شماره ۱۱۹۰
به چشم خودم می دیدم، و به گوش خودم می شنیدم که رحم و مروت و انصاف پاک از بین رفته است.
هیچکس به هیچکس رحم نمی کند و همه، فقط و فقط به فکر خود هستند. نه احساس مسئولیتی، نه انصاف و مروتی و نه حتی انسانیتی. همه چیز از بین رفته است.
به خودم می گفتم ببین، از میلیاردها انسان روی زمین تعداد انگشت شماری هستند که به فکر تو هستند و به زندگی، مشکلات و مسائلت فکر می کنند.
اصلا انگار نه انگارکه تو هم بشری، انگار نه انگارکه تو هم نیازهائی داری و انگار نه انگارکه تو جان و زندگی و جوانی و سرمایه ات را برای خاطر آنها به خطر انداخته ای.
از وضع مادی خودم شکایتی ندارم و خدا را شکر نان و پنیری می رسد و تا به حال نیز سر بی شام به زمین نگذاشته ام، اما خب، کسی که ارث پدرش را با هوش سرشار و فعالیت شبانه روزی توام می کند، نباید انتظار بیشتری از زندگی داشته باشد؟
در کارخانه های من ۲۵ هزار نفر در هر شیفت از شبانه روز کار می کنند. خود من هیچ، آیا نباید به فکر زن و بچه این ۷۵۰۰۰ نفر باشم؟
اینها هم بشرند، اینها هم آرزو دارند وگرچه با حقوق کم و درآمد ناچیز می سازند و کار می کنند، اما توی دلشان که از من توقع و انتظاربیشری دارند که…
و باورتان می شود در دنیا سازمانهائی درست شده باشد که هدفشان راکد کردن کار من باشد؟ یعنی چوب گذاشتن لای چرخ زندگی این عده. زهی بی مروتی و زهی نامردمی.
درست است که من یک اسلحه فروشم، ولی بالاخره بشرکه هستم؟ بشر هم نباشم، انسان که هستم!
بر اساس اعتقاداتی که پدرخدا بیامرزم داشت، شبانه روز نشسته ام و ناخنهایم را بهم می زنم بلکه بین دو تا کشور اختلافی، مختلافی، چیزی پیش بیاید و بتوانم چهارتا از این بمب مومب هائی را که با خون دل ساخته ام آب کنم.
آقا بلافاصله چهار تا آدم بی مزه بی مسئولیت خودشان را می اندازند وسط که بیائید اختلافاتتان را با مذاکره حل کنید.
به اعراب و اسرائیل می گویند بیائید مذاکره کنید، به ایران و مدعیانش می گویند بیائید مذاکره کنید، به آمریکا و روسیه می گویند بیائید مذاکره کنید… به روسیه ای که الان با گرجستان درگیرشده است می گویند بیائید مذاکره کنید. بابا کدام مذاکره؟ مذاکره چیه دیگه؟ پس من این اسلحه ها را برای عمه ام ساخته ام؟ اگر قرار باشد اختلافات با مذاکره حل بشود که نظم جهان بهم می ریزد و سنگ روی سنگ بند نمی شود …!
خدا را شکرکه ضرب المثل شنونده باید عاقل باشد اینجا درست از آب درآمده، کسی به این پیشنهادات بی خاصیت وقعی نمی گذارد و رونق کار ما روز به روز بیشتر می شود. وگرنه که باید درش را تخته می کردیم.
تازه من یک کارخانه اسلحه سازی نقلی وکوچولو موچولو دارم که فقط ۷۵ هزار نفر توی آن کارمی کنند، آنهائی که کارخانه های بزرگ دارند چی؟ نباید به فکر آنها بود؟ آنها بشر نیستند؟ پس این سازمان های مدافع حقوق بشرکجان؟ چرا کسی به داد ما نمی رسد؟ چرا وقتی کسی پیشنهاد مذاکره میدهد با پشت دست نمی زنند توی دهانش و بهش نمی گویند خفه؟!
اگر قرار باشد مسائل و مشکلات دنیا با مذاکره حل بشود می دانید چند میلیون نفر از نان خوردن می افتند و بدبخت می شوند؟
ای مرده شور هر چه مذاکره است ببرد، ول کنید این حرف مفت را. مذاکره کار پیرزنهاست، مذاکره به درد عمه آدم می خورد!
هردولتی، مشکلی دارد…
همچنانکه هر آدمی گرفتاریهائی مخصوص به خود دارد، هر دولتی در دنیا نیز مشکلات خاص خودش را دارد.
دولت ایران گرفتار مشکل پنج به اضافه یک شده است و دولت ایتالیا گرفتار مشکل تابلو!
در اتاق کنفرانس دولت ایتالیا، یک تابلوی قدیمی نصب شده است که وقتی با کسی مصاحبه می کنند، یا کنفرانسی برگزار میشود، آن تابلو هم درگوشه فیلم یا عکس دیده می شود.
به تازگی کشف شده است که هنگام پخش گزارش کنفرانس هائی که در این اتاق برگزار می شود، کسی به کارکنفرانس و چرت و پرت هائی که در آن گفته می شود، کار ندارد و همه توجه می کنند ببینند تابلوئه چی میگه!
به نوشته بی بی سی، تابلو، یک نقاشی قدیمی و۲۵۰ ساله از یک زن زیباست با پستان لخت و دست نخورده.
یعنی پستانی اصیل که دست هیچ جراحی به آن نرسیده وکوچک و بزرگش نکرده.
اخیراً روی پستان این خانم را یا با رنگ و روغن روتوش کرده اند یا با روسری و دستمال گردن پوشانده اند و باعث اعتراض میلیونها نفر ازمردم ایتالیا شده اند.
گویا ایتالیائی ها ریخته اند به خیابان که :
آقای برلسکونی، اعدام باید گردد و از این حرف ها … طفلکی ها نه که در تظاهرات کردن حرفه ای نیستند، اصلا سرشان نمی شود کجا باید بگویند اعدام باید گردد و کجا باید بگویند چرا دست به ترکیب این نقاشی قدیمی زده اید؟
توی تلویزیون یک اعدام باید گردد شنیده اند و تصور کرده اند حرف خوبی است که عده ای می آیند توی خیابان و با صدای بلند فریاد می زنند، در نتیجه طوطی وار آن را تکرار کرده اند!
به گفته اولیورکانوی، گزارشگر بی بی سی، آقای برلسکونی، نخست وزیر ایتالیا خودش هم از زنان زیبا بدش نمی آید و از اینکه دستور داده است روی این تابلو را بپوشانند، منظور سوئی نداشته!
او حتی چندی پیش ناچار شد به خاطر لاسیدن با یک زن زیبا از همسرش معذرت بخواهد. بنا براین رتوش و پوشاندن سینه این خانم، داستان دیگری دارد و از قرار معلوم این کار به خاطر یک خیرخواهی سیاسی انجام گرفته است.
به قرار اطلاع، آقای برلسکونی وقتی دیده است بسته پیشنهادی کشورهای پنج به اضافه یک در دل رهبران ایران رخنه ای ایجاد نکرده، با توجه به سختگیری هائی که در مورد حجاب در ایران می شود، دستور داده است تابلوی این زن نیمه برهنه را نیز محجبه نمایند و امتیازی به امتیازهای قبلی اضافه کنند، شاید بسته پیشنهادی دولتهای بزرگ سنگین تر شود و دولت ایران غنی سازی را متوقف کند!
المپیک چین و پرچمدار ایرانی…
خدا را شکر که بالاخره یک نفر پیدا شد از زن ایرانی دفاع و حمایت کند.
می دانید که هفته گذشته و درمراسم افتتاح المپیک چین، یکی از سخت ترین کارها، یعنی حمل یک پرچم گنده و سنگین را گذاشته بودند به دوش یک دختر طفل معصوم؟
مردهای ورزشکار و جوان، دست هایشان را کرده بودند توی جیب شان، زیرزیرکی می خندیدند و پشت سر آن خانم رژه می رفتند، و دخترک با چه زحمتی پرچم را حمل می کرد.
خوشبختانه امام جمعه مشهد که تحمل دیدن چنین بی انصافی را نداشت، صدایش را بلند کرد و در نماز جمعه اعتراض کرد که چرا یک زن باید پرچمدار تیم ایران باشد؟
البته ایشان گفتند این کار خلاف دین و ایمان است ولی خب، منظورشان همان سنگینی پرچم بود که بنده عرض کردم!
واقعاً هم چرا ما باید چنین کاری بکنیم؟ اگر کشورهای دیگر پرچمشان را می گذارند به دوش یک ورزشکار زن، برای این است که در آن کشورها زن یک کالای تجارتی است.
ما که برای زن اینهمه ارزش و احترام قائلیم که به او می گوییم بنشین توی خانه و دست به سیاه و سفید نزن فقط بچه داری کن، غذا بپز و لباس ها را بشور چرا باید یک دختر را وادارکنیم مثل این فروشندگان دوره گرد، پرچم کول کند و دور استادیوم بگرداند؟!
آزادی پس از بیان، در منشور حقوق بشر هم پیش بینی نشده!
خدا بگم چکارش کنه آن کسی را که گفت در ایران آزادی بیان هست، اما آزادی پس از بیان نیست.
آقا این جمله مثل نقل و نبات افتاده است توی دهان مردم و اگر به عمه ات هم تلفن کنی و حالش را بپرسی جواب درست و حسابی به آدم نمی دهد و می گوید می ترسم شرح حالم را بیان کنم مادر. شنیده ام آزادی پس از بیان وجود نداره. بنابراین بهتره نگم که سرم گیج میره وکمرم درد می کنه.
جالب اینجاست که این حرف را بیشتر از همه، مدافعان حقوق بشر می زنند.
مدافعانی که اگر واقعاً منشور حقوق بشر را خوانده بودند/ همانی را که می گویند کورش نوشته/ هرگز چنین حرفی را نمی زدند.
من شخصاً ۱۷ بار این منشور را خوانده ام، طوری که تقریباً آن را حفظ شده ام. صحبت از آزادی بیان زیاد شده ولی در هیچ کجای آن نوشته نشده که پس از بیان هم باید آزادی وجود داشته باشد!
بنابر این چطور می توان انتظار داشت چیزی که در اصل این منشور نوشته نشده، رعایت شود؟
بروید دوباره بخوانید، اگر چنین جمله ای در آن بود، هر چه شما بگوئید قبول!
لخت و گرسنه در لبنان!
این عکس که هفته پیش به دست من رسید، گویا بین ساعات یازده و دوازده ظهر در یکی از سواحل لبنان گرفته شده و جمعی از مردم لخت و تشنه و گرسنه این کشور را نشان می دهد.
پول نفت که قابلی ندارد، آدم حاضر است جانش را هم فدای آنها بکند. البته نه فدای همه آنها!
ریشه علم و دانش بخشکد الهی!
سنت ها و آداب و رسوم در هرکشوری جزء ارزش های آن کشور است.
نوروز را جشن می گیریم به دلیل اینکه یک ماه اضافه حقوق می دهند و سیزده بدر به صحرا می رویم برای آن که امکانی برای سارقین فراهم کرده باشیم!
حالا چرا خانمهای تحصیلکرده کشور ما با اینکه روز به روز فهم و کمالاتشان بالاتر می رود کمر به قتل سنت ها بسته اند و با لایحه جدید حمایت از خانواده که به مرد اجازه می دهد بدون رضایت همسر اولش زن بگیرد مخالفت می کنند، خدا می داند.
آخرکدام مرد ایرانی برای زن گرفتن مجدد از همسر اولش اجازه گرفته بود که ما باید بگیریم؟
ناصرالدین شاه ۱۰۵ زن داشت. بروید از او بپرسید آیا برای ازدواج های مجددش، از زنهای قبلی اش اجازه گرفته بود؟
بروید از او بپرسید وقتی یکی از همسرانتان می فهمید که شما دیروز دوباره چهار تا زن جدید گرفته اید، ناراحت می شد؟ اعتراضی می کرد؟ به سازمان عفو بین الملل گزارش می داد یا
کمپینگ! شش هزار امضا راه می انداخت؟
حداکثر وقتی با شاه تنها می شد با ناز و غمزه می گفت: اعلیحضرتا، شنیده ام همسران تازه ای اختیار فرموده اید؟ به کنیزتان کم لطف شده اید؟
شاه هم می خندید و می گفت: آتیش پاره تو چیز دیگه ای هستی …و قضیه به خوبی و خوشی تمام می شد. به قول معروف: نه خانی آمده نه خانی رفته.
فتحعلی شاه هزارتا زن داشت و هرگز بالاتر از گل از همسرانش نشنید.
اگر هم نتوانست بیش از هزار تا زن بگیرد، به این خاطر نبود که ازدواج مجددش منع قانونی یا شرعی داشته باشد. به این دلیل بود که در کوچه پسکوچه های حرمسرا گم می شد!
یک حرمسرا با هزار زن، شهرکی است در حد چالوس و نوشهر.
آن روزها هم که (ناوی گیشن) یا دستگاه راه یاب وجود نداشت که فتحعلیشاه دست بگیرد، آدرس منزل زینت خانم را در آن تایپ کند و یکراست برود نزد خانمی که نوبت پذیرائی از شاه را داشته است.
خواجه حرمسرا تا آنجائی که خط قرمزکشیده بودند پیش می رفت، بعد به شاه می گفت قربان من دیگه مجاز نیستم جلوتر بیام. ته اون خیابان که رسیدید، بپیچید دست چپ، چند قدم بالاتر می رسید به یک سه راهی، بپیچید توی اولین کوچه، وسط های کوچه دست راست، درب دوم منزل زینت خانم است.
شاه مادرمرده درخاطراتش نوشته است که گاه در این کوچه های پیچ درپیچ، چنان گم می شدم، که یک پیت نفت نذر امامزاده می کردم، ازخدا طلب یاری می نمودم، و آخرش هم عطای خانمی را که قرار بود به دیدنش بروم به لقایش می بخشیدم.
در چنین مواقعی به دیدار اولین زنی که در را برویم باز می کرد رضایت می دادم، و به محض پا گذاشتن به اتاق، همان وسط از شدت خستگی راه و استرس ناشی از پیدا نکردن آدرس، مثل جنازه می افتادم و بیهوش می شدم.
فکر می کنید فردا صبح زینت خانمی که دیشب تا صبح پشت پنجره کشیک داده بود به شاه حرفی می زد یا اعتراضی می کرد؟ اصلا و ابداً .
زنان آن روزگار راضی بودند به رضای خدا، اهل اعتراض معتراض هم نبودند که بلند شوند بروند جلوی دانشگاه جار و جنجال راه بیندازند که چرا نوبت ملاقات ما با شاه عقب می افتد و عدالت رعایت نمی شود.
اما خانمهای تحصیلکرده امروزی حتی به قانون مدرن و مترقی حمایت از خانواده که برای رعایت حال خودشان تدوین شده است اعتراض دارند.
آنهم به این بهانه مضحک که چرا به مردان ثروتمند اجازه می دهید بدون رضایت همسر اولشان دوباره ازدواج کنند!
این خانم ها یک سر سوزن فکر نمی کنند که اگر همسر اول اجازه نداد، مرد مادرمرده چه خاکی باید توی سرش بریزد؟
گونی گونی اسکناسی را که با عرق جبین و کد یمین به دست آورده است، بریزد دور یا ببخشد به این و آن؟
خداوند خودش ریشه علم و دانش و سواد و تکنولوژی را بخشکاند که همه این آتش ها ازگور این چیزها بلند می شود!