شماره ۱۱۹۰

کنون ای خردمند ارج خرد

بدین جایگه گفتن اندر خورد

 

چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیابد به بن

 

 

 

 

 

هر اثر سترگ هنری پاسخی است بی مانند و ماندگار به ضرورتهای تاریخ. و هدف آن نامیرایی مفاهیم انسانی و جاودانگی ارزشهای معنوی و درونی انسان است.

شاهنامه فردوسی همایشی است از پرسش و پاسخ انسان در پیدایش هستی، تاریخ تمنا و آرزوها، دلاوری ها و دلدادگی ها، تمدن و فرهنگ فارسی به زبان زیبای شعر. شعری که جانمایه ی آن رستگاری و سرافرازی هویت ایرانی ست. برای ایرانی که زنده به شاعرانش است و فردوسی شهسوار شاعران فارسی, پرداختن بدو همیشه غنیمتی است و مایه ی فخر.

فردوسی واقف به خویشتن است و هشیار آن چه پیرامون او می گذرد. او واقعیت تلخی را که دارد آینده ایران را رقم می زند خوب می شناسد و از این آگاهی جایگاه خویش را در تاریخ و جهان می شناسد. او ایرانی است و ایرانیان مغلوب اعرابند و ارزشهای مادی و معنوی آنان از سوی قوم غالب نفی و نابود میشود. رستگاری ایرانیان و رستن آنان از زیر بار خفت حاکمان بیگانه به گمان او کنشی فرهنگی می طلبد. در زمانی که ادبیات فارسی در برابریکه تازی های فرهنگ نوشتاری و گفتاری غالب از رمق افتاده است و بیشتر اندیشمندان ایرانی به عربی می نویسند و آموزه های نظری و اجتماعی اعراب در همه زمینه ها در زندگی ایرانیان نهادینه شده است، شاهنامه برآمدی است در برابر شوالیه های عرب و ایرانیان مقهور و مرعوب قوم متجاوز. قومی که وسوسه درهم شکستن فرهنگ دیرینه ایرانی را همره با نابودی ارزش های نظری، فلسفی و مادی ایرانیان پنهان نمی کنند و از هر تلاشی برای به حاشیه راندن باز نمی ماند. و زبان در این میانه از اهمیت بسزا در رسیدن به هدف بی هویت کردن ایرانیان از سوی حاکمان دارد. و آنان بر آنند تا هر چه ناسزا دارند بر سر زبان فارسی بکشند، زیرا یکی از ویژگی های اساسی انسان زبان است. ما نه تنها با زبان با دیگران ارتباط برقرار می کنیم بلکه با آن دیگران را می فهمیم و با آنان زندگی می کنیم. درک پدیده های هستی در پرتو زبان انسانی شکل می گیرد. شناخت هر انسانی از شناخت زبان او جدا نیست. زبان شسته و رفته ای که نمادهای اجتماعی، فرهنگی و فردی را نمایندگی می کند، از سوی جامعه پذیرفته شده و انسان هویت فردی و اجتماعی خویش را با آن در مییابد. هر چه این زبان از واژه های بیگانه و ناهماهنگ پالوده تر باشد، هم فهم آن آسانتر است و هم فهماندن آن به دیگران دشوار نیست. به دیگر سخن هم راه گفتگوی انسان با انسان را آسان می کند و هم درک و فهم فرد را از جهان و از خویشتن خود آسان می کند.

زبان مشترک آدمیان دستگاه مرجعی است که با آن رفتار مشترک انسانی شناخته و تفسیر می شود. خودآگاهی فردی و اجتماعی ما پیوندی ناگسستنی با اندیشه های ما دارد که در قالب کلمات شکل می گیرند و فهمیده می شوند. حال اگر این زبان مشترک دچار تناقضات باشد، پیامدهای آن هرج و مرج در اندیشه و تباهی در خودآگاهی یعنی فروپاشی فرد و جامعه است. تصویری که انسان از خود در این شرایط از حیات ذهنی و مادی می سازد درهم و برهم است و او را از دستیابی به اندیشه و عملی منسجم باز می دارد. به دیگر سخن انسان از وحدت اندیشه و عمل باز می ماند و دچار روان پریشی و ناخودباوری میشود . و این همان خواستی است که وضعیت اقتدارگرایانه در ما ایجاد می کند و اقتدارگرا بر آن است تا دیگران را در آن محصور بدارد.

شاهنامه فردوسی باغستانی است از واژه های بکر و خوشنوا که پیش فرض آن زیبایی، پالودگی و سادگی است. پس از نوشتن به سرعت به عنوان بدیلی برای کتابهای عربی نزد ایرانیان پذیرفته می شود. ایرانی عزت و عظمت از دست رفته را در آن باز می یابد. و رستگاری را نه در آسمان که در دستهای خود می جوید. نمونه اش را در داستان سیاوش و گذار از آتش برای اثبات بی گناهی خود، یا پیوستن منیژه به بیژن و رزم رستم و اسفندیار می بینیم. کلمات در شاهنامه انسان را نه میخکوب که به حرکت در می آورد. همانگونه که رودکی کلمات را بر سر امیر سامانی می باراند که در گردشگاه مانده است و از رفتن به سوی پایتخت و انجام کارهای حکومتی سر باز میزند و رودکی می سراید: بوی جوی مولیان آید همی – یاد یار مهربان آید همی. و شاه با اشتیاق به بخارا باز می گردد، کاری که از عهده امیران و وزیران و دلدادگان ساخته نیست . و یا شهرزاد با هزار و یک شب قصه گویی با حاکم خونخوار که خواستار همخوابگی و کشتن دوشیزگان در هر شب است می کند. شهرزاد با جوهر کلمات حاکم را به خواب شیرین می برد و با آن هر شب جان و ناموس انسانی را نجات می دهد و در همان حال رفته رفته روح او را از درنده خویی رها می کند تا به قول شاملو با سود آن به صورت انسان درآید و سرانجام از کشتن و تجاوز باز می ماند.

شاهنامه هم حقیقت زبان و هم زبان حقیقت در گستره ی اسطوره هاست: چو خشم آورم شاه کاووس کیست – چرا دست یازد به من طوس کیست؟ و یا: دریغ است ایران که ویران شود – کنام پلنگان و شیران شود. همه از وحدت زبان و اندیشه ی راست گفتار حکایت می کنند. تاخت و تازهای قهرمانان در رزم و بزم در قالب واژها، تعابیر سمبولیک خود را در جهان اسطوره باز می یابند. و شاهنامه گنجینه ایست که در قالب تراژدی، حماسه، درام، اسطوره و حکایت تکوین و آفرینش به توضیح و تشریحی ایرانی از هستی می پردازد که در تقابل با فرهنگ و فلسفه و نظریات اقتدارگرایانه قوم غالب است؛ فرهنگی که هیچگاه قادر به خلق و درک ژانرهای شاهنامه همچون رستم و زال و جمشید و رودابه و گردآفرید و منیژه نیست، چرا که این ژانرها ریشه در اسطوره های ایرانی دارند که مبنایش پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک است. و تصوری که انسان با آن از خود دارد تسلسلی از ادراک و زیبایی است که با روشنی در مفاهیم خیر و شر و یا یزدان و اهریمن به شیوه ای دوالیستی فهمیده می شوند و عملکرد مناسب خود را در مناسبات اجتماعی و شخصی باز می یابند.

اما بی درنگ باید گفت این اسطوره ها و اسلوبها بودن خود را مدیون فردوسی و شاهنامه اند. برای فردوسی شعر ارزنده ترین یادگاری است که از انسان می ماند و در رویارویی با حقیقت میرایی جسمی خویش جاودانه می سراید که: نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام .

شعر هم تصورات و تخیلات ما را توانمند می کند و هم انگیزه تخیل و هیجان می شود و پرتوی که شعر در شاهنامه بر پدیده ها می اندازد آنچنان است که ما میان همدردی با مرگ نا بحق سهراب به دست رستم و هصدایی با ناچاری رستم در دفاع از سرزمین خود در نوسان می مانیم. در شاهنامه ما در مسیری گام بر می داریم که هر چه پیش می رویم درک مان از جهان و از خویش گسترده تر میشود. تلقی ما از هستی روشنتر می شود و ما با خواندن آن به خود می آییم.

اگر نمی خواهیم به این حقیقت تن دهیم که جهان معنوی ما عقیم است. اگر باور داریم که فرهنگ ما قابلیت آفرینش ارزشهای انسانی شاهنامه را داراست. و اگر می خواهیم این زبان تناور از تنگناهای فرهنگی خارج شود باید هم ارزشها و هم کاستی های زبان و ذهن خود را دریابیم. و بنایی را که از باد و باران بی گزند مانده است، در گرته فراموشی و خود فروشی وانگذاریم.


ایمیل نویسنده:

halikarimi@gmail.com