شهروند ۱۲۲۸
شیطان را شاید بتوان اولین بی خدای عالم لقب داد و اگر غیر از این بود نمی گفتند “آیه های شیطانی”؟ یعنی آیه هایی که الهی نیست و از بی خدایی ست به نام شیطان. و همین جناب شیطان که لقب لعنت الله را بر جان خرید، از اولین علمای ذی شعور عالم بود چرا که رسم و روش اندیشه کردن را بر آدم آموخت و آدم ابوالبشر را به تفکر واداشت و صد البته رای حوا که متشرعین وسوسه شیطانی اش خوانند و باعث روشنفکری آدم شد نیز بسیار موثر بود؛ همان وسوسه ای که از برکت آن آدم و حوا زمینی شدند و عطای بهشت را به لقای اندیشیدن بخشیدند، اما فرزندان ناخلف آدم با لعن این اندیشمند بزرگ که راه و رسم تفکر را به اجداد آنان آموخته بود در واقع خود را نفی می کنند چرا که اگر شیطان و وسوسه هایش نبود هنوز هم گرفتار همان بهشت عاری از اندیشه بودند و حالا مجبور نبودند بمب به خویش بسته تا دوباره به آن بهشت بی بو و خاصیت عروج نمایند و نکته جالب اینکه شیطان بر آدم سجده نکرد تا رسم تفکر به وی بیاموزد، اما فرزندان آدم بر شیطانی چون خمینی سجده بسیار کردند تا اندیشه آنان را نابود سازد. شیطانی که از آیات شیطانی فقط خدعه کردن نیکو آموخته بود.

***

حالا رسیده ایم به جایی که بنی آدمی که همیشه یکی از اعضای بریده و مثله یک پیکر بوده چرا عقبگرد کرده و با پا نهادن بر عواطف همنوع خویش دل در گرو حوری و غلمان بهشتی نهاده که عاری از احساس اند و مثل ماشین و بنابه تکلیف خداوندی عطش بنی آدمیان را سیراب می کنند! …

کارآگاهان جنایی دستگاه ملکوتی و راویان اخبار داستان هابیل و قابیل را اولین جرقه قتل های زنجیره ای عالم نام نهاده اند. قتل هایی که بیش از ۹۹ درصد متوجه اندیشه ورزان و ناهیان بهشت عاری از اندیشه بوده است. گاه خنجر خلیفه خدا بود که گلوی بابک را غسل می داد و گاهی جام شوکرانی که عالم ربانی به دست سقراط می داد. زمانی مهر خویش را بر فتوای ارتداد مزدک می کوبید و یک وقتی هیزم آتش جوردانو برونو می شد. گاه از زبان سلطان محمود جاری می گشت که وقتی می خواست به درخواست خلیفه خدا حسنک را فدای سلطنت خویش نماید فریاد برمی آورد: “بدین خلیفه خرفت باید بنشست که من از بهر وی انگشت در جهان کرده قرمطی می جویم …” که بیهقی می گوید “شاهانه نبود” یا به زبان امروزی عاری از دیپ لماسی بود! گهی طنابی می شود بر گردن مختاری و گاهی آمپول پتاسیم بر رگ های سیرجانی و عجب اینجاست که نه تنها ناهیان بهشت الهی از این قتل های زنجیره ای که چون زنجیری تاریخ اندیشه را به هم متصل نموده ترس به خود راه نداده، بلکه هر روز نیز بر تعدادشان افزون گشته تا رسیده به جایی که توانسته اند تقدیس این دستگاه پر زرق و برق را بی معنا جلوه داده و برای اداره امور زمینی خود قوانینی زمینی برقرار سازند.

***

کنفرانس پرمایه عقب نشینی سکولاریسم که به همت اندیشه ورزانی چون هایده مغیثی و سعید رهنما برگزار شد مرهمی بود بر زخم های سکولاریسم و لائیسیته، آن هم در دیاری که اندیشه ورزان یا وادار به سکوت می شوند، یا نانشان آجر می شود، و یا جانشان را به لب می رسانند. در شهری که روزنامه نگاران به میرزا بنویس های جلو دادگاه شبیه گشته اند. در جایی که روزی نامه ها فقط به ضبط اخبار و احادیث مشغولند و برخی روزی نامه ها از برکت دلارهای نفتی یلوپیج شده اند، رسانه هایی که حل معما را بر معماهای لاینحل ترجیح می دهند و روزنامه هایی که هر روز از تعداد آگهی هایشان کاسته می شود چون دل در گرو سکولاریسم دارند و عده ای بی تفاوت و خسته از بحث و جدل می نالند که چه فرقی می کند بالاخره یک خری رئیس و وزیر خواهد شد.

باستانی پاریزی در حماسه کویر می نویسد: روزهای چهارشنبه در مدرسه سپهسالار در دفتر آقای احمد راد ناظر موقوفات مدرسه، مجلس معارف گونه ای برقرار می شد که برخی از ادبا منجمله حبیب یغمایی، محیط طباطبایی، دکتر شهیدی و احمد آرام و نورانی و ماژور مسعودخان کیهان نیز در آن شرکت می کردند. وقتی حسنعلی منصور بر سر کار می آید و هنوز کابینه تعیین نشده بود یک چهارشنبه صحبت این جمع تماماً درباره کابینه خصوصاً وزیر معارف (فرهنگ) دور می زده به این دلیل که خودشان فرهنگی بودند و گویا ساعتها این بحث طول می کشد و جناب کیهان که خسته شده بود می گوید بابا چقدر از این بحث می کنید بالاخره یک خری وزیر خواهد شد… هفته بعد روزنامه ها اسم اعضای دولت را درج می کنند و در میان اعضای کابینه این نام دیده می شود:

ـ جناب ماژور مسعود خان کیهان وزیر معارف!

از کنفرانس می گفتم و جمعیتی جوان که نشان می داد در این سالهای زخم و نیشتر سکولاریسم و لائیسیته نه تنها عقب نشینی نکرده که جلو نشسته است. اگر کیفیت ۲۰۰ نفری اندیشه ورز مد نظر باشد که به بحث و گفت وگو می پردازد نه کمیتی که در جلسات امثال الهی قمشه ای تن به ناله های متکلم وحده می سپارد و به خلسه می رود.

البته گلایه نیز بسیار است که برخی سر در آخور سکولاریسم و لائیسیته دارند، اما از دکتر اعتماد دلال انرژی هسته ای نظام دعوت می کنند تا روضه هسته ای بخواند و برای احمدی نژاد اشک بریزد و از این جنبه های جالب و غم انگیز و مسخره فراوان است و چون در مثل مناقشه نیست پس بگذارید بگویم مانند آن هنرمندی که روی صحنه خرافات و دکان دین فروشان را به درستی به مسخره می گیرد، اما پشت صحنه به دیدار کسی می رود که هیئت سینه زنی جوانان علی اصغر را در شهر تورنتو بنیان نهاده است!

سخن آخر اینکه کلام مولانا پاسخ من است بر کسانی که ممکن است بر اسد خورده بگیرند:

چو غلام آفتابم، هم از آفتاب گویم

نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم

به قدم چو آفتابم، به خرابه ها بتابم

بگریزم از عمارت، سخن خراب گویم


ایمیل نویسنده:

asad22@live.ca