خبر درگذشت آیت الله منتظری را در حین رانندگی شنیدم و بی اختیار اشکم سرازیر شد. مدتها بود که برای کسی جز خودم و خدا گریه نکرده بودم. تازه ای کاش این گریه هم مثل هر گریه ی معمولی زود تمام می شد، ولی انگار سر باز ایستادن نداشت. یاد تمام انسانهای شریفی را که می شناختم برایم زنده کرد. حسرت وجودشان در این شرایط سراسر وجودم را فرا گرفت و چنان مرا آزرد که مجبور شدم به کناری بزنم و به قول معروف “سیر” گریه کنم و چنین کردم. از شما چه پنهان که حین گریه کردن به نوه ام ناسزا می گفتم که چرا دستمال کاغذی ها را حیف و میل کرده و به حد کافی دستمال در جعبه بجا نمانده است.
آری! آیت الله منتظری به راستی سمبل یک انسان روحانی بود. نه آن روحانیونی که با عمامه و جامه شناخته می شوند، بلکه او با درونش یک روحانی بود. روحانی ای که هر انسانی با هر اندیشه ای می تواند به راحتی در پشت سرش به سجده رود و نماز گزارد و آرامش یابد.
یادش گرامی . خاطره اش جاودان و راهش پر رهرو باد!

***
عضو جامعه ی روحانیت مبارز آقای شجونی گفت: اگر آقا لب تر کند خرخره ی این آقایان ـ منظور موسوی و کروبی ـ را می جویم.
می گویند دندان قدیمی ترین عضو انسان است که از ماقبل “انسانی” بودنش بر جای مانده است و عمل “جویدن خرخره” یا گاز گرفتن توسط آقای اژه ای نیز مطمئناً قدیمی ترین شکل استفاده از دندان بوده است و احتمالاً مغز کسانی که مرتکب چنین اعمالی می شوند نیز با “سگ سانان” برابری می کند.
من موافقم که اندیشمندان تکامل زیستی انسان را به تجدیدنظر یا حداقل به شک واداریم که تمام موجوداتی که به اسم “انسان” شناخته شده اند لزوماً از یک مسیر تکاملی نگذشته اند و “انسان” نامیدن “عقب مانده” ها خدمت به آنها نیست که خیانت به آنان است. در چنین حالتی جامعه نمی تواند”عقب ماندگی” آنها را بشناسد و درصدد رفع آن باشد و خدمتی به “عقبه”ی آنها کند.
حالا اینکه “حقوق بشر” چه می گوید و خانم شیرین عبادی چرا جایزه گرفته است، دلیل نمی شود که دکتران اجتماعی به فکر تشخیص و برطرف کردن این نقیصه نباشند. از ما گفتن و از مصلحان اجتماعی شنیدن و البته نادیده گرفتن آن از طرف طرفداران حقوق بشر.

***
مطلبی را روی یکی از سایت ها تحت عنوان “می خواهم ابراهیمی باشم” خواندم. موافقم چند سطر اول آن را در اینجا بیاورم و به دنبال آن حرف خود را هم بزنم:
“چند روز پیش مثل جالبی شنیدم که دقیقاً شده حکایت این روزهای ما سبزها، البته عین عبارت را فراموش کرده ام، ولی کل ماجرا از این قرار است: می گویند هنگامی که حضرت ابراهیم نبی در حال محاکمه و در شرف پرت شدن به سمت آتش بوده پرنده ی کوچکی با منقارش مقدار بسیار کمی آب به سمت آتش می برد تا بلکه بتواند آتش را خاموش کند! اما این آتش خشم ظالمان کجا و آن آب اندک کجا، چطور ممکن است این پرنده ی کوچک بتواند با این کارش این آتش را خاموش کند؟ وقتی از او دلیل این کارش را می پرسند جواب جالبی می دهد، پرنده ی کوچک اما هوشیار می گوید:”می دانم نمی توانم به تنهایی این آتش را خاموش کنم، اما می خواهم ابراهیمی باشم.
همین که این مثل را شنیدم به یاد جنبش سبزمان افتادم، کمی فکر کنید، آیا به راستی رفتار ما در این چند ماهه مشابه همین پرنده ی کوچک است؟ آیا ما نیز تلاش نکرده ایم به زعم خود ابراهیمی باشیم؟…”
نتیجه اینکه نویسنده ی این مطلب خوانندگان را دعوت می کند که هرکدام در ماه محرم یک “ابراهیمی” شوند.
بعد از خواندن این مطلب بادی به غبغب انداختم و گفتم من که از قدیم “ابراهیمی” بودم برایم فرق نمی کنه چه ماه محرم چه ماههای دیگر و امیدوارم که مجله ی شهروند و همه ی خوانندگانش نیز “ابراهیمی” شوند. بویژه در ماه “محرم” و فکر اینکه بار مذهبی جنبش در این ماه افزوده خواهد شد را نیز از سر به در کنند چون جنبش قوی تر از این حرفهاست.

* برزو ابراهیمی، نویسنده ساکن تورنتو و از همکاران شهروند بیشتر در حوزه طنز سیاسی می نویسد.
Borzou.kandali@yahoo.ca