برای شخصی که در طول سال صدها فیلم از هر قماش و از هر کجا تماشا می کند، و اکثر آنها را بیهوده و بی ارزش می یابد، بالطبع، و تاکنون چنده هزار فیلم دیده است، چنانچه فیلمی که تمام قوانین معمول و رایج سینما را شکسته باشد، ببیند، برای او موهبت بزرگی به شمار می آید! این موهبت را بنده در فیلم مستند “اسم من نگهدار جمالی است و من فیلم وسترن می سازم” یافتم. فیلمی که شجاعانه، بی پروا و بدیع به شخصیتی می پردازد که عاشق سینماست آنهم سینمای وسترن، در ایران!
از این نوع شخصیت ها در فیلم های بعد از انقلاب به چند نمونه برمی خوریم مثل “حسین سبزیان” عاشقی که خود را جای محسن مخملباف جا می زند (فیلم “کلوزآپ”) یا “احمد یاوری شاد” که به عنوان قهوه چی فیلم ها عشق اش را به سینما نشان می دهد (فیلم “قهوه چی”)… و اینک بهترین آنها “نگهدار جمالی” که تمام زندگی اش را فدای عشق اش به سینما می کند و برایش از دست دادن خانه و خانواده اصلا مطرح نیست. برای تهیه بودجه فیلم، فروشندگی (دوره گردی) می کند، و از هر کاری که او را به وصال عشق اش سینما برساند روی گردان نیست. برای او مهم ساختن فیلم است، آنهم فیلم وسترن. دیوار اتاق خانه اش با عکس ها و پوسترهای فیلم های وسترن پوشیده شده تا روزی که همسر و کودکش او را ترک می کنند و او مجبور می شود اتاق اجاره ای اش را به صاحبخانه اش پس بدهد و بالاجبار عکس ها و پوسترها را از دیوارها پایین بکشد. او حتی سواد ندارد تا فیلمنامه و سوژه ی فیلم را روی کاغذ بیاورد و در نتیجه صحنه ها را نقاشی یا بداهه سازی می کند به طوری که حتی بازیگران فیلمش آن را درنمی یابند. برای بازیگرها با پول کارگری لباس کابویی می خرد، و چون در فیلم های وسترن سرخ پوست هم هست، به مغازه ی مرغ فروشی می رود تا چند پر مرغ را از دکاندار با التماس و درخواست بگیرد تا هیبت بازیگرانش را به سرخ پوست ها تبدیل کند.
از آنجا که می خواهد فیلمش رئالیستی جلوه کند، موقع شلیک تیر از هفت تیرهایی که از فروشگاه اسباب بازی خریداری کرده، سیگار روشنی را درون لوله هفت تیرها می گذارد تا افه دودِ ناشی از شلیک گلوله را تماشاچی منتقل کند. هوش و حواس او گویی در مسیر دیگری سیر می کند و اصلا در دنیایی ویژه که صرفا متعلق به خود اوست زیست می کند. ضجه و زاری همسر و کودکش که به خاطر بی توجهی به آنها که دیگر احترامی برایش قائل نیستند، تأثیری در او ندارد و تمامی همّ و توجه او معطوف ساختن فیلم های وسترن است.
اوج نتیجه ی کار او را وقتی در چهره باز و چشمان برق زده اش می بینیم که با کوبیدن دو قطعه پارچه ی سفید روی دیوار محوطه ی روستا (بله، این شخصیت بزرگ، روستانشین و سخت با استعداد و ارژینال است) می کوبد و فیلمش را برای اهالی روستا که پتوهایی روی زمین پهن می کنند تا ناظر یکی دیگر از ساخته های نازل او باشند و احیاناً در ته دل و یا میان خودشان پوزخندی هم روانه راهش می کنند نمایش می دهد. اما “جمالی” به خاطر صمیمیت، پشتکار، ابتکار و مصمم بودنش بهترین فیلمساز ایران است. مهم نیست فیلم هایش مسخره یا بی اهمیت است. مهم اینست که او در چنان شرایطی و با آن نیت عمیق در ایران فیلم وسترن می سازد!
شهامت می خواهد تا در چنان فضایی اولا فیلم های وسترن آمریکایی ساخت با همان کابوی ها و سرخپوست ها(هرچند به خاطر نبود بودجه، اسبی در فیلم نیست) و در کوه دشتی مشابه جایی که “جان فورد” فیلم هایش را می ساخت، فیلم ساخت و به طعنه و استهزاء مردم و حتی خانواده اش هم بی توجه بود و همه چیز را فدای فیلم های وسترن کرد. جان فوردها، رائول والش ها، هاوارد هاکزها … باید به خود ببالند که چنین دنباله روی صادقی مسیر فیلمسازی آنها را در کشوری که فیلم وسترن در آن معنا ندارد، ادامه می دهد آن هم با چه جهد و کوششی که واقعا مستحق جلب توجه تهیه کنندگان خارجی به ویژه آمریکایی ست تا بتواند فیلم بسازد آن هم فیلم وسترن!
فیلم از لحظه های طنز و کمدی اشباع است هر چند منظور “کامران حیدری” (کارگردان فیلم) این نیست تا مستندی کمدی ساخته باشد، اما فی البداهه، موقعیت ها، صحنه های پرطنزی را به وجود می آورند که فیلم را دیدنی و به یادماندنی می سازد.
این یکی از بهترین مستندهایی ست که در سال های اخیر در ایران ساخته شده. آن چه فیلم و سینما نامیده می شود، در این فیلم هست. بازی ها که توسط دکاندارها و کسبه ی محل بازی می شود، بی اندازه دیدنی و جالب است. در عین حال که این فیلمی درون فیلمی است، حتی فیلم درون فیلم هم که توسط “جمالی” که خود نقش کابوی اصلی را در فیلمش بازی می کند، و فیلمبردار فیلمش هم خودش است، و در تاریکی اتاق خانه اش هم آن را تدوین می کند، تماشایی است.
آهنگ متن که از فیلم معروف وسترن “سرجیو لیونه” (اسپاگتی وسترن ساز معروف ایتالیا) به اسم “یکی بود یکی نبود در غرب” ساخته ی “انیو موریکونه” با آن نوای غم انگیز ساز دهنی، به عاریه گرفته شده، به این فیلم یک حالت نوستالژی هم می دهد.
اگر برای “جمالی” بودجه ای فراهم و دستش باز گذارده شود تا هرآنچه می خواهد بگوید و بسازد، به یکی از متفاوت ترین فیلمسازان سینمای دنیا تبدیل خواهد شد که تاکنون نظیرش نبوده است.
در آمریکا، راجر کورمن، هست که هر نوع فیلمی را با بودجه های اندک ساخته و افراد مشهوری مثل پیتر باگدانوویچ، جاناتان دمی، جیمز کمرون، دنیس هاپر، رابرت دونیرو، جک نیکلسون … را با فیلم هایش روانه ی صحنه ی سینما کرده که هرکدام در سینمای آمریکا وزنه ای به حساب می آیند.
این فیلم، یک “سینما پارادیزو”ی ارزشمند درباره ی فیلمسازی بزرگ است.