از خوانندگان
حرف هایی از سر دلتنگی، با پرویز پرستویی
به بهانه ی پرواز غریبانه ی ژیلا مهرجویی
داداش پرویز: نمی دونم چه جوری شد که به دلم اومد با تو درد دل کنم. از اونور دنیا دارم برات می نویسم. اینجا دلم گرفته، اینجا هوا سرده، همه چی سرده، سردِ سرد. شاید بگی اونجا که تو هستی هم هوا بده، هوا پَسه، ولی هر چی که هست اونجا تو تنها نیستی. بزار برات بگم اینجا سوز سرما نیست که آدمو می کُشه، سوز خبرهای بده، سوزِ پروازهای غریبونه است. دردِ دوریه. غم تنهاییه. سوزِ دور بودن از هر چی که از جنس گرمیه، از هر چی که بوی دوستی رو میده، از هر چی که بوی تو رو می ده. اینجا دردِ دور بودن و دیر شدنه. سوزِ نبودن و ندیدنه. دردِ ندیدن و ندیده شدنه. غم نشنیدن و نشنیده شدنه. سوزِ سرمای به کوچه ی علی چپ زدنه. چه جوری برات بگم اینجا سوز بی کسیه که استخوون آدمو می ترکونه…
داداش پرویز: گفتی خدا که فقط خدای آدمای خوب نیست. خدا خدای آدمای بد هم هست. پس خدای ما آدمای بیکس کجاست؟ چرا یه سری به ما نمی زنه؟ چرا حالی از ما نمی پرسه؟
داداش پرویز: اونجا که تو هستی درسته که هوا بَده، هوا پَسه، درسته که سختیه، گرونیه، اما بازم پاری وقتا که دلت می گیره می تونی بری تئاتر شهر، یا تالار رودکی، یه نمایشی، یه اجرایِ خوبی ببینی دلت وابشه. یا اینکه چه می دونم می تونی همینجوری بزنی بری سیدخندان… دارآباد … هفتِ تیر … پارکِ ملت … یا یه گوشه ای کنار خیابون بشینی و همینجوری به چنارای سربُریده زُل بزنی تا بُغضت پاره شه … اصلن می تونی بری بهشت زهرا قطعه ی شهدا یا قطعه ی هنرمندا، یه فصل حسابی گریه کنی …
راستی داداش پرویز: از خانه ی سینما چه خبر؟ رفتی طالقان سری به ژیلا بزنی؟ ببینی حالش خوبه؟ جاش راحته؟ چیزی کم و کسر نداره؟ تو که شبا به همه جا سر می زدی! راستی از سید رسول چه خبر؟ سیّد و میگم. هنوز تو تماشاخونه ی لاله زار کار می کنه؟ اگه دیدیش بهش بگو:”پس کو اون چاقوی خوشدستِ دسته سفید کار زنجونت”، پس کی جلوی مزاحم های فاطی رو می گیره؟ از قُدرت خبری داری؟ کجا رفته؟ چیکار می کنه؟
داداش پرویز: وقت کردی حتمن یه سری به قیصر بزن. ببین کجای این شهر کز کرده. ازش بپرس داش فرمان کجاست؟ چرا دیگه توی بازارچه پا نمیذاره؟ چرا اینهمه برادرای آب مَنگُل محله رو قُرق کردند و هیشکی جلودارشون نیست؟ وقت کردی یه سری به شیراز بزن ببین داش آکُل کجاست؟ ببین اینهمه کاکارستم یکهو از کجا سر درآوردند؟ ببین چی به سرِ اموالِ حاج صمد اوردند؟!
راستی رفتی شیراز یه سری هم به محله ی سردزک و کلِ مُشیر بزن ببین هنوز میخونه ای اون گوشه کنارا باز مونده یا همه رو تخته کردند؟ ببین هنوز کوچه ها تاریکند، دکونها بسته است… ببین هنوز هم وقتی جوونی کُشته میشه سر کوچه براش حجله می ذارن؟ یا دیگه مردم از بس داغ جوون دیدند از تک و تا افتادند.
راستی تا یادم نرفته ازت بپرسم، از عباس خبری داری؟ از اون جوون بسیجی شهرستانی که ترکشِ خمپاره توی گردنش بود. توانستی ببریش لندن عملش کنن؟ خبری از سلحشور داری؟ هنوز هم فکر می کنه همه چی تموم شده؟
داداش پرویز: دلمون خیلی برات تنگ شده. توانستی یه سری به ما بزن اگه خواستی بیایی تو راه یه سری هم به پرلاشز بزن ببین ساعدی کجاست. اگه دیدیش بهش بگو گُرازا حمله کردن. همه رو به خاک سیاه نشوندن. پس این چوب به دستهای ورزیلت کجان؟
داداش پرویز: مث اینکه خیلی سرت رو درد آوردم، اما فقط یه خواهش دیگه ازت دارم.
وقت کردی یه سری هم به آقا انتظامی بزن. بهش بگو خیلی دوستش داریم. بهش بگو حواسش باشه، “بلوریها” اومدن، می خوان دار و ندارمونو ببرن. بهش بگو اونا حتا از جنازه ی ژیلا هم می ترسن. بهش بگو پرده می افته. باد ما رو می بره.
از طالقان “بوی کافور، عطر یاس” میاد.