چندی پیش یک مصاحبه از یک زوج لزبین که به ترکیه پناهنده شده بودند در صفحه ی فیس بوک بی بی سی منتشر شد. طبق معمول بعد از خواندن خود متن، به سراغ کامنت ها رفتم تا ببینم فرهنگ هوموفیل جامعه تا چه حد رشد داشته؟ مثل همیشه عده ای این مسئله را غیر طبیعی و غیر نرمال و مخالف با سنت ها و اخلاقیات “اصیل” ایرانی دانستند و عده ای نوشتند که این پدیده بیماریست و باید درمان شود. بعضی ها ابراز انزجار می کردند و عده ای بعد از گفتن این که قصد ندارند توهین کنند مخالفت خود را با این “کار” “گرایش” و غیره ابراز می کردند. یکی از کامنت ها که توجه من را جلب کرد این بود:
“درسته من و خیلی های دیگه شاید ادعا داشته باشیم فکرمون بازه و همجنسگرایی می تونه طبیعی باشه، ولی من حتی جرأت فکر کردن به این که یک زمان پسرم برگرده و به من بگه: بابا من به همجنس خودم تمایل دارم رو ندارم. مغز ما کشش تحمل این قضیه رو نداره. خلاصه بسیاری عنوان می کنند که این مسئله برایشان قابل هضم نیست!”
با خودم فکر کردم چه چیزی قابل هضم نیست؟ چرا باید اصلا برای یک دگرجنسگرا گرایش یک گی یا لزبین قابل هضم باشد؟ و یا چرا برخی با وجود داشتن اطلاعات علمی درباره ی این قضیه همچنان مغزشان کشش و تحمل روبه رو شدن با آن را ندارد؟
مطلب را در فیسبوک خودم منتشر کردم. یکی از دوستان فیسبوکی کامنت گذاشت با این محتوا:
“تو این زمینه ما راه و کار بسیار داریم. از نحوه ی پرسشگری، اعتماد به علم، فاصله گرفتن از دین تا پذیرش دگراندیش و خیلی چیزهای اساسی دیگه. جامعه ی ایران بر اساس آمار رسمی دولت (اگر تازه درست گفته باشند) دچار نه میلیون بیسواد هست. یعنی یک دوازدهم جامعه (البته به تعریف بیسواد هم که اصلا با استانداردها مطابقت نداره توجه باید کرد). پس این کامنت ها اصلن چیز بعیدی نیست. به نظرم جامعه کوییر باید بسیار علمی تر و تخصصی تر و با سطح گسترده تری به سمت روشنگری برای جامعه بره. اونچه ما بیشتر از جامعه ی کوییر می بینیم، یک سری گزارشات یا مصاحبه ها در مورد افراد کوییر هست و بیان مشکلات، که البته لازمه، اما اونچه می تونه مؤثرتر باشه، ارایه ی تحقیقات علمی، بیان مسایل تخصصی ژنتیک و مصاحبه با افراد متخصص در زمینه ی این گرایشات هست، تا شاید کم کم بشه سطحی از آگاهی در زندگی جمعی جامعه ی ایرانی برای ایجاد جایگاه انسانی در مورد جامعه ی کوییر به وجود بیاید. سپاس.”
محتوای پیام مشخص است؛ باید با افراد متخصص صحبت شود و مردم از زبان سکسولوژیست ها، روانشناسان و عالمان بشنوند که همجنسگرایی غلط نیست و نگرانی شان بی مورد است ولی تا این اتفاق نیفتد نگرانی شان بی مورد نیست زیرا تا زمانی که پدیده ای ناشناخته باقی بماند عکس العملی جز فوبیا نمی توان به آن داشت.
یاد یکی از مصاحبه های خودم با یک سکسولوژیست در تلویزیون تن تی وی افتادم که از من می پرسید: “از کی به خود برچسب همجنسگرا بودن زدی؟”، “چه رؤیاهایی در سر می پروراندی؟”، “آیا به مشاور مراجعه کردی؟” آیا….
من نیز چون اطلاعات اجتماعی تاریخی و دید امروزم را نسبت به مسئله نداشتم، و احتمالا به حقوقم کاملا واقف نبودم، سعی می کردم جواب هایی را هماهنگ با سئوالات در اختیار بینندگان بگذارم. به سئوال برنامه ی پرگار می اندیشم که از دو فعال حقوق اقلیت های جنسی پرسیده بود: “آیا همجنسگرایی ژنتیکی ست یا اکتسابی؟”
از میان همه ی فعالیت هایی که در زمینه ی برابری حقوق همجنسگرایان و فرانرم گرایان صورت گرفته و رجوع به تاریخ چند ده ساله ی آن، می توان دو رویکرد را استخراج کرد.
رویکرد اول می گوید ما را بپذیرید چون ما مثل شما گرایش جنسیمان را انتخاب نکردیم، بنا بر این اگر بخواهیم هم نمی توانیم تغییرش دهیم. گرایش ما طبیعی ست و ژنتیکی ست و هورمونی ست و وابسته به سلول های خاکستری ست و غیره.
گروه دوم می گوید حتی اگر رابطه ی جنسی و کلا طرز رفتار من با نُرم جامعه همخوان نباشد، و گرایشم انتخابی باشد، یا در تعریف های علمی رایج نگنجد این باعث نمی شود که حقوق انسانی من را نادیده بگیرید. در واقع حقوق انسانی من مشروط به این قید نیست که شما همه ی جنبه های من را درک کنید.
رویکرد اول پوزیتیویستی ست. به دنبال این می گردد که ببیند “همجنسگرایی طبیعی ست یا خیر؟” چون نگاهی همه جانبه و تاریخی ندارد از خودش نمی پرسد “طبیعی یعنی چه؟” “نرمال یعنی چه؟”، “بیماری یعنی چه؟” و اساسا این مفاهیم از چه زمانی و به چه منظوری و توسط چه کسانی طرح شدند؟
رویکرد دوم همه ی این پرسش ها را زیر سئوال می برد؛ از پرسش کننده می پرسد، “چطور است که گرایش و هویت جنسی همجنسگرایان و ترنس ها مورد سئوال قرار می گیرد، ولی دگرجنسگرایان نه؟”، “چرا از دگرجنسگرایان پرسیده نمی شود که از چه سنی احساس کردی دگرجنس گرا هستی؟”، “از کجا مطمئنی که دگرجنسگرا هستی؟”، “آیا دگرجنسگرایی ات ژنتیکی ست یا اکتسابی؟”، “به روانشناس هم مراجعه کرده ای؟”
رویکرد دوم از خودش می پرسد؛ چه مکانیزمی همجنسگرایان را در جایگاهی قرار می دهد که باید خود را اثبات کنند و افراد دیگر را در جایگاه بازپرس بپذیرند؟ آیا توضیح علمی همجنسگرایی همان پدیده ای نیست که در اوایل قرن بیستم در بستر هوموفوبیک شکل گرفت، هوموفوبیایی که به زبان دانش و ابزار پژوهش دست به اختراع برچسب ها با بار منفی بیماری زد؟ و سپس انسان ها را بر اساس آنها مورد سنجش، پژوهش و ارزیابی قرار داد تا آنها را به موجوداتی تبدیل کند که خود، زحمت بازپرسی و کنترل و “نرمال” کردن امیال و اعمالشان را به عهده بگیرند، با باور به این که چیزی و جایی در نهادشان نقص دارد و سئوال برانگیز است. مسئله ای که باید حل و قابل درک برای نگاه هترونرماتیو کنند. خود را با زبان هموفوبیک و بسته ی دگرجنسگرایی توضیح و در دسترس قضاوت فرهنگ هترونرماتیو قرار دهند! این دیالوگ طراحی شده توسط سکسولوژیست ها و روانشناسان تا چندی پیش چیزی جز تحقیر را نصیب فرانرم گرایان نکرده است.
با توضیحات بالا می توان گفت که این سئوال که آیا همجنسگرایی اکتسابی ست یا طبیعی؟ در واقع یک سئوال هوموفوبیک است.
هوموفوبیا هم یک بیماری اجتماعی است که از جهل و ترس از ناشناخته ناشی می شود. این جهل تاریخی به خاطر حذف سیستماتیک همجنسگرایان از جامعه، از بین بردن آثارشان و حذف فیزیکی آنها به وجود آمده است. فاشیزم هترونورماتیو، جوامع را به گونه ای در بر گرفته که حالا باید همجنسگرایان هر روز و در هر موقعیتی به توضیح دادن و اثبات کردن خودشان بپردازند، اشتراکاتشان را با دگرجنسگرایان برشمرند و حتماً عنوان کنند که در گرایش غیر عادیشان انتخابی نداشته اند ـ این گرایش ژنتیکی، هورمونی، مغزی و … است ـ همه چیز هست غیر از اکتسابی و انتخابی و نشان دهند چه شهروندان “عادی”، “بهنجار” و مسئول و چه بچه های حرف گوش کن و با ادبی هستند تا بتوانند امیدوار باشند که ابتدایی ترین حقوق انسانی خود را بازپس گیرند.
از سوی دیگر با رجوع به تاریخ به راحتی می توان هویت های جنسی برساخته از علم سکسولوژی را زیر سئوال برد. به عنوان مثال در جوامعی مثل یونان قدیم، هویتی به عنوان “هوموسکسوال” و “هتروسکسوال” وجود نداشت. تنها عاملی که سکس را محدود می کرد این بود که رابطه ی جنسی تنها باید بین شهروند و غیر شهروند برقرار شود. در آن زمان و مکان، گرایش جنسی هنوز به یک مسئله ی ذاتی تبدیل نشده بود. ترجیح بین زن یا مرد شبیه ترجیح یک شخص به قرمه سبزی یا چلوکباب بود. بنا بر این سکس یک “عمل” بود، نه یک هویت. رابطه ی جنسی بین یک مرد با مرد دیگر او را گی نمی کرد و متعاقباً نه برای خودش نه دیگران این سئوال به وجود نمی آمد که آیا این فرد همجنسگراست؟ چرا همجنسگراست؟ آیا گرایشش اکتسابی ست؟ . . اگر با زن رابطه داشت به دگرجنسگرا تبدیل نمی شد. اصلاً این سئوال مطرح نبود. تنها مسئله ای که مطرح بود قدرت و طبقه ی اجتماعی بود، یک شهروند اکیداً از سکس داشتن با شهروند دیگر (مرد آزاد آتنی با مرد آزاد آتنی دیگر) نهی نشده بود.
رویکرد دوم میان فعالان حقوق همجنسگرایان نظر به تاریخ و فرهنگ دارد، به تبارشناسی حقیقت، علم، اخلاق می پردازد در شرایط اجتماعی که به شکل گیری شان کمک کرده است عمیق می شود. در این نگاه هیچ چیز در وهله ی اول ذاتی تلقی نمی شود، همه ی مفاهیم بنیادی و به اصطلاح “حقیقی” به پرسش گذاشته می شوند، حتی و بخصوص سئوال های هر برهه تاریخی نیز مورد پرسش قرار می گیرند. البته طرح چنین سئوال هایی نیاز به تیزبینی و جرئت دارند.
بنا بر این سئوال اصلی می تواند چیزی شبیه به اینها باشد؛ چه کسی جز من حق دارد که بر بدن من کنترل داشته باشد و چگونه این حق را به دست آورده؟
این حق با چه مکانیزم هایی تولید و به افراد و گروه ها تنفیذ می شود؟
ماهیت اخلاق/ بی اخلاقی، ارزش و خوبی/ بدی، طبیعی/ غیر طبیعی، نرمال/غیر نرمال چیست؟
اگر به این سئوال ها به درستی بپردازیم نوبت به سئوال های بعدی از این قبیل نمی رسد که “آیا گرایش تو طبیعی است/ ژنتیکی است/ از نظر اخلاقی درست است؟
اگر طبق رویکرد ذات گرایانه، یک فرد همجنس خواه بگوید بر اساس پژوهش های جدید روانشناسان ـ همان هایی که در وهله ی اول این پدیده را بیماری معرفی کردند ـ همجنسگرایی را از لیست بیماری ها خارج کردند، در واقع از همان ابزاری که با آن سرکوب شده برای توجیه خود استفاده کرده است تا خود را از شر هوموفوبیا خلاص کند ولی در عین حال جایگاه خود را به عنوان محکوم پذیرفته است.
همجنس خواهان امروزه به جایی رسیده اند که ناگزیرند خود را ابتدا در چهارچوب هایی (علمی، اخلاقی، اجتماعی) تعریف و به اصطلاح قابل فهم ذهن و فرهنگ تنگ نظرانه ی هترونرماتیو کنند، تا مستحق حقوق برابر با انسان های “نرمال” شوند.
در نگاه دوم همجنس خواهان قصد ندارند به حق بودن خود را ثابت کنند، بلکه می خواهند نفس “به حق بودن” را به چالش بکشند. با نشان دادن این که حق در هر مکان و زمانی معنی متفاوتی دارد. حق گره ای است که قدرت در آن تجمع یافته، قدرتی که از طریق آن منتقل می شود؛ به کسی داده و یا از کسی ستانده می شود. حق از ابزار بازی قدرت و کنترل است، به همین خاطر است که در زمانه های مختلف در مکان های متفاوتی قرار می گیرد.
بنابر این سئوال اساسی به نظر من می تواند این باشد که آیا به تفاوت های یکدیگر می توانیم احترام بگذاریم بدون این که لزوماً موفق به درک کامل آنها شویم؟
آیا می توانیم دیگری را علیرغم این که با تعاریف ذهنی ما، اخلاق و ارزش های ما همخوانی ندارد به عنوان انسان بپذیریم یا باید پیچ گوشتی به دست سراغ همه برویم و همه را شبیه و اندازه ی ذهن و دریافت های ذهنی و تجربی خودمان کنیم؟
آیا می توانیم برای یکدیگر حقوق برابر متصور باشیم؟ آیا با تنوع مأنوس هستیم، یا دوست داریم همه دید ما و تعریف ما از حقیقت، اخلاق و غیره را داشته باشند؟
چقدر با رو به رو شدن با ناشناخته راحتیم؟ آیا می توانیم بدون شناخت، تعریف و طبقه بندی پدیده ها ـ بخصوص انسان هایی که اطرافمان می بینیم ـ با آنها رابطه ی انسانی برقرار کنیم؟
آیا می توانیم چهارچوب هایی را که با آنها رشد کرده ایم و شکل گرفتیم به واقع و بدون ترس مورد پرسش قرار دهیم؟
آیا می توانیم نگاهی نقادانه به مسائل بنیادی داشته باشیم و تقدس، تعصب و ترس را کنار بگذاریم؟
آیا می توانیم تابوهای ذهنی مان را که توانایی مشاهده ی واقعیات را از ما گرفته پشت سر بگذاریم؟
آیا اگر گرایش جنسی فردی انتخابی باشد و شریک جنسی اش را خودش انتخاب کند، از حق کمتری نسبت به فردی که “آن را انتخاب نکرده” برخوردار است؟ چرا؟