“گچ سفید فشنگم، تخته سیاه تفنگم”
سیزدهمین نشست کتاب ماه تهرانتو، جمعه ۲۹ نوامبر ۲۰۱۳ در سالن اجتماعات مرکز امور شهری نورت یورک، به بررسی کتاب “بخارای من ایل من” اختصاص داشت. فرشته مولوی، نویسنده و بانی کتاب ماه تهرانتو، در آغاز جلسه به چرایی انتخاب این کتاب اشاره کرد و گفت: «کتاب بخارای من، ایل من از زمرهی کتابهاییست که سوای خواندنی بودن و بحثبرانگیز بودن کتابی دوستداشتنیست که خیال میکنم دینی به آن دارم. آن دین هم این است که منِ تهرانیِ ایلندیده و فارسِ فارسندیده را با ایل قشقایی آشنا کرد. این کتاب یک بار دیگر به من نشان داد که چهطور میشود از راه خواندن روایت و داستان با آدمهای هرگزندیده و هرگزنشناخته آشنا و همدل و همدرد شد.»
مولوی که به دلیل حضور تنها یک سخنران در این جلسه، خلاف عادت همیشگی، کمی هم به خودش وقت سخن گفتن داده بود، ادامه داد: «بخارای من، ایل من خواندنیست، نه تنها برای درونمایهاش، که برای روایت شیرین داستانی، زبان ساده و خودمانی، و نثر بیپیرایه و بیریایش. قلم بهمنبیگی در این نوشته به همان روانیِ ایلش در وقت کوچ و به همان تازگی و دلگشایی هوای زادبومش است.»
مولوی به دو بحث بنیادین که این کتاب پیش میکشد، اشاره کرد و گفت: «آیا اسکان یا تخته قاپو یا یکجا نشاندن عشایر ضرورتی تاریخی و برخاسته از جبر زمانه بوده و هست، یا ستمی از جنس تحمیلهای ریز و درشت حکومتیان بر قومهای گوناگون؟ و دیگر اینکه دگرگونی برای بهبود زندگی عشایر، از راههای جوراجور، از جمله و بهویژه از راه سوادآموزی، برعهده حکومت بوده و هست، یا بسته به خواست و ارادهی خود آنها؟»
به گفته ی مولوی “کارِ کارستان محمد بهمنبیگی در پایهگذاری آموزش عشایری در سه دهه برای بهسازی زندگی ایلی و بهزیستی بچههای ایل از راه آموزش سواد به آنها، گرچه در دورهی پهلوی و در چارچوب کار دولتی انجام گرفته، نمونهایست که هنوز و همچنان میتواند سرمشقی کارساز باشد برای قومها و اقلیتهایی که به هر انگیزه یا بهانه از ستم یا بیاعتنایی حکومت در عذابند و از بسیاری از حقهای طبیعی انسانی بیبهره ماندهاند.”
مولوی در پایان سخنانش گفت:”تا وقتی که هستند کسانی که بچهها را تفنگ به دست میکنند، نیازمند قدردانی از آدمهایی هستیم که قلم به دست کودکان میدهند. محمد بهمنبیگی از زمرهی این آدمها بود و از همین رو هم بود که سوگوارانش در خاکسپاریاش شعار میدادند: «گچ سفید فشنگم، تخته سیاه تفنگم.»”
و اما سخنران اصلی برنامه حسین رئیسی بود. ما در تورنتو حسین رئیسی را به عنوان وکیل و فعال حقوق بشر می شناسیم، ولی در این برنامه وجه دیگری از او را که کتاب دوستی و نقد کتاب است، شناختیم.
کار معرفی سخنران به عهده ی خودش گذارده شد، رئیسی گفت در شیراز وکیل دادگستری بوده و به نوعی به عشایر مربوط می شود، گرچه تأکید کرد برای اصل و نسب و ایل و تبار چندان اصالتی قائل نیست و توجه به آن را از موارد تبعیض می داند که باید از آن عبور کرد.
او افزود، مسئله حقوق بشر برایش مهم بوده و بیست سال است که به آن پرداخته، اما آموزش های بهمن بیگی در دفاع از یکی از همین زنان عشایر، که مرتکب قتل شده بود، به او کمک کرده تا موکلش را از اعدام برهاند.
رئیسی با اشاره به اینکه از نزدیک با بهمن بیگی آشنا بوده، کتاب او را در ارتباط با موضوعات حقوق بشر و خشونت پرهیزی خواند و آن را با اهمیت دانست.
رئیسی داستان گاو زرد را از کتاب خواند تا حاضران با نثر کتاب آشنا شوند. او با شیوا خواندن قلم بهمن بیگی، کتاب “بخارای من، ایل من” را در ژانر خاطره و خاطره نویسی قرار داد و گفت: این کتاب شامل ۱۹ داستان کوتاه و بلند است. اما به گفته ی خودش این روایت ها واقعیت دارد. کتاب با “بوی جوی مولیان” که معرفی خود بهمن بیگی است شروع می شود. زیبایی نوشتن بهمن بیگی از اینروست که از اشخاص دیگری به عنوان روایتگر در داستانش استفاده می کند تا آنچه که در ضمیر خودش دارد به زیبایی بیان کند.
سخنران با اشاره به اینکه شیوه ی آموزش بهمن بیگی به عنوان یک مکتب شناخته می شود، حاضران را دعوت کرد تا برای شناخت بیشتر این مکتب به کتاب دیگر او که در آن خاطرات دوران آموزشی اش را به طور دقیق آورده با عنوان “به اجاقت سوگند” مراجعه کنند.
رئیسی خاطره ای از بهمن بیگی نقل کرد. بهمن بیگی می گفت “من سازگار بودم با زمان، اما سازشکار نبودم”. یک بار جلال آل احمد به او می گوید من پنجاه درصد با کارهایت موافقم ولی پنجاه درصد به تو مشکوکم. بهمن بیگی می گوید، چه کنم که مشکوک نباشی. می گوید دست مرا بگیر و ببر در ایل و کارهایت را نشانم بده. بهمن بیگی می گوید نه من تو را نمی برم و بهتر می بینم یک ژنرال را ببرم و مدارس را نشانش دهم تا از او امکانات بگیرم، نه اینکه تو که اگر برگردی دو قلم از این بنویسی بساط ما هم تعطیل می شود.
رئیسی گفت، کتاب های بهمن بیگی توسط نویسندگان و نشریات مورد توجه واقع می شود.
رئیسی از مجموعه نوشته های بهمن بیگی او را شخصی خشونت پرهیز، مدافع حقوق بشر و در جرگه ی روشنفکران جامعه ی ایران دانست که تعلق خاطر خاصی به آموزش زنان داشت. او داستان آل که داستان زنی ست به نام زلیخا که هفت دختر زائیده و برای هشتمین بار حامله است و همه منتظرند که حتما پسر به دنیا بیاید، یکی از تراژیک ترین داستان های کتاب خواند که با مرگ زلخیا و به دنیا آمدن پسر او همراه است.
به گفته ی رئیسی، بهمن بیگی درد زلیخا را حس می کند و تنها هنرمندانه آن را به تصویر نمی کشد، بلکه او عملگرای اومانیستی ست که ساکت نمی نشیند و سعی می کند درد زلیخاهای دیگر را حس کند و به همین خاطر با تربیت ماماروستاها تاثیر بسزایی داشت در جلوگیری از مرگ و میر مادران در میان عشایر.
رئیسی داستان های دیگر بهمن بیگی را حاوی نکات بسیار زیبایی از دموگرافیک عشایر می داند که در آنها طبقات اجتماعی و خوبی و بدی های آن ها را می گوید.
سخنرانی کامل حسین رئیسی را در لینک زیر ببینید.
در پایان سخنان رئیسی، بخشی از یک فیلم بلند درباره ی محمد بهمن بیگی پخش شد. تصاویری که در این فیلم دیدیم، مصاحبه هایی که با بهمن بیگی و با شاگردان مدارس عشایری او که حالا خودشان متخصصانی بودند، شده بود و سخنرانی اش در مورد وضعیت آموزش عشایری، من را بسیار تحت تأثیر قرار داد، به طوری که تشویق شدم بروم فیلم را پیدا کنم و کامل آن را ببینم.
بخش آخر برنامه پرسش و پاسخ بود که در این بخش آقای جهانگیری یکی از شاگردان کلاس های عشایری بهمن بیگی
دقایقی از تجربه ی خودش گفت. او از دوره ی ابتدایی زیر چادرهای سیار درس خوانده تا سال ۱۳۵۰ وارد دبیرستان عشایری شده و سپس دانشگاه پهلوی شیراز ادامه ی تحصیل داد.
آقای جهانگیری گفت: شانس بزرگی که عشایر فارس بویژه قشقایی ها آوردند این بود که پدر بهمن بیگی که یکی از خوانین قشقایی بود به تهران تبعید شد و محمد شانس آورد که از یک جامعه ی بسته ی فئودالی سنتی و خان خانی، وارد یک جامعه مدرن و شهری شود و تحصیل کند تا تأثیراتی که این جامعه ی مدرن روی او می گذارد، را برای مبارزه با بیسوادی و جهل از طریق دانش آموزی برای ایلش به کار گیرد. شما در تمام نوشته ها و سخنرانی های بهمن بیگی این تفکر او را می بینید عمیقا مبارزه با شووینیزم مردسالاری، مبارزه با استبداد و به دفاع از دمکراسی، دفاع از زحمتکشان، بیزار از فقر تمام اینها تفکری ست که از یک جامعه ی مدرن شهری، از افکار انقلابات صنعتی جهانی می آید. مدرسه ما، تئاتر بینوایان هوگو، چخوف و عبید زاکانی را کار می کرد.
آقای جهانگیری در پایان مطلبی را که پس از درگذشت بهمن بیگی در رثای او نوشته بود، خواند.
محمد بهمنبیگی متولد ۱۲۹۸ بنیانگذار آموزش عشایری در ایران بود. او در ایل قشقایی در فیروزآباد استان فارس به دنیا آمد. پس از پایان دوره ی کارشناسی حقوق در دانشگاه تهران، در راستای سیاستهای دولتِ وقت و تحت حمایت اصل چهار ترومن، کوشش خود را جهت برپایی مدرسههای سیّار برای بچههای ایل آغاز کرد و توانست برنامه ی سوادآموزی عشایر را به تصویب برساند. او توانست دختران عشایری را نیز به مدرسههای سیّار جلب کند و نخستین مرکز تربیت معلم عشایری را بنیان نهد. بهمنبیگی به سبب کوشش پیگیر در راه سوادآموزی به هزاران نفر کودکِ تُرک، لُر، کُرد، بلوچ، عرب و ترکمن، برنده ی جایزه ی سوادآموزی سازمان یونسکو شد. او تجربههای آموزشیِ خود را در چند کتاب در قالب داستان نوشته است.
محمد بهمن بیگی، پدر آموزش عشایری، یک روز پیش از روز معلم، ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۳۸۹ در شیراز درگذشت. لینک زیر خلاصه ای از فیلم ” اگر بهمن بیگی نبود ” ساخته نادعلی شجاعی است.
ضمن تشکر از دست اندرکاران، از جمله سرکار خانم مولوی و آقایان حسین رئیسی و جهانگیری که زحمت بسیار متحمل شده و این برنامه (بررسی کتاب بخارای من ایل من استاد بهمن بیگی) را برگزار کردند، به نظرم رسید نکات زیر را یادآوری نمایم.
سیاست های دولت وقت، ماندگاری خود و نابودی عشایر بخصوص عشایر جنوب بود. چون از قدرت عشایر جنوب بویژه قشقایی ها بسیار وحشت داشت. اما در تمام دوران حکومت (تا حضور بهمن بیگی در صحنه تعلیم و تربیت عشایر ایران) حتی یک مدرسه سیار در عشایر ایجاد نکرد. نتیجه کار بهمن بیگی نه تنها به ماندگاری حکومت وقت کمک نکرد بلکه تربیت هزاران معلم و مهندس و پزشک و قاضی و دبیر و مدیر لایق و صدها هزار باسواد، باعث گردید چشم و گوش عشایر باز شود و فرمانبر محض نباشند. بهمن بیگی در راستای هدف نجاتبخش خودش حرکت میکرد و برای پیشبرد این هدف، با دولت سر جنگ و ستیز نداشت چون خوب می دانست در آن صورت، در همان گام اول متوقفش می کنند. لذا او سازگاری را پیشه کرد اما هرگز سازشکار نبود! او در پیشبرد هدف انسان دوستانه اش در یکی دو سال اول از اصل ۴ هم استفاده کرد. بعد از آن هم (به نوشته خود بهمن بیگی) اصل ۴ بساطش را جمع کرد و رفت. بنابراین خدمات ارزشمند استاد (در راستای سیاست های دولت وقت) نبود و تنها حمایت های یکی دو سال اول اصل ۴ مفید بود اما بهمن بیگی مصمم بود بدون هم کارش را پیش می برد. (از مردم و کلانتران کمک میگرفت)