مروری بر مفاهیم قومیت، ملت و دولت و جایگاه حقوق اقوام/ ملت های حاشیه در گفتمان حقوق بشر و جنبش دموکراسی خواهی ایران
روز یکشنبه، ۱۵ دسامبر به مناسبت روز جهانی حقوق بشر، تشکل مدنی سیاسی اتحاد برای پیشبرد سکولار دموکراسی در ایران در ساختمان امور شهری تورنتو جلسه ی گفت و گو و پرسش و پاسخی را ترتیب داد. مهمانان برنامه، آرش ابی زاده، دکتری فلسفه سیاسی، دانشیار دانشگاه مک گیل، مونترال و مهدی هاشمی، پژوهشگر چالش های مردم عرب در ایران بودند.
با وجود سرما و بارش برف و لغزنده بودن خیابان ها، جمعیت نسبتاً خوبی به جلسه آمده بود.
ابتدا میترا صفاری از اعضای انجمن تورنتوی “اتحاد برای پیشبرد سکولار دموکراسی در ایران” که میزبان برنامه بود به حاضران خوشامد گفت و به کوتاهی انجمن را معرفی کرد. سپس ارسلان کهنمویی پور سخنرانان برنامه را معرفی کرد.
آرش ابی زاده سخنرانی خود را به زبان انگلیسی ـ زبانی که با آن علم فلسفه ی سیاسی را فراگرفته ـ ارائه کرد. او ابتدا مروری اجمالی بر مفاهیم قومیت، ملت و ملیت کرد تا این کلمات برای شنوندگان از نظر علم فلسفه ی سیاسی روشن شود.
به گفته ی دکتر ابی زاده یکی از کارهایی که فلاسفه در قرن بیستم بر انجامش همت گماشتند این بوده که معنی اصطلاحات کلیدی را تعریف کنند، زیرا در بحث های سیاسی اینکه ما در معنی کلماتی که استفاده می کنیم توافق داشته باشیم بسیار مهم است، زیرا همین مسئله می تواند باعث سوءتفاهم شود. ادامه ی بحث به طور خلاصه از این قرار است:
من با معنی قومیت شروع می کنم. معمولاً ما وقتی به این عبارت برخورد می کنیم به مردمانی می اندیشیم که فرهنگ مشترک ـ مثل زبان، تاریخ، سنت و غیره ـ دارند. با این وجود فلاسفه برای استخراج ویژگی بنیادی این مفهوم به تفکری نقادانه پرداخته اند.
تصور کنید شخصی نوزادانی را از چندین گوشه ی دنیا به فرزندی قبول کند و در یک فرهنگ آنها را بزرگ کند به طوری که آنها در بزرگ سالی زبان، فرهنگ و طرز فکر نسبتاً مشترک پیدا کنند. با این حال شما ممکن است آنها را متعلق به یک قوم نپندارید. چرا این تصور در شما وجود دارد؟ تجزیه تحلیل نقادانه ی متخصصان نشان می دهد که هسته ی تشکیل دهنده ی قومیت به ارتباط آن با اجداد و ژنتیک افراد برمی گردد.
حالا که فهمیدیم ویژگی اساسی قومیت چیست نوبت به سئوالات بعدی می رسد. وقتی برمی گردیم به اجدادمان به این جواب می رسیم که همه ی افراد اجدادشان مشترک است. به عبارتی همه ی ما از یک قوم هستیم، ولی این استفاده ای نیست که ما از این لغت می کنیم. ما صحبتی از “قوم انسان ها” نمی کنیم. پس از چه طریقی می توانیم معنی قومیت را از معنی گونه ی جانوری مجزا کنیم؟
اینجا دو مسئله دیگر نیز مطرح می شود که باید به آنها پاسخ دهیم. اول اینکه پیشینه ی خود را می خواهیم از طریق اجداد مادری دنبال کنیم یا پدری؟ کدام شجره نامه در تعریف شما از قومیت تان تعیین کننده هستند؟ جواب ها می توانند متنوع باشند؟ حتی ممکن است فردی بگوید، یک نسل عقب تر مادرم قومیت من را تعیین می کند نسل قبل از آن پدر او و ممکن است همینطور نسل به نسل تغییر کند. در بعضی فرهنگ ها و سنت ها مثل یهودیان قومیت از طریق مادران به نسل بعد منتقل می شود. در بعضی از مناطق نیز این ویژگی چندان وابسته به پدر و مادر نیست بلکه به فنوتیپی (خصوصیات فیزیکی و بیولوژیکی) که فرد از خود بروز می دهد مربوط می شود؛ مانند african americanها در ایالات متحده. در این مورد مهم نیست که پدر یا مادر فرد آفریقایی باشند یا نه، حتی اگر هفت نسل پشت آنها اروپایی بوده باشند ولی آن فرد کوچک ترین نشانی از خصوصیات فیزیکی مردم آفریقا داشته باشد در قوم (اتنیسیتی) آفریقایی آمریکایی قرار داده می شود. با وجود تمام این جواب ها نهایتاً شما به هیچ جوابی که در آن اثری از تصمیم انسانی نباشد (objective) نمی رسید. بنابراین تعیین چنین مفاهیمی همواره تصمیماتی اجتماعی و سیاسی هستند.
سئوال مهم بعدی برای تعیین اتنیسیتی (قومیت) این است که تصمیم داریم تا چند نسل عقب برویم؟ اگر تنها یک نسل برویم عقب، تنها کسی که قومیت ما را دارد برادر یا خواهرمان است. اگر هم تا آخرین نسل برویم در این صورت همه از یک قوم هستیم.
به عنوان مثال فرض کنید در همین کانادا که قومیت های زیادی در آن زندگی می کنند از فردی بپرسید کجایی هستی؟ به این معنی که از چه کشور یا قومی هستی، او بگوید مادر و پدرش از ترینیداد به کانادا مهاجرت کرده اند، شما ممکن است پاسخ دهید؛ پس شما ترینیدادی هستید، سپس او مشخص می کند که ترینیدادی ها شامل اقوامی از جنوب آسیا، چین، بومی های آمریکا و آفریقا هستند. متوجه می شوید که پس ترینیداد مجموعه ای از اقوام را در خود دارد. سپس از او می پرسید؛ اجداد شما از کدام قسمت دنیا به ترینیداد مهاجرت کردند و آن شخص می گوید؛ از آسیای جنوبی. در این فرایند شما تصمیم گرفتید که به جای سه نسل، ده نسل عقب تر بروید. همینطور می توان کسی را که از مناطق شرقی هند مهاجرت کرده را مثال زد. بنابر این تعیین قومیت تا حد زیادی به تصمیم افراد و گروه ها برمی گردد، در نتیجه یک ساخته ی اجتماعی ست، تصمیمی ست که بر اساس ترجیحات سیاسی گرفته می شود، مثل طبقه بندی گونه های گیاهی و جانوری یک طبقه بندی طبیعی نیست.
مهم ترین عامل در تعیین قومیت این است که یک گروه از انسان ها “باور” پیدا کنند که به قومیت معینی تعلق دارند. این عامل subjective است. در این قسمت است که ترجیحات و تصمیمات سیاسی مداخله می کنند؛ این فرایند ممکن است بسیار ملایم و صلح جویانه باشد و یا رویکردی حذفی و خشونت بار داشته باشد، مثل صدام حسین که حکومتش کردها را مجبور می کرد نام های عربی برای خود برگزینند، زیرا پروژه ی سیاسی ای در میان بود که می خواست یک هویت قومی خاصی را با پاک کردن حافظه ی تاریخی و از میان برداشتن نام های غیر عربی ایجاد کند.
از طرفی بعضی افراد خودشان تصمیم می گیرند که قومیتشان را عوض کنند. مثلاً بسیاری از افراد بعد از مهاجرت به کانادا نامشان را عوض می کنند، زیرا می خواهند خاطرات تاریخی را برای منافع اجتماعی از ذهن فرزندانشان محو کنند. با این اوصاف می توان نتیجه گرفت که ممکن است نسل هایی پیش از ما تصمیماتی گرفته باشند که تصور نسل های بعدی نسبت به قومیتشان تغییر کند. پس قومیت می تواند یک افسانه باشد که باید مورد قبول یک گروه از مردم قرار گیرد. حتی گاهی اوقات یک قوم جد خود را یک فرد می داند، به این ترتیب پدر یا مادر یک فردی در تعیین قومیت بر پدر و مادر فردی دیگر ترجیح داده می شود.
قومیت به خودی خود بار سیاسی ندارد. ولی ملیت مقوله ای متفاوت است. ملیت در حالی که اشتراکات زیادی با قومیت دارد ولی امریست سیاسی. ملت نیز مفهومی ست بسیار بحث برانگیز ولی دانشمندان بر چند ویژگی عموماً اتفاق نظر دارند. اول اینکه افراد متعلق به یک ملت ویژگی های Objectiv مشترکی با هم دارند مثل زبان، فرهنگ، تاریخ و غیره. البته هر ویژگی ای در تعیین هویت ملی مهم تلقی نمی شود.
مهم ترین عنصر اشتراکی بین مردم عنصر subjective است؛ “آنها عقیده دارند که گروهی هم گن را بر مبنای ویژگی های objective خود شکل داده اند و باور دارند که بر اساس آن حق دارند استقلال سیاسی داشته باشند. در گذشته هر گروهی به این مرحله می رسید برای تشکیل دولت تلاش می کرد ولی امروزه به نظر می رسد که ضرورت آن از بین رفته.
به عنوان مثال می توان کبکی ها را نام برد که خواهان به رسمیت شناخته شدن به عنوان یک ملت و داشتن نهادهای سیاسی خود هستند ولی لزوماً به دنبال تشکیل دولت مستقل نیستند.
“نشنالیزم یک ایدئولوژی سیاسی است که اعتقاد دارد ملت ها حق دارند استقلال سیاسی و تعیین سرنوشت خود را داشته باشند. بنا بر این قدرت سیاسی در صورتی قانونی است که نشان دهنده ی اشتراکات یک ملت و برآمده از آن باشد. اگر گروهی که طبق تعریف بالا به ملت تعلق ندارد حکومت را در دست بگیرد، قدرتش قانونی نیست. بر اساس ایدئولوژی نشنالیزم ـ که یک تئوری مدرن سیاسی است ـ ملت (نیشن) به حکومت جنبه ی قانونی می بخشد.
در حکومت های سنتی مثل انواع پادشاهی ها شجره نامه ی شخص ممکن بود این حق را برایش به همراه آورد. در حکومت های تئوکرات، خدا این حق را به حاکم می داد، در آریستوکراسی، باور به رهبری این حق را به حاکم می داد.
حکومت های مدرن برخلاف نوع سنتی خود مشروعیت خود را از نیشن (ملت) به دست می آورند. بنابر این ملت است که تعیین می کند چه قوانینی را می خواهد برای اداره ی خود برقرار کند.
البته این تئوری پیش از آنکه سئوال مربوط به مشروعیت حکومت را مطرح کند باید یک سئوال مهم را پاسخ دهد؛ اینکه چه کسی ملت محسوب می شود و چه کسی خارج از آن قرار می گیرد؟ در حکومت دموکراتیک چه کسی “مردم” و در حکومت ملی گرا (نشنالیزم) چه کسی ملت (نیشن) به حساب می آید؟ این سئوال در حکومت های سنتی مطرح نیست؛ در تئوکراسی (حکومت روحانیون) و پادشاهی نیازی نیست شما بدانید کسانی که بر آنها حکومت رانده می شود چه کسانی هستند چون منبعِ مشروعیت حکومت نیستند.
این سئوال دوباره ما را به ویژگی های مشترک یک ملت ارجاع می دهد. همانطور که پیش تر گفتم؛ یک عنصر objective و یک عنصر subjective در آن دخیل است؛ “عده ای از افراد که بر اساس اشتراکات خود باور دارند که با هم گروهی را تشکیل داده اند و عقیده دارند که بر این اساس می توانند استقلال سیاسی (نهاد های سیاسی مختص به خود) طلب کنند.”
در مورد عنصر objective سه تعریف با رویکرد سیاسی و فرهنگی و قومی (اتنیک) وجود دارد.
بر اساس تعریف سیاسی ملت؛ هر گروهی که تحت حکومت یک سیستم سیاسی قرار دارد ملت محسوب می شوند. در عین حال این مردم هستند که سیستم سیاسی را تعیین می کنند. به دلیل اینکه هر کدام از دو طرف به دیگری وابسته است، این تعریف دچار مشکل چرخه ی باطل است؛ از طرفی تا ملتی نباشد قانونی هم به وجود نمی آید و از طرفی دیگر تا زمانی که قانونی نباشد ملتی هم تعریف نشده.
رویکرد فرهنگی از سویی دیگر می گوید؛ این سیستم و نهادهای سیاسی نیستند که ملت را تعریف می کنند بلکه زبان، فرهنگ و تاریخ مشترک است که ملت را مستقل از نهادهای سیاسی تعریف می کند. این رویکردی ست که در دوران انقلاب فرانسه پیش گرفته شد. آنها ابتدا تصمیم به تعیین ملت فرانسه گرفتند و متوجه شدند تنها ۲% مردم آن منطقه فرانسوی صحبت می کنند، سپس پروژه ی ناسیونالیستی تولید ملت فرانسوی را به اجرا گذاشتند. حالا دیگر این پروژه تبدیل به افسانه شده و عموم باور دارند که ملت فرانسه همیشه وجود داشته است.
مشکل رویکرد فرهنگی این است که فرهنگ از اجزاء متعددی تشکیل شده و هر دو انسان می توانند در بعضی اجزاء فرهنگی با هم اشتراکاتی داشته باشند و در بعضی اجزاء با هم متفاوت باشند. حالا باید بفهمیم که کدام اجزاء فرهنگی برای تعیین ملت مهم تلقی می شوند. به طور تاریخی جواب های متفاوتی به این سئوال داده شده؛ گاهی اوقات زبان و گاهی مذهب و غیره به عنوان ویژگی تعیین کننده مطرح شده اند، گاهی نیز بین این دو تغییر کرده، مثل مورد کبک. در گذشته خصوصیتی که ملت کبک را تعریف می کرد مذهب کاتولیک بود، بعد از مدتی این ویژگی تغییر کرد و به زبان فرانسوی تبدیل شد.
و اما مشکلی که در تعریف فرهنگی پیش می آید این است که هرگاه یک ویژگی فرهنگی را به عنوان خصوصیت تعیین کننده برای تعریف ملتی ترسیم می کنیم می بینیم اعضا با افراد خارج از گروه ویژگی های مشترک دیگری دارند. بنابر این محدوده ی فرهنگی ای به طور قطعی وجود ندارد، بلکه فرهنگ ها در حوزه های یکدیگر نفوذ کرده اند.
اینجا به بسیاری از ایرانی ها برمی خوریم که خود را ملت پارس تعریف می کنند و با ملت عرب متمایز می شمارند، در حالی که این کار را به زبانی که نیمی از آن عربی است انجام می دهند. نتیجتاً معلوم می شود آن اجزاء فرهنگی مثل زبان و مذهب و غیره که قرار است این دو ملت را از هم متمایز کنند در هم تنیده اند به طوری که تعیین محدوده بسیار دشوار به نظر می رسد. در این مرحله است که تعیین این مرزها منوط به یک تصمیم سیاسی می شود.
همینجاست که رویکرد اتنیک وارد صحنه می شود و ادعا می کند که می تواند یک ویژگی طبیعی (ژنتیکی) را به عنوان پاسخ پیش روی ما بگذارد، ولی همانطور که در ابتدای جلسه تعریف کردیم، اتنیسیتی (قومیت) یک طبقه بندی طبیعی نیست، بلکه پدیده ای ست اجتماعی.
نتیجه ای که این بحث به ما می دهد این است که مسئله ی نیشن (ملت) مسئله ای است به کل سیاسی که به این بر می گردد که چه کسانی حق تشکیل یک گروه و حق تعیین سرنوشت خود (داشتن نهادهای سیاسی مختص خود) را دارند و چه کسانی این حق را ندارند. بنابر این هیچ جواب قاطعی وجود ندارد که بتوان با مراجعه به آن بدون دخالت تصمیمات سیاسی ملت را تعریف کرد.
راه حلی که اینجا برای حل مسئله ی ملیت مطرح می شود این است که بهترین تعریف برای ملت که در جهت عدالت باشد چه تعریفی می تواند باشد. به عنوان مثال در مناطقی که در نتیجه ی فشارها و ستم فراوان، اقلیتی حاشیه ای تشکیل شده استفاده از هر کدام از این رویکردها می تواند در جهت تعریف یک ملت برای آنها و درخواست استقلال سیاسی به آنها کمک کند.
من اینجا قصد ندارم جواب قطعی بدهم، بلکه می خواهم روش نگاه کردن به مسئله و حساسیت آن را نشان دهم. جواب می تواند کاملاً موردی و وابسته به شرایط باشد؛ مثلاً باید پرسید تاریخ آن گروه و تاریخ تبعیضی که بر آنها رفته چیست؟ آیا آنها به دلیل افسانه هایی که ما درباره ی اجدادمان تعریف می کنیم و به آن باور داریم از روند سیاسی حذف شده اند؟ اینها سئوال هایی هستند که از نظر سیاسی اهمیت دارند. بر این مبنا است که می توانند بگویند؛ ما استقلال سیاسی می خواهیم تا بتوانیم از خودمان محافظت کنیم”.
دکتر ابی زاده همچنین در قسمت پرسش و پاسخ این مسئله را روشن کرد که ما می توانیم یک سیستم”مولتی نشنال” یا یک کشور چند ملیتی مثل کانادا، اسپانیا داشته باشیم بدون اینکه هر کدام از این ملت ها دارای یک دولت باشند. آنها می توانند استقلال سیاسی داشته باشند. دلیل خود را نیز این عنوان کرد که در واقع تعداد ملت ها می تواند بسیار بیشتر و متنوع تر از این باشد که پیش بردن پروژه ی ملت- دولت بتواند با در نظر گرفتن همه ی آنها پروژه ای عملی تلقی شود.
پس از صحبت های آقای ابی زاده نوبت به قسمت پرسش و پاسخ رسید که به زبان فارسی و انگلیسی انجام شد.
نوبت به مهدی هاشمی، از فعالان عرب که هم اکنون در سوئد اقامت دارد، رسید که از طریق اسکایپ سخنرانی اش را ارائه داد. او به مسئله ی ملت عرب ایران پرداخت و ابتدا اشاره ای به تاریخ منطقه ی اهواز کرد و گفت؛ از قرن پانزده تا هفدهم حکومت مشعشعیان در منطقه ی اهواز، جنوب غرب ایران و همچنین از مرکز عراق تا جنوب و شمال شهر اردستان و بحرین حکمرانی می کرد. از اواخر قرن هفده میلادی تا ۲۰ آپریل سال ۱۹۲۵ سلسله ی تعبیان در این منطقه حاکم شدند که تا مدت زیادی کاملاً مستقل بودند و مدتی نیز مالیاتی را به دولت مرکزی ایران پرداخت می کردند.
در اوایل قرن بیستم با برچیده شدن سلسله ی قاجاریه و برسر کار آمدن رضا خان تئوری تشکیل دولت ـ ملت (نیشن ـ استیت) شکل گرفت و متعاقب آن رضا خان در سال ۱۳۰۳ به منطقه ی اهواز لشکرکشی کرد و حکومت شیخ خزعل، آخرین حاکم عرب اقلیم اهواز را ساقط کرد. از همان زمان سیاست های خاصی در رابطه با اهواز پیاده شد. این سیاست ها با توسعه ی تأسیسات نفتی در اقلیم اهواز شروع شد. در دهه ی سی میلادی دولت ایران پالایشگاه آبادان را توسعه داد و به بزرگ ترین پالایشگاه خاورمیانه تبدیل کرد. در مدت کمتر از دو دهه حدود چهارصدهزار مهاجر غیر عرب را وارد اقلیم اهواز کرد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، دولت مرکزی اقدام به ایجاد طرح های جدید کرد و در دهه ی پنجاه میلادی طرح توسعه ی نیشکر هفت تپه را در فاصله ی بین شهر سوس (شوش) و شهر توستر (شوشتر) راه اندازی کرد. پس از آن طرح های پتروشیمی را در شهر معشور (ماه شهر) پایه گذاری کردند. در شهر رأس مینا (بندر امام خمینی / بندر شاهپور) طرح های پترو شیمی و تجاری در شهر محمره طرح های تجاری و در اهواز طرح های اداری، صنعتی و نظامی باعث شد که دولت مرکزی تا پیش از انقلاب اسلامی موفق شود یک میلیون مهاجر غیر عرب را وارد اقلیم اهواز کند. شهر آبادان را در کنار شهر عبادان قدیم و تنها با فاصله ی چند کیلومتر از آن ساختند. تمام فرصت های شغلی به مهاجران غیر عرب که به این اقلیم آورده شده بودند اختصاص پیدا کردند، زیرا کسانی که به آنجا آورده شده بودند زبان فارسی می دانستند و تحصیلاتشان را به زبان فارسی انجام داده بودند در حالی که مردم بومی از این امتیاز بهره مند نبودند به همین خاطر به طور کامل از روند پیشرفت و توسعه کنار زده شدند. در شهر عبادان صدا و سیمای آبادان تأسیس شد که رسالتش تبلیغ زبان و فرهنگ فارسی بود و محتوی برنامه های آن کاملاً در تقابل با زبان و فرهنگ عرب بود. یکی از سیاست هایی که از دوره ی پهلوی در برنامه ی دوم توسعه پی گرفته شد مسئله ی سد سازی ست. در دهه ی پنجاه میلادی طرح ساخت سیزده سد بر روی رودخانه های اقلیم اهواز بررسی شد که دو سد در این دوره ساخته شد؛ سد دز و شهید عباسپور. زمانی که جنگ بین ایران و عراق در گرفت، جمهوری اسلامی به طور قاطع تصمیم گرفت که شرق عراق را به شکل کامل خشک کند و به همین خاطر شروع به سدسازی وسیعی در سیزده رودخانه که از ایران وارد عراق می شود کرد به طوری که تاکنون بیش از پنجاه سد در حوضه ی آبریز کرخه، کارون، دز و جراحی ساخته است. این باعث شد این رودخانه ها به طور کامل خشک شوند و در پی آن تالاب بزرگ بین ایران و عراق به نام العظیم و دو تالاب بزرگ دیگر واقع در عراق خشک شوند. تالاب شادگان نیز به شکل نیمه خشک درآمده. این تالاب ها نقش زیست محیطی بسیار حیاتی ای را در این اقلیم بازی می کردند؛ در گذشته رطوبت بالایی در هوای مساحت بزرگ این تالاب ها به دلیل گرمای شدید هوا و تبخیر آب شکل می گرفت و مانند یک مانع در برابر توفان های شن قرار می گرفت. خشک شدن این تالاب ها باعث شد که این توفان های شن تا کوه های زاگرس پیشروی کنند. هم اکنون شهر اهواز یکی از آلوده ترین شهرهای دنیا شناخته شده. آمار مرگ و میر حاصل از این ضایعه ی عظیم زیست محیطی به هیچ وجه اعلام نمی شود. آمار بیماری های قلبی و عروقی و سرطان به شدت در منطقه بالا رفته که به علت بالا رفتن ذرات ریز در هوای منطقه هستند. در صورتی که استاندارد وجود این ذرات به گزارش اتحادیه ی اروپا سی میکروگرم در متر مکعب است در اهواز غلظت این ذرات به نه هزار و هشتصد میکروگرم در متر مکعب رسیده است. طبق پژوهشی که دانشگاه علوم پزشکی اهواز در سال ۸۸ شمسی انجام داده ۲۰% متوفیان شهر اهواز در اثر استنشاق ذرات ریز جان خود را از دست می دهند. اعلام آمار مرگ و میر در اثر بیماری های قلبی و عروقی و سرطان ممنوع اعلام شده است. در دو باران پاییزی که چند هفته ی پیش در اهواز آمد بیش از پنجاه هزار نفر به دلیل تنگی نفس به بیمارستان مراجعه کردند.
از لحاظ فرهنگی نیز دولت ـ ملت مدرن هیچ حقوق فرهنگی ای برای این ملت در نظر نگرفت و وجود و هویت این ملت به شکل کامل انکار شد. مفهومی انتزاعی به اسم ملت ایران ساخته شد و وجود و فرهنگ و تاریخ ملت های مختلف به کل انکار شد. نام همه ی شهرها عوض شد و همینطور نامه کوچه و خیابان ها. عرب ستیزی در کتاب ها، ادبیات، روزنامه ها، کتاب های درسی چه در زمان پهلوی (به دلایل ناسیونالیستی) و رژیم جمهوری اسلامی (به دلایل مذهبی و در این اواخر ناسیونالیستی را هم اضافه کرده) به طور گسترده منتشر شده و عرب ها دائماً مورد توهین و تحقیر قرار می گیرند.
حاشیه نشینی ملت عرب از همان دهه های پنجاه و شصت میلادی به دلیل کنار زده شدن مردم آن در طرح های توسعه در شهرهایی مثل اهواز، شوش، عبادان و معشور شکل گرفت در حالی که مهاجرانی که به شهر آبادان آمده بودند از مدرن ترین امکانات استفاده می کردند و کارمندان و کارگران شرکت نفت بودند. عرب ها در حاشیه ی شهرها در وضعیت ماقبل تاریخ در خانه های چوبی و کپر زندگی می کردند. از یک میلیون و صد هزار نفر جمعیت اهواز، چهارصدو پنجاه هزار نفر، حدود چهل درصد از مردم در حاشیه ی شهر زندگی می کنند. این تحقیقی ست که در دانشگاه چمران اهواز انجام شده. گفته می شود که بیش از ۹۰% ساکنان منطقه ی حاشیه نشین عرب هستند و این نشان می دهد که ساکنان اصلی این اقلیم جایی جز حاشیه نشینی و فقر و بدبختی ندارند.
اینها تمام مشکلاتی است که ملت عرب با آنها روبه روست و راهی جز تظاهرات و تجمع و ایستادگی و کشته دادن برایشان باقی نگذاشته است. در اوایل انقلاب، سال ۱۳۵۷ هیئتی از اهواز به تهران روانه شد – خمینی به ملت عرب و مرجع تقلیدشان، آیت الله شبیر خاقانی قول داده بود که به آنها حکومت خودگردان بدهد ـ به محض اینکه از تهران برگشت، مدنی به دستور خمینی و بازرگان نیروهای نظامی را وارد محمره کرد و کشتار بزرگی را به راه انداخت. ما لیست بلندی را از اسامی این قربانیان آماده کرده ایم که در روزهای آینده آن را منتشر می کنیم.
در سال ۱۳۶۴ روزنامه ی اطلاعات اعلام می کند که ما چیزی به نام ملت عرب در ایران نداریم، عده ای کولی داریم که به زبان عربی حرف می زنند. در میانه ی جنگ مردم اعتراض کردند و صدها کشته دادند. در مکاتبات رسمی دولت قاجاریه با حکام عرب اهواز اسم عربستان را به کار می بردند و رضاشاه این اسم را بعد از لشکرکشی اش به منطقه به خوزستان تغییر داد بر این مبنا که در چند هزار سال پیش ملتی به اسم خوزی در این منطقه زندگی می کرده. انکار وجود این ملت، انکار کامل حقوق اقتصادی، سیاسی، فرهنگی آنان را به همراه دارد.
در سال ۲۰۰۵ فعالان عرب طبق نامه ای از برنامه ی پاکسازی نژادی دولت باخبر می شوند. در آن زمان آقای خاتمی، معمار گفت وگوی تمدن ها رئیس جمهور ایران بود. نامه ای که به دست یک تهرانی از دفتر خاتمی خارج شد نشان می داد که دولت از طریق طرح هایی که پیاده کرده و می کند قصد دارد نسبت مردم عرب را به یک سوم نسبت فعلی برساند. پس از جنگ و در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی حدود دویست و پنجاه هزار هکتار از زمین های کشاورزان عرب را به زور مصادره کردند در جریان این اقدام رقمی بین ۲۰ تا ۴۰ کشاورز کشته شدند. در نتیجه ی هشت طرح توسعه ی نیشکر حدود نود روستای عرب را تخریب کردند. طی این طرح ها هشتاد الی صدهزار فرصت شغلی ایجاد شد و حدود سیصد تا سیصد و پنجاه مهاجر غیر عرب را وارد اقلیم کردند. در روز ۲۵ آپریل ۲۰۰۵ انتفاضه ی مردم اهواز شکل گرفت. نیروی انتظامی با تیر مستقیم مردم را مورد هدف قرار می داد. در طول یک هفته مردم عرب به طور کامل سرکوب شدند. من در آن زمان در تهران زندگی می کردم و دیدم که متأسفانه حتی یک روزنامه هم خبری از این حوادث نداد در صورتی که ما تمام سعی خودمان را کردیم که اخبار را به خبرگزاری های خارجی برسانیم. روز آخر که مردم کاملاً سرکوب شده بودند، همشهری خبر داد که “بالاخره اهواز آرام شد”. در عرض این یک هفته حداقل پنجاه نفر در خیابان های اهواز کشته شدند. زندانیانی که زیر شکنجه کشته می شدند به رود کارون انداخته می شدند و ما از همه ی این اتفاقات عکس داریم و در اینترنت منتشر کردیم. پس از این وقایع بمب گزاری هایی صورت گرفت، سلسله ی اعدام ها شروع شد و ادامه پیدا کرد.
هر گاه صدای مردم عرب به دلیل این سیاست های غیر انسانی بلند شده، متأسفانه صدایش به جایی نرسیده و هیچ گونه واکنشی از سوی نیروهای مرکز گرا نسبت به سرکوب شدید این ملت صورت نگرفته، اگر هم اخیراً صورت گرفته بسیار ضعیف بوده است. نیروهای مرکزگرا همچنان بر مفهوم قوم اصرار دارند، زیرا مفهوم ملت حقوقی را برای آنها به همراه خواهد آورد. این گرایش را در اپوزیسیون مرکزگرای اروپا و آمریکا هم شاهد هستیم. من شخصاً امکان همکاری سیاسی با این گروه های اپوزیسیون نمی بینم، زیرا مرکزگرا ها حاضر نیستند تغییری در مواضع خود ایجاد کنند. تنها امکان موجود بیانیه ی حقوق بشر است. به این معنی که ما بپذیریم یک فارس با یک ترک با یک عرب، بلوچ، ترکمن برابر است. پس از سخنرانی آقای هاشمی افراد نظرات و نکات و سئوالات خود را با او مطرح کردند.
اتحاد برای پیشبرد سکولار دموکراسی در ایران شاخه تورنتو این جلسه را با حمایت نشریه شهروند برگزار کرد.