چقدر می توانیم صبور باشیم

تا دستی که تنور جنگ را گرم می کند

روزی

در دهان صلح نان بگذارد؟

                                    شبنم آذر

باز هم درد، درد نقد کردن که به توهین، تهمت و بار گناه را بر دوش “دیگری” گذاشتن و در نهایت توجیه “من” ختم می شود.

گویا قرار نیست دگرگون شویم. این نوشتار به انگیزه ی مقالات پی در پی در امتداد مقاله ی دکتر نیکفر و آقای گنجی است.

کسانی که هرگز سیاسی حزبی نبوده و نیستند و تنها دغدغه شان فرهنگ، مردم و ایران است سردرگم تر از پیش، بهت زده به این مرافعه ها نگاه می کنند و پاسخی پیدا نمی کنند!

آنقدر این نزاع ها دل را به درد می آورد که امید به آینده ای بهتر کورسو زنان از چشم پنهان می شود.

mana-1

طرح از مانا نیستانی

تمام مدت در پی اثبات چیزی به “دیگری” هستیم. حال این اثبات به چه کار می آید و چه دردی از دردهای حال یا آینده را درمان می کند، دلمشغولی هیچ کس نیست! همه از کوره در رفته و کلامی منطقی شنیده نمی شود.

دردناک است تک تک ما تا سخن از خودمان نباشد، آرام، معقول و با شکیبایی تمام گفت وگو می کنیم، اما تا به خودمان می رسد، آرامش مان درهم می ریزد و آن چه نباید گفته شود، گفته می شود و به بلندای کوه دشمنی افزوده و سخن در لفافی از کینه پوشیده شده و اثرش را از دست می دهد!

بهانه های متفاوت می تراشیم تا فردیت یکدیگر را مورد تهاجم و حمله قرار دهیم، غافل از این که خواننده یا شنونده، تلخی کین توزی را چشیده و ناامیدانه خواندن یا شنیدن را متوقف می کند. در واقع گذشته ی تلخ، منطق مان را فلج می کند و هر چه می نویسیم یا می گوییم در زیر بار گذشته مچاله می شود. گوش ها حساسیت خود را از دست داده و میخ بر آهن کوفتن ادامه پیدا می کند و در این میان نشانی از مسئولیت دیده نمی شود، مسئولیت نسبت به گذشته و مهم تر از آن مسئولیت به آینده!

روایت تازه ای نیست، این داستان هم چنان ادامه دارد و گویا قرار است این در همیشه بر همین پاشنه بچرخد!

هر چند گاهی گروهی به جان یکدیگر می افتند و با تمام نیرو یکدیگر را بر زمین می کوبند و پیامدهایش را نمی بینند یا نمی خواهند ببینند!

اهمیت چندانی ندارد که چه کسی یا چه چیزی آغازگر است، گویا همه منتظریم تا بازاری آشفته شود و ما هم در آن میان خودی نشان داده و فریادی از فریادهای خفته و پوسیده مان را بر سر دیگری فرود آوریم!

روایتی است بسیار شگفت انگیز!

درس دموکراسی و عدالت می دهیم، دیگران را دعوت به رواداری می کنیم، اما امان از روزی که نوبت رواداری به خودمان می رسد، فلک را به هیچ گرفته و کودک آشفته ی درون مان “نفس کش” به میانه ی میدان پریده، چشم را می بندد و دهان را باز می کند!

گویا برای ما ایرانی ها، دموکراسی، برابری و عدالت معنا و مفهومی بسیار متفاوت با دیگر ملیت ها دارد!

دردهای درمان نشده، تاول های ملتهب از پنهان ترین زوایای وجودمان سربرآورده و دنیا و هر آن کس که در آن است را به محاکمه می کشیم و گاه حتا حکم قتل می دهیم! اما سخنی از مسئولیت فردی مان به میان نمی آید!

این آشفتگی ها ریشه های بسیار ژرف رفتاری دارند، از حقارت های پنهان در وجودمان آبیاری می شوند و به گونه ای مداوم و مکرر خودنمایی می کنند.

می پیوندیم، رفاقت می ورزیم و به ناگاه دشمنی را به نهایت می رسانیم!

آیا به راستی مردمانی بیمار هستیم؟! آیا تمام پیوندها و گسست هایمان، آیینه و تبلور روح ناآرام و ناموزون ما نیست؟!

زمانی که ستایش می کنیم، یکدیگر را به عرش اعلا می رسانیم و در این راه حتا به دروغ و شاید هم توهم متوسل می شویم و فریاد از زمانی که “نقد” می کنیم، هشیارانه نامش را “نقد” می گذاریم! آن چنان یکدیگر را بر زمین می کوبیم که دیگر توان برخاستن نمی ماند! زمانی که داد سخن می دهیم، انتظار شنوندگانی بسیار با دقت و “شنونده” داریم، زمانی که “دیگری” سخن می گوید، گوش ها را می بندیم و پاسخ های بعدی مان را آماده می کنیم! می توانید چنین گفت و شنودی را تصور کنید؟!

زمانی که با دروغ و فریب کاری روبرو می شویم، فریاد دادخواهی مان گوش ها را کر می کند، اما برای خودمان هر دروغ و فریبی را جایز می دانیم!

فریب های دیگران را میراث زر و زور و تزویر می دانیم و شگفت انگیز است که فریب خود را یا نمی شناسیم یا در فریب کاری آن چنان ورزیده ایم که خود نیز باورش داریم!

مردمانی به غایت شگفت انگیز هستیم!

مهارت غریبی در جبهه بندی داریم. گویا در انتظاریم که یک درگیری آغاز شود و ما بنا بر همان تاول های درونی مان، در یک جبهه قرار گرفته و فریاد و تهاجم را آغاز کنیم. حال تفاوتی ندارد و تفاوتی نمی کند، که تاول هایمان برآمده از دردهای سالیان گذشته است و فریادها نه تنها تاول ها را مداوا نمی کند، بلکه بر التهاب آن ها نیز می افزاید!

مهارت غریبی در انکار تاریکی های گذشته داریم! در فرافکنی هم بسیار حرفه ای عمل می کنیم. دردهای خود را می شناسیم، آن ها را حس می کنیم و از دیگران انتظار هم دردی و دلجویی داریم، اما از نیشتر زدن به زخم های دیگران هیچ ابایی نداریم! گرفتاری ما در کجاست؟ گرفتاری ما در کجاست که باید همیشه تا لبه ی سقوط برویم، بر سر راه همه چیز را ویران کنیم و سپس با پوزخندی بیمارگونه به عقب نشینی ناگزیر شویم؟

گرفتاری ما در کجاست که خردورزی و یادگیری از تجربیات گذشته در ما درونی نمی شود؟ زمانی که تب بی درمان پرخاشگری دامان مان را می گیرد به نتیجه ی کار نمی اندیشیم و یادگیری از تاریخ در قاموسمان نیست!

آیا یکی از گرفتاری های ما در این نیست که تاوان نمی دهیم و مسئولیت نمی پذیریم و همیشه و به تناوب “دیگران” را گناهکار می دانیم، حال این “دیگران می توانند پدر و مادر، اقوام و… باشند یا وزیر و وکیل و ریاست جمهوری پیشین!

مرمان غریبی هستیم! مدام گذشته ی دیگران را زیر و رو می کنیم تا شاید چیزی بیابیم و خود را از حس گناهکاری پاک کنیم!

نمی توانیم در کنار یکدیگر به گفتگو بنشینیم، در واقع گفت وگو کردن را نمی شناسیم و نیاموخته ایم و گویا نمی خواهیم بیآموزیم!

“یکدیگر” را با احترام به تفاوت ها نگاه نمی کنیم، یکدیگر را در آینه ی کدر و تاریک گذشته می بینیم، گذشته ای مملو از اشتباه و خطاکاری و توان نگاه به امروز و فردا را نداریم! پس چگونه می خواهیم فردایی آزاد را پایه گذاری کنیم؟! این فردای آزاد حتا در نوشته ها و آهنگ صدایمان هم دیده نمی شود چه رسد به داشتن جامعه ای متفاوت و رنگارنگ!

بیایید بپذیریم که “ما” همگی، خطاکار یا درست کار، بیگناه یا مجرم، همه و همه در تاریخ مان دست داشته ایم و دست خواهیم داشت.

مادام که “یکدیگر” را با تمام تفاوت ها نپذیریم و از هر فرصتی در کوبیدن یکدیگر استفاده نکنیم، هیچ چیز دگرگون نخواهد شد!

همه ی “ما” هم به خود ظلم کرده ایم و می کنیم و هم به “دیگران” و این بده بستان دو طرفه بوده و هست و خواهد بود. چه دوست داشته باشیم چه دوست نداشته باشیم همگی در آن چه روی داده و روی خواهد داد سهیم بوده و سهیم خواهیم بود.

بهتر است هر کدام از “ما” مسئولیت خویش را بپذیرد و مسئولیت دیگری را به همان “دیگری” بسپارد. بهتر نیست هر کدام از ما رسالت خود را بر عهده بگیرد و رسالت دیگری را به او واگذار کند؟

ما ولی دیگران نیستیم، ما قرار نیست برای دیگران، هر کس که می خواهد باشد، تعیین تکلیف کنیم.

برای دموکراسی، برابری و عدالت، نیازی به مرافعه های قبیله ای نیست، دموکراسی و حقوق بشر با احترام به تفاوت ها نهادینه خواهد شد.

اگر “ولایت فقیه” را برنمی تابیم، بهتر است از ولایت بر دیگران دست برداریم، بهتر است ولایت بر خویش را با تمام مسئولیت هایش به نحو احسن انجام دهیم. در جامعه ی پیچیده و درهمی چون جامعه ی ما، جابه جایی مظلوم و ظالم بسیار امکان پذیرتر از آن چیزی است که ما می پنداریم!

مکان ها و موقعیت ها به آسانی جا به جا می شوند و درهم پیچیدگی و درد از همین جا به جایی می آید و درمانش بسیار مشکل!

ما به شکلی شگفت انگیز، توان هم رایی و هم گامی گاه با ظالم و گاه با مظلوم را داریم! و چون این دو جایگاه به آسانی قابل جابه جایی هستند، زیاد نمی توان ادعای پاک دامنی کرد! پس بهتر نیست به آسانی تن به قضاوت نداد و دیگران اکثریت “گروه ساکت” را بیش از بیش دچار سردرگمی و بهت نساخت؟

امید به فردایی بهتر، آزادتر و عادلانه تر، در گرو دگرگونی تک تک ما ایرانیان است.

برای دگرگونی باید همه ی “ما” مسئولیت خود را در آن چه روی داده و روی خواهد داد بپذیریم و آماده ی نگاه به فردایی بهتر باشیم.