شهروند ۱۲۳۶ پنجشنبه ۲ جولای ۲۰۰۹
در چند هفته ای که گذشت، جمع شدیم، شعار دادیم، سوت زدیم، کف زدیم، بیانیه دادیم، دعوا کردیم، هو کشیدیم و از نیروی پلیس درخواست کمک برای به حاشیه راندن دیگری کردیم. شاید اگر قانون کشور محل سکونتمان مانعمان نمی شد، بدون نیاز به قوای مسلح، خود آستین ها را بالا زده، وارد میدان شده و دیگری را نفی و دفع و خارج از گود می کردیم
چقدر آموزنده است وقتی انسان ناظر استحاله دیگری در ما است. تا همین چندی پیش از هر گوشه و کنار صدای شکوه و شکایت از فرهنگ سانسور دیگری به گوش میرسید۔ اعتراض بر این بود که صدای حاکم، صدایی که دارای قدرت است، فضا و حقی برای “دیگرـ طلبی” و “دیگرـ خواهی” قائل نیست. امروز چه راحت به محض مشاهده تزلزلی در بدنه حاکمیت و امکان دست یافتن به فضایی هر چند محدود، آن “دیگری دیروز” تبدیل به “ما” می شود، احساس قدرت می کند و بی هیچ تناقضی تلاش در حذف و غلبه بر دیگر صداها برمی کند.
این پدیده منحصر به گردهمایی های بعد از دوازده جون و یا یک گروه خاص نیست. این پدیده، پدیده ی کشورها و مردمان سرکوب شده است. ایران یکی از این کشورها، ایرانیان یکی از این ملت ها و من و شما افرادی از میان آن هستیم. ما وارثان تاریخی بیمار، مملو از استبداد و خفقان و تک صدایی هستیم. این مرضی است که همه از چپ، راست، سلطنت طلب و جمهوری خواه، مذهبی و سکولار، زن، مرد، پیر و جوان مبتلا به آن هستیم. این مرضی است که حتا با خروج از ایران و پس از سال ها زندگی و رشد و نمو در کشوری با شرایط باز و دموکراتیک، هر چند نسبی و لیبرالی، همچنان در تارو پود وجودمان خانه کرده است. این وظیفه ی اخلاقی و تاریخی تمام ایرانیان مقیم خارج از کشور است که از بازتولید فرهنگ خشونت و خفقان، فرهنگ تک صدایی جلوگیری کنیم، آن را آگاهانه نقد کنیم و به چالش بکشیم.
همه ما دچار شوک، امید توام با بدبینی، شور و شتاب همراه با افسوس و درد هستیم، نگران به خاک و خون کشیده شدن این جنبش خودجوش مردم ایران هستیم، ناظران خارج از کشوری هستیم که روح و مغزمان جولانگاه حس قدرت و بی قدرتی است. طبیعی بودن این احساسات و نیازها اما، توجیه گر بروز دیکتاتور درونمان و واکنش های خشونت آمیز نسبت به یکدیگر نیست. چگونه است که ما در اینجا برای اعتراض به خشونت حاکمیت در سرکوب مردم ایران جمع می شویم ولی خودمان با خشونت به سرکوب دیگری اعتراض می پردازیم؟ چگونه است که اگر خشونت از طرف دیگری باشد محکوم است ولی اگر از طرف من و یا تو باشد مشروع است؟ قربانی یک نظام یا حکومت بودن، مظلوم بودن و یا بر حق بودن، هیچ یک برگ سفید استفاده از قدرت و زور نیست. چگونه است که با حمل پرچم و اسم و لوگوی خاص خود، نه تنها خود را برحق بلکه خود را نماینده ی راستین مردم ایران می نامیم (گویا ایران فقط یک مردم دارد)؟ و تحت لوای این حق گروه های دیگر و اکثریت مردم را که حول هیچ پرچمی نیستند بی حق و بی پایه و اساس، و در نتیجه خود را محق به خفه کردن آنها می دانیم. در گردهمایی های اخیر، پرچم، بلندگو، زور بازو و درخواست کمک از پلیس ابزار معمول ساکت دیگری شده است. باور نمی کنم اگر فردی برای یک لحظه بیرون از این مرز بندی ها بیاستد و ناظر جنگ پرچم باشد، حداقل بخشی از وجودش از شرم و ناامیدی پر نشود. باور نمی کنم اگر کسی شاهد فحش ها و اتهاماتی که هر گروه به گروه دیگر میزند باشد، گوشه ای از وجودش به درد نیاید. به راستی چه تفاوتی بین زندان، کشته و استثمار شدن به اسم این یا آن پرچم است؟ چه معیاری پرچمی را بر دیگر پرچمها حقانیت می بخشد؟ بیایید به عقل خود و به هوش دیگری توهین نکنیم. برتری یا انتخاب یک پرچم بر پرچم دیگر نه در قدمت آن است و نه در غالب بودن آن، و نه به این دلیل که هر یک از “ما” در زمان کدام پرچم به دنیا آمده ایم.
اگر نقش تاریخی پرچم در متحد کردن یک ملت رنگارنگ در زیر یک سمبل مشخص و واحد باشد، پرچم های حاضر در جوامع ایرانی نه تنها نشانگر پراکندگی یک ملت، بلکه عامل پراکنده سازی و از میدان بدر کردن مردمی است که می توانند حول یک اعتراض اولیه ی ضروری و واحد یعنی اعتراض به سرکوب و خشونت دولتی در ایران، گرد هم آیند.
در نهایت این پرچم است که نه تنها وجود مردم بدون پرچم را نفی و پاک می کند، بلکه صدای حامل خود را هم حذف می کند. چرا که به جای استفاده از فضای ایجاد شده برای بیان هر چه روشن تر و شفاف تر خواست ها و تبادل نظر با دیگری، تنها تعداد و سایز پرچمها هستند که فزونی می یابند.
در این میان، من تو را، تو او را و او مرا ساکت می کند.