جامعه بیمار ایران در تقابل با معیارهای مترقی بشری روز بروز بیشتر زیر سئوال می رود. نیروهای فعال اجتماعی با نگاه ویژه خود هرکدام یکی از دردهای این جامعه بیمار را نشانه رفته و به تقابل با آن می پردازند. جنبش به اصطلاح دموکراسی خواه، جنبش های ملی غیر فارس، جنبش زنان، جنبش کارگران از عمده جریاناتی هستند که در حیطه خاص خود در راستای آگاه سازی، حساسیت زایی و در نهایت تغییر جامعه ایران فعالیت می کنند. هر کدام از این جنبش ها هویت خاصی را مد نظر قرار داده و با ستم و تبعیضی که به دارندگان آن هویت وارد می شود، مبارزه می کنند. جنبش زنان؛ هویت جنسی را، جنبش های ملی؛ هویت ملی- ائتنیکی و جنبش کارگران؛ هویت طبقاتی را برگزیده و با توجه به تعریفی که از این هویت ها دارند به مرزبندی بین “ما و آنها” همچون زنان ـ مردان، فارس ـ غیرفارس و کارگران ـ کارفرمایان دست می زنند. این جنبش ها با اولویت ها و تعصبی که به هویت و جریان خود دارند گاه با تفسیرهای بعضا تاریخ گذشته خود به هیچ وجه از این مرزبندی ها کوتاه نمی آیند و این نگرش آنها در برخی موارد به تخریب و نفی هویت ها و جنبش های دیگر می انجامد.

zanan-ethnic-H

غافل از اینکه هویت یک مفهوم ثابت و تک بعدی نیست بلکه سیال و چندبعدی است و هویت انسانی هر زمان متشکل از ابعاد مختلف جنسی، دینی، اتنیکی، طبقاتی و غیره می باشد. یک زن آذربایجانی همزمان با هویت جنسی  خود به صورت پارالل هویت ملی ـ ائتنیکی تورکی را نیز دارد. از یک طرف به خاطر هویت جنسی خویش با ستم جامعه مردسالار در خانه و اجتماع روبرو است و از طرف دیگر به خاطر تورک بودن از ستم و تبعیض ملی در رنج است. حال این زن آذربایجانی که در مورد هر دوی این هویت ها به خودآگاهی رسیده، کدامیک از این دو جنبش را باید انتخاب کند؟ جنبش زنان ایران را که هویت ملی او را نادیده می گیرد و یا حرکت ملی آذربایجان که به زعم خود کارهایی مهمتر از مسئله زنان را دارد؟ آیا راه سومی وجود ندارد؟ چه باید کرد؟ این نوشته برآنست که به این سئوال پاسخ دهد.

 

زن آذربایجانی و جنبش زنان ایران

امروز جنبش زنان جایگاه ویژه ای در میدان سیاسی ایران برای خود باز کرده است و این در سایه تلاش های زنانی بوده است که زندان و شکنجه و تهدید را به جان خریده اند. تلاش این زنان همیشه برای احقاق حقوق زنان و از بین بردن نگرش “جنس دوم”، ناعدالتی در جامعه و ریشه کن کردن تبعیض بوده است، اما با توجه به تجربه های شخصی که در سایه همکاری با برخی از این دوستان به دست آورده ام، چیزی که غیرقابل انکار است، ماهیت مرکزگرایی این جنبش است. متاسفانه در طول تاریخ سیاسی معاصر ایران، جنبش ها و حزب های مرکزگرا خواسته یا ناخواسته در مسیر آسیمیلاسیون ملت های غیر فارس به خصوص ملت آذربایجان حرکت کرده اند. از خط مشی حزب توده گرفته تا جنبش سبز. با وجود دستاوردهای ارزشمندی که جنبش زنان ایران در طی سال های اخیر به دست آورده است، اما این جنبش نیز از اصل کلی مستثنا نبوده و با توجه اینکه ساختار جامعه ایران کنونی بر فارس محوری و فارسی سازی بنیان نهاده شده، این جنبش نیز دانسته و ندانسته در خدمت این سیستم است. برخلاف نگرش غالب فمینیستی که معتقد به خواهری جهانی است، در داخل جنبش زنان ایران “خواهری درجه دوم” نگرش غالب نسبت به فعالان زن تورک است و این مشابه همان نگرش “شهروند درجه دوم” به ملت تورک داخل ایران از سوی رژیم حاکم است. این نگرش از سوی آنان زمانی شدیدا عریان می شود که از هویت ملی ـ ائتنیکی خود و مشکلاتی که در سایه تبعیض ملی طی سالیان طولانی بر ملت آذربایجان تحمیل شده، سخن بگوییم. که دراین صورت با اتهام ناسیونالیست بودن و تعصب قومی داشتن مواجه می شویم. به عبارت دیگر در این جنبش تنها باید “زن” بود به دور از هرگونه هویت ملی یا مذهبی.

در این رابطه سئوالاتی که همیشه مطرح بوده و باید از طرف باورمندان این نگرش پاسخ داده شود این است که، آیا یک زن در یک محیط کاملا ایزوله زندگی می کند؟ آیا شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و مذهبی و طبقاتی و حتی شرایط محیطی حاکم هیچ تاثیری در زندگی یک زن ندارد؟ (تفاوت فاحش بین مشکلات زنان طبقه مرفه و زنان طبقه پرولتاریا) و یا اینکه رنگ پوست، زبان، ملیت هیچ نقشی در سرنوشت یک زن بازی نمی کند؟

مسائل و مشکلاتی که برای یک زن تورک در جامعه وجود دارد به مراتب بیشتر از یک زن فارس مرکز نشین است. یک زن تورک هم به سبب تورک بودنش در جامعه نژادپرست ایران شهروند درجه دوم به حساب می آید و هم به سبب زن بودنش جنس دوم محسوب می شود و این یعنی تبعیض مضاعف. به عنوان مثال یک زن تورک به دلیل تورک بودن، حق تحصیل به زبان مادری خود را ندارد و براساس آمارهای موجود این امر سبب کاهش میزان تحصیلات عالیه در بین جوانان ملت آذربایجان می شود و از طرف دیگر براساس سیاست های مردسالارانه حاکمیت، شرایط تحصیل در دانشگاه ها برای زنان بسیار سخت تر شده است، بنابراین شانس داشتن تحصیلات عالیه برای زنان تورک نسبت به زنان فارس کمتر است.

از همین روست که یک زن تورک فعال حقوق زنان نمی تواند نسبت به اصلی ترین و غالب ترین جریان سیاسی منطقه اش یعنی “حرکت ملی آذربایجان” بی تفاوت باشد جریانی که در دفاع از هویت ملی او پا گرفته است و برای رفع انواع تبعیض هایی اعم از سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی که به واسطه هویت ملی به ملت آذربایجان تحمیل شده مبارزه می کنند. یک زن تورک، چگونه می تواند نسبت به تبعیض هایی غیر از تبعیض جنسی اش بی تفاوت باشد؟ آیا نداشتن حق تحصیل به زبان مادری مختص مردان است؟ یا اینکه مشکلات سیاسی اقتصادی به زنان ربطی ندارد؟ آیا مشکلات زیست محیطی که به واسطه خشکانده شدن دریاچه ارومیه به وجود آمده است، فقط مردان آذربایجانی را متضرر می کند؟ این مثال و ده ها مثال مشابه دیگر نشان می دهد که یک زن تورک نمی تواند فقط “زن” باشد و تنها برای تغییر قانون های ضد زن مبارزه کند در حالی که سرنوشت او را در قانون های نانوشته رقم زده اند. سرنوشتی که به دلیل زن بودن و تورک بودنش به آن دچار شده است.

با توجه به آنچه گفته شد ممکن است این سئوال پیش آید که با فرض اینکه اگر این نگاه از بالا و نگرش “خواهری درجه دوم” در جنبش زنان ایران از میان برداشته شود، آیا فعالان زن تورک  می توانند با این جنبش همراه شوند؟

 پاسخ این پرسش را می توان در فلسفه ی وجودی موج سوم فمینیسم یافت. فمینیست های این دوره یکسان نگری و مطلق نگری را در مورد مسئله زنان رد کرده و در جهت بومی شدن مسائل فمینیسم براساس توجه به عناصری همچون ملیت، طبقه، نژاد، سن، فرهنگ، و… گام برداشته اند. براساس این نگرش شکاف هایی که زنان را از هم جدا می کند به هم اندازه قوی است که برخی مشترکات آنها را به هم پیوند می دهد. اگرچه زنان فارس و تورک در ایران مشترکات فراوانی دارند، اما فرهنگ، سنن، طرز فکر و گفتمانی که بر این دو جامعه حکمفرماست به همان اندازه هم متفاوت است. از طرف دیگر فعالیت زیر عنوان جنبش زنان ایران در واقع سانسور کردن هویت ملی ائتنیکی است که زن آذربایجانی همزمان نیاز به رسمیت یافتن آن هویت و تحقق حقوق مربوط به آن را نیز دارد. باید در نظر داشت که جنبش زنان ایران هم مانند دیگر جریانات به اصطلاح سراسری جریانی مرکزگرا بوده و به طور ضمنی در تلاش است که جامعه ایران را به عنوان جامعه تک ملیتی که همان ملیت فارس است تبلیغ و بازسازی کند، ولی این به آن معنی نیست که زنان آذربایجانی هیچ ارتباطی با جنبش فمینیسمی مرکزگرا نخواهند داشت چرا که همه زنان تحت قانون های یکسان زندگی می کنند و باید در مبارزاتی که علیه مشکلات مشترک است، شرکت نمایند. اما این همکاری زمانی مثبت، کارا و دائمی خواهد بود که جنبش زنان آذربایجانی با خواسته ها و ویژگی هایی که دارد از سوی جنبش زنان ایران به رسمیت شناخته شود.

 

زن آذربایجانی و حرکت ملی آذربایجان

همانگونه که در بالا هم آمد، مسئله زنان ریشه در شرایط زندگی (مادی و معنوی) انسان ها دارد. این شرایط نقش هایی را تحت عنوان زن و مرد ایجاد می کند که در گذر زمان به صورت ارزش ها و هنجارها و نهایتا به شکل قانون نمودار شده است. برای از بین بردن این نگرش فرودست نسبت به زنان مهمتر از اصلاح قانون ها، تغییر و اصلاح سنت ها و فرهنگ و حتی گفتمان ضد زن حاکم بر جامعه است. با توجه به توضیحاتی که داده شد، به نظر می رسد که همپایی حرکت فمینیسمی با یک جنبش اجتماعی کلی نگر و بنیادی که سعی در احقاق حقوق انسانی دارد در بازتعریف نقش زن و از همه مهمتر از میان برداشتن گفتمان های ضد زن موثرتر خواهد بود. اما سئوالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا همگام شدن با حرکت ملی آذربایجان راه نجات زنان آذربایجان خواهد بود؟ یا به طور کلی تر یک جنبش اجتماعی یا ملی می تواند به تنهایی مسئله زنان را حل کند؟

با دقیق تر شدن در تاریخ انقلاب ها خواهیم دید که در اکثر موارد به دلیل تاثیری که حضور زنان در تهییج و بسیج کردن عامه مردم دارد و همچنین در برخی موارد جهت انجام کارهای محرمانه و امنیتی زنان حضور پر رنگی داشته و این مسئله هم مورد حمایت سایر انقلابیون قرار گرفته است (بارزترین مثال می توان به نقش زنان در انقلاب ایرلند اشاره کرد)، اما متاسفانه در اکثر موارد بعد از پیروزی انقلابیون و به قدرت رسیدن آنها، نه تنها زنان در صحنه قدرت و حاکمیت نقشی نداشته اند حتی در موقعیتی پست تر از دوران قبل از انقلاب نیز قرار گرفته اند. مثال های فراوانی می توان برای این مورد آورد اما نزدیکترین مثال بهار عربی است.

‌با شروع سال ۲۰۱۱، انقلاب­های بزرگ مردمی در یک سری از کشورهای عربی روی داد که توانست پایه ظلم و ستم یکسری حکومت ها را متزلزل کند و دیکتاتورها را از مسند قدرت به زیر کشد و روند سیاسی جدیدی را در این کشورها به وجود آورد. به دنبال هر انقلابی باید تغییرات اجتماعی متناسب با آن رویداد حاصل شود، اما دستاوردهای این انقلاب ها اصلا امیدوارکننده نبود به طوری که همگان را در شگفتی فرو برد. اگرچه زنان عرب در بهار عربی حضوری پرشور و فعالانه داشتند، اما فداکاری ها و شجاعت هایشان انکار و نفی شد. نتایج مطالعات نشان می دهد که وضعیت زنان عرب پس از انقلاب ها نه تنها بهبود نیافته بلکه بدتر هم شده است. با اینکه زنان در جریان این انقلاب ها در ابتدا عنصری ضروری و مفید بودند، اما خیلی زود به حاشیه رانده شدند و در برخی موارد در موقعیت فرودست تری نسبت به دوران قبل از براندازی قرار گرفته اند، به عنوان مثال در لیبی سه ‌روز پس از کشته ‌شدن قذافی، مصطفی عبدالجلیل، رئیس شورای ملی انتقالی لیبی، قانون ممنوعیت چندهمسری را لغو کرد. او در نخستین سخنرانی‏ خود، پس از آزادی طرابلس گفت که شریعت اسلامی، بنیان و اساس قانون اساسی در لیبی جدید خواهد بود.

اما به راستی چرا این مسئله در کشورهای مختلف و در دوره های متفاوت تاریخی تکرار می شود؟ به نظر می رسد زمانی که جنبش ملی ای در بحرانی ترین و حساس ترین مرحله خود قرار می گیرد زنان خواسته های خود را کنار می گزارند و با فداکاری و شجاعت سعی در به پیروزی رساندن جنبش های فراگیر دارند و البته با امید به این که آزادی زنان در گرو آزادی ملت است غافل از اینکه تا زمانی که زنان حرکت مستقل قدرتمند و تاثیرگذار بر جامعه نداشته باشند و خواسته هایشان را به صورت صریح و روشن بیان نکنند و حقوق پایمال شده شان را مطرح نکنند و در راه آن مبارزه نکنند این سرنوشت مشابه دوباره تکرار خواهد شد. چرا که زنان در حرکت های ملی تنها به عنوان نیروهای رده پایین به شمار می روند و هیچ نقشی در تصمیم گیری ها و تقسیم قدرت ندارند.

حرکت ملی آذربایجان نیز از این اصل مستثنا نخواهد بود، به عنوان مثال هنوز هم وقتی مسئله زنان بین برخی از فعالان این حرکت مطرح می شود این گونه پاسخ داده می شود که مسئله زنان یک مسئله فانتزی است و در حرکت ملی مسائل مهمتر و جدی تری وجود دارد. وقتی که مردان ما در زندان و زیر شکنجه هستند و یا به دلیل تبعیض های سیاسی بی کاری و فقر بیداد می کند و یا… شما چگونه می توانید از حق طلاق یا حضانت فرزند یا چاره اندیشی برای رفع خشونت علیه زنان و یا هزاران مسائل جزئی دیگری حرف به میان آورید در حالی که ما باید ابتدا دست در دست هم دهیم تا اصلی ترین و مهمترین مسئله مان را حل کنیم. ما یک ملت هستیم و زنان هم جزئی از این ملت هستند و البته که در فردای پیروزی حرکت ملی مان حقوق زنان را نیز لحاظ خواهیم کرد. از طرف دیگر مگر نه اینست که ما در فرهنگ غنی تورکمان در طول تاریخ موقعیت زنانمان برابر با مردان بوده است و یا اینکه اولین حق رای را فرقه دموکرات آذربایجان به زنان داده است و سخنانی از این قبیل…

آنچه که در جواب این گونه ادعاها باید گفت این است که هیچ کس منکر وجود ستم ملی بر ملت آذربایجان و تاثیری که رهایی ملی می تواند بر حل مسئله زنان داشته باشد، نیست (حق رای توسط فرقه دمکرات آذربایجان). و همچنین کسی هم منکر بهتر بودن جایگاه زنان تورک نسبت به سایر ملتها در طول تاریخ کهن نیست (تومروس آنا یا جایگاه زنان در داستان های دده قورقود) اما در کنار اینها لازم است به این سئوالات پاسخ داده شود: اولا آیا واقعا منظور از رفع ستم جنسی و برابری مرد و زن، احیای جایگاه تاریخی و افسانه ای زن تورک است؟ یا اینکه ما می خواهیم به برابری نسبی زن و مرد ـ که در دنیای پست مدرن امروز در جریان است ـ برسیم؟

 ثانیا چه تضمینی وجود دارد که بعد از حل شدن مسئله ملی، مسئله زنان هم آنگونه که لازم و بایسته است حل شود؟ چگونه می توان مطمئن بود که تجربه ایرلند و یا تونس در بهار عربی و.. در آذربایجان ما نیز تکرار نخواهد شد؟

ثالثا و از همه ی اینها مهمتر، مگر مسئله زن و ستم جنسی تنها با وضع قوانین مترقی رفع می شود؟ آیا با قوانین مترقی ای که در حوزه عمومی (مثلا در آذربایجان شمالی) وضع شده است، نابرابری جنسی که مخصوصا در حوزه خانواده اعمال می شود، حل شده است؟

 

جنبش زنان آذربایجان (جنوبی)

باید در نظر داشت که مسئله زنان ریشه در تاروپود فرهنگ و سنت های جامعه، دیدگاه نسبت به زن و حتی دیالوگ های ضد زن دارد و برای ریشه کن کردن نسبی این مشکل باید بازتعریفی از نقش زن و ضد ارزش بودن زن ستیزی در جامعه تولید و بسط داد به طوری که باور به برابری هم در زنان و هم در مردان در جزئی ترین ارتباطات بین آن دو به صورت ذهنی و عینی نمود یافته و خود را نشان دهد. و این میسر نخواهد بود مگر اینکه فعالان زن آذربایجانی از هم اکنون بدون اینکه ذره ای از مواضع خود عدول کنند، در صحنه حضور داشته و با فعالیت مستقل خود موجودیت و خواسته های خود را در جامعه به رسمیت شناسانده و در جهت احقاق حقوق خود در هر دو حوزه خصوصی و عمومی بسترسازی کنند. فعال زن آذربایجانی برای تضمین احقاق نسبی خواسته های خود علاوه بر اینکه باید با عنوان جنبش زنان آذربایجان جنوبی به آگاه سازی عمومی بپردازد، لازم است که با حضور در جریانات اجتماعی و سیاسی کنشگران این جریانات را نسبت به قبول خواسته های خود مجاب و مجبور سازد. به طوری که نه تنها در موارد مربوط به مسئله زن، بلکه در تمام موضوعات اجتماعی ـ سیاسی، زنان هم باید با دیدگاه زنانگی خود در تصمیم گیری ها نقش موثرتری پیدا کنند. بی شک حضور زنان در تشکیلات های سیاسی حرکت ملی می تواند در این راستا مفید باشد، اما این دلیلی بر عدم ضرورت وجود و فعالیت مستقل جنبش زنان آذربایجانی نمی تواند باشد.

وجود جنبش زنان آذربایجان به صورت مستقل از حرکت ملی آذربایجان و جنبش زنان ایران اجتناب ناپذیر است و دلیل این امر القای خواسته های ملی و جنسی اش در هر دو جنبش است. زنان آذربایجانی نباید هویت جنسی خود را فدای هویت ملی خود کنند و نه هویت ملی را فدای هویت جنسی. خودآگاهی ملی در زنان و همزمان خودآگاهی جنسی در حرکت ملی آذربایجان بهترین خط فکری است که می تواند رفع ستم ملی و جنسی در آذربایجان را تضمین کند. شناخته شدن به عنوان جزئی از جنبش های مذکور که اولویت خاص خود را دارند در واقع خودسانسوری بخشی از هویت انسانی زن آذربایجانی است. عنوان جنبش زنان آذربایجان جنوبی تنها عنوانی است که این خط فکر می تواند داشته باشد و مهمتر از آن تلاش فعالان این جنبش برای به رسمیت شناساندن آن است.

  دسامبر ۲۰۱۲

 ایمیل نویسندهazeriazra@gmail.com