زنگ انشاء:

کنگره خیلی فایده دارد. ما از وقتی عضو کنگره شده ایم یاد گرفته ایم که دست و دهانمان را با صابون بشوییم. فایده این کار این است که حرف های ما بهداشتی و پاستوریزه شده و کسی را مریض نمی کند. پدر(خوانده) نازنین ما می گوید اگر بهداشتی حرف بزنیم همیشه سالم می مانیم چون نه سیخ می سوزد و نه کباب. و ما چون خیلی کباب دوست داریم دلمان می خواهد همیشه بهداشتی حرف بزنیم. و چون هوای کانادا  سرد می باشد ما در کنگره کرسی داریم. پدر بزرگ می گوید اگر می خواهید بزرگ شوید باید روی کرسی بنشینید و ما به جای زیر کرسی روی کرسی می نشینیم چون می خواهیم خیلی زود بزرگ شویم. گاهی وقت ها نیز به زیر کرسی می رویم و بازی در می آوریم. ما یک پسرخاله داریم که کامیونیتی نام دارد. پسرخاله ما با ما میانه ای ندارد. می گوید خیری از ما ندیده است. پدر(خوانده) ما به ما خروس قندی داده تا بدهیم به پسرخاله. ما دوست داریم خروس پسرخاله را بخوریم. پسرخاله می گوید شما هر وقت می خواهید خروس بخورید با ما پسرخاله می شوید.  پدر(خوانده) ما می گوید اگر می خواهید حرف های شیرین بزنید باید هر روز شیرینی میل کنید. ما نمی دانیم میل چیست. پدر(خوانده) همیشه دهان ما را شیرین می کند و می گوید حرف تلخ خریدار ندارد. معلم ما می گفت حرف حق تلخ است. ولی به ما نگفت معنای حق چیست. به ما گفته شده اگر نمی خواهید کامتان تلخ شود بهتر است سرتان را زیر لحاف بکنید و ما بعضی وقت ها از ترس بزیر کرسی می رویم. مثل چند سال قبل که وقتی سیل سبز آمد ما خیلی ترسیدیم و به زیر کرسی رفتیم و گریه کردیم. بعد که ندا کشته شد ما بیشتر ترسیدیم و می خواستیم داد و هوار راه بیندازیم و گریه کنیم اما پدر(خوانده) به ما گفت در این طور موقع ها که در کانادا اِمرجنسی  نامیده می شود برای این که نترسید صورت تان را برگردانید و وقتی ما صورتمان را برگرداندیم دیگر چیزی ندیدیم. و هر وقت اتفاقی می افتد ما بچه های خوب کنگره صورت مان را برمی گردانیم و دیگر نمی ترسیم چون واضح و مبرهن است که وقتی انسان صورتش را برمی گرداند پشت سرش را نمی بیند.

بعد پدر(خوانده) کوچه ای را در خیابان یانگ به ما نشان داد و گفت این کوچه علی چپ نام دارد و در مواقع امرجنسی می توانید به این کوچه بروید و سوت بزنید. ایشان به ما اجازه داد دست مان را در جیب مان بگذاریم و سوت بزنیم. و حالا ما یاد گرفته ایم که در موقع امرجنسی خودمان تنهایی به کوچه علی چپ برویم. ما یاد گرفتیم وقتی ستار کشته شد و نسرین را به زندان بردند فقط صورتمان را برگردانیم تا چیزی نبینیم. بعد برای گردش و خوردن دونات و کافه لاتِه به کوچه علی چپ رفتیم. پدر(خوانده) می گوید ما سیاسی نیستیم. ما از پدرخوانده ی عزیزوارمان پرسیدیم سیاسی یعنی چه؟ پدرخوانده ی عزیزوار ما یک کشیده خیلی آبدار خواباند بیخ گوش ما و ما سه مرتبه دورِ خودمان چرخیدیم و خیلی گیج شدیم و وقتی آب از لب و لوچه مان سرازیر شد فهمیدیم که که سیاست یعنی تنبیه.

و حالا هر وقت کسی از ما می پرسد چرا از خانه پدری حرف نمی زنید ما جوابش می دهیم ما سیاسی نیستیم. پسرخاله ما خیلی دلش برای خانه پدری تنگ می شود. ما به پدر(خوانده) عزیزوارمان می گوییم پسرخاله ما دلش برای خانه پدری تنگ شده. پدرخوانده ی عزیزوار ما می گوید به قبر پدرش خندیده.  پدرعزیزوار گاهی وقت ها یادش می رود دست و دهانش را با صابون بشورد. ما از ترس کشیده آبدار دوست نداریم به قبر پدرعزیزوارمان بخندیم. پدر(خوانده) می گوید اگر بچه های خوبی باشید شما را برای صرف کباب به خانه پدری می برم. و بعد این بیت آغای نظامی گنجوی شیرازی را برایمان خواند: دو شیر گرسنه است و یک ران گور/ کباب آن کسی راست کو راست زور.

* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.

tanzasad@gmail.com