mexico-1۱

تصوری که در نوجوانی از مکزیک داشتم تصویری بود کاملا هالی بحالی وودی. راهزنانی سوخته، بعضا با دندان هایی طلایی و پرتاب مکرر جویده های سیگار برگ با اخ و تف از میان ریش های چرکین، قانون غرب وحشی را زیر پا می نهادند، بانک نیکان را می غارتیدند و به آنسوی بوته های کاکتوس می گریختند. فراسوی مرز، مکزیکی های نگون بخت با سر و وضعی آشفته تر از غارتگران، به دستور جناب کارگردان، حاصل سالها گردش مالی و “جنسی” خود را همراه با شربت های غیربهداشتی در طبق های چوبی می نهادند و تقدیم از مابهتران می کردند و سفیدپوش،  به خاک سیاه می نشستند. آنگاه نوبت به مرحوم جان وین رضی الله عَنه می رسید تا با زدن موج مکزیکی از میان شن های روان به تنهایی یا در معیت جایزه بگیری اجیر ـ شاید هم هفت تیر کشِ جان برکفی که مادرزادی عدالتخواه بود و در هالیوود به وفور یافت می شد ـ با الهام از عشق فرشته ای با اختلاف سی چهل سال سن (فرشته های هالیوودی به خاطر وجود صنعت پر رونق پرورش حوری در هالیوود، خیلی زود تاریخ مصرفشان تمام می شود، اما اول آرتیست تا لحظه مرگ یا جوان مانده یا دلش جوان است) که ناگهان از وسط بوته های گز یا کلبه خرابه ای در بیابان بر آنان نمایان می شد،  بدون کمترین ضریب خطا، رد خبائث را می زدند و بر آنان حمله می بردند و مادرشان را به عزایشان می نشاند، آنگاه نوبت به مکزیکی های شاکرِ بیژامه پوش می رسید تا کلاه حصیری در دست از پشت درخت و خرمن و بوته و گاری شکسته بیرون بیایند و سرمایه و دختر خود را به خدابیامرز جان وین و همکارش تقدیم کنند و روزگار فلاکت زده خویش را ثناگویان از سر بگیرند.

mexico

۲

فرودگاه شهر بیست و چند میلیونی(در طول شب از جمعیت ساکن شهر دو سه میلیون کاسته می شود) مکزیکوسیتی یا به قول خودشان دیستریتو فدرال پر زرق و برق نیست، اما کار توریست ها را مثل برق راه می اندازند و درکمتر از دو دقیقه می دهندت تحویل تاکسی های منتظر که در صفی طویل بیست و چهار ساعته آماده پروازند!  هواپیمای ایرکانادا با پنج ساعت پرواز از تورنتو به پایتخت مکزیک می رسد، اما زمان برگشت چهارساعت و بیست و پنج دقیقه بیشتر نیست. روزی با نسیم خاکسار که برای قصه خوانی به تورنتو آمده بود در کنار برکه زیبای یونیون ویل قدم می زدیم و ایشان از من پرسید: از آمستردام تا اینجا هفت ساعت و نیم پرواز است، اما برگشتن هفت ساعت است، دلیلش چیست؟ گفتم به خاطر اینکه سرازیری است!

اولین چیزی که در ساعت یک و نیم شب پنجشنبه ۲۰ فوریه در خیابان هایی که عینهو خیابان های تورنتو به جگر زلیخا بی شباهت نیستند نظرمان را جلب می کند چند دختر شیک پوشی اند که زیر نور ماه تابان و چراغ خیابان با دامن های کوتاه قرمز و ماتیکی که در شب برق می زند در پیچ چهارراه حوادث به انتظار ایستاده اند. به نظر می رسد جوانند و جویای نان! از راننده تاکسی که به خوبی انگلیسی صحبت می کند می پرسم آیا کارهای بی ناموسی در اینجا آزاد است؟ می گوید خیر، جرم است و جریمه دارد. و اینها نیز گر چه تابلواند اما تابلویی بر سینه ندارند. در مکزیک بر خلاف کوبا که در سایه حکومت موروثی خانواده کاسترو دامت اضافیاته به فاحشه خانه آمریکای شمالی تبدیل شده، تن فروش ها بسیار اندک اند. و اتفاقا یکی از معدود ماساژخانه های شهر در منطقه مهم توریستی ـ تجاری “زونا روزا” چینی است. با چند باربی مومشکی چینی. که برای نیم ساعت ماساژ بدون مخلفات، مبلغ ۲۶۰۰ پزو یعنی معادل ۲۶۰ دلار کانادا طلب می کند. شاید به دلیل ممنوعیت لهو و لعب، مشتری را سرکیسه می کنند. گفتم بیخود نیست کانادایی ها برای ماساژ و مخلفاتش ترجیح می دهند بروند سراغ دخترکان کوبایی که در سایه حکومت معدلت پرور کاسترو و اخوان خود را به ثمن بخس و با یک جوراب نازک و چند دانه خمیردندان و یا یک هفته غذای گرم و رختخواب نرم در اختیار پدربزرگ های کانادایی و آمریکایی قرار می دهند که قلبا دعاگوی خانواده مرحوم کاسترو هستند(کسی که چهل سال رو به قبله می باشد، یحتمل که فقط جسمش زنده است) در هتل هایی چند ستاره که مخصوص ستاره داران است و کوبایی باید گارسون یا مستخدم یکی از این هتل ها باشد تا بتواند چنین غذاهایی را زیر چشمی دید بزند. به قول دوستی خوب شد اسطوره نسل ها، چگوارا زنده نماند و ندید کعبه آمالش چگونه با درایت و بصیرتِ “ولیِ رفیق” به چنان مرتبه ای از استقلال رسیده که دخترکانش برای رسیدن به آزادی باید چشم انتظار پدربزرگانی  باشند که از ممالک آزاد برای کسب فضیلت به کوبا می آیند. و تاریخ سرنوشت دلاور دوران، چگوارای جاوید را  ورق می زند؛  از روزی که به همراه هشتاد و یکنفر از یاران تبعیدی بندر توکسپان در ایالت وراکروز مکزیک را ترک کرد و تحمل دو سال سرگردانی در کوه های سیرا مائسترا و زخم هایی بجا مانده از گلوله سربازان فلوخنسیو باتیستا؛ دیکتاتوری که احتمالا از بس نور حواله قبرش کرده اند گویا در گور تاریکش با عینک آفتابی به خواب ابدی فرو رفته…

ادامه دارد

* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.

tanzasad@gmail.com