شهروند: امروز (پنجشنبه ۱۷اپریل ۲۰۱۴) خبر رسید که گابریل گارسیا مارکز نویسنده ی بزرگ کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات (۱۹۸۲) پس از سی سال زندگی در مکزیکو سیتی درگذشت.

مارکز ۸۷ ساله که در این اواخر با بیماری فراموشی دست و پنجه نرم می کرد در این یکی دو سال آخر عمرش  در انزوا به سر می برد، و پیش از مرگش چند ماهی در بیمارستان بستری بود.

مارکز که خود از روزنامه نگاری کارش را شروع کرده بود زمانی گفته بود، برای نویسنده ی بزرگ شدن، جوانان باید تمرین روزنامه نگاری کنند، و شرح داده بود که  همان هنگام که برای روزنامه ای که ویژه ی دانش آموزان بود، و گویی خودش در انتشار آن نقش داشت، و به قولی داستان های جنگ خروسان روستائیان را در آنجا می نوشت، دانسته بود که روزنامه نگاری نقشی انکار نکردنی در نویسنده شدن نویسندگان دارد.

Markez-and-Mersedeh

مارکز و همسرش مرسده

زبان و روایت در داستان های مارکز واقعیت و رویا را در هم می آمیزد و همین آمیزش بود که به رئالیسم جادویی شهرت یافت، شیوه ای از نوشتن که  واقعیت های تلخ زندگی مردمان در امریکای لاتین را روایت می کرد،  در هاله ای از رویا و  رنگ آمیزی  که تشخیص واقعیت زندگی  مردمان از  خیال های نویسنده آسان نبود.

مارکز در صد سال تنهایی و برخی آثار دیگرش این شیوه را با موفقیت بسیار آزمود و توانست آن را  در جهان به سبکی که پیروان بسیار یافت تبدیل کند.

مهمترین اثر مارکز رمان صدسال تنهایی ست که به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده  است و یکی از  پرفروش ترین کتاب های جهان است. او به دلیل نوشتن همین رمان بود که به جایزه ی ادبی نوبل دست یافت.

از آثار او می توان از رمان های ساعت شوم- صدسال تنهایی- پائیز پدر سالار-  عشق سال های وبایی- ژنرال در هزارتوی خود و… و داستان های کوتاه : طوفان برگ -کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد- تشییع جنازه مادربزرگ- گزارش یک مرگ- داستان باورنکردنی و غم‌انگیزارندیرا و مادربزرگ سنگدل‌اش و… نام برد.

مارکز می گوید:

در ۳۵ سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود می‌سازد.

در ۵۰ سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن اوست.

در ۸۵ سالگی دریافتم که زندگی زیباست.

او که به دلیل مخالفت با دولت کلمبیا نتوانست در کشور خویش زندگی کند به مکزیک مهاجرت کرد و سالهای پایانی زندگی خویش را در مکزیکوسیتی پایتخت این کشور سپری کرد.

مارکز با فیدل کاسترو رهبر پیشین کوبا دوستی نزدیک داشت، خود در گفت و گویی که به همت نازی عظیما به فارسی ترجمه شده می گوید، اول بار که به دیدار کاسترو می رفتم ، نمی دانستم با او باید از چه حرفی بزنم، من با سیاست میانه چندانی نداشتم ، و لابد او هم از ادبیات به گمان من لذت نمی برد. بعدها که به او نزدیک تر شدم دیدم بسیار رمان می خواند و با او شاید بیش از هرکس دیگری از ادبیات و رمان سخن گفتیم.

یاد این نویسنده ی بزرگ گرامی باد!