نیمه اسفند ۹۲ در میانه هیاهوی پایان سال خورشیدی، شاعر «شورش بیدلیل» از جمع شاعران ایران رفت. علیشاه مولوی که ۶۱ سال پیش در جنوب ایران به دنیا آمده بود؛ در بیمارستان فیروزگر تهران چشم از جهان فروبست.
مولوی یک هفته پیش از درگذشتش بر اثر سکته مغزی به بیمارستان منتقل شد و صبح روز ۱۵ اسفند چشمانش را بست. شاعری که روزی سروده بود: «… نترس! /بگو ماه مکعب، /آفتاب مستطیل، /درخت معلق، /این شورش اصلا بیدلیل نیست. /ولی این توصیه، طعم تحکم دارد. /چه کنم؟ من هم مردی از این قبیلهام.»
علیشاه در ۲۲ دی ماه ۱۳۳۱ در میانکوه آغاجاری خوزستان و در یک خانواده کارگر و روستایی متولد شد. مولوی در سال ۱۳۴۵ با جریانهای سیاسی و سیاست آشنا شد و دو سال بعد همزمان با تحصیل در رشته ادبیات فارسی به فعالیتهای هنری چون تئاتر و سینما هم پرداخت.
از او به عنوان یک شاعر انقلابی و معترض نام میبرند که در شعرهایش به موضوعات اجتماعی میپرداخت و آنها را نقد میکرد. او با نامهای مستعار ع مولوی و بهارآقا شعرهایش را منتشر کرده بود. «نشانههای زمینی»، «آوازهای آغاز»، «کاملا خصوصی برای آگاهی عموم» و… از جمله آثار علیشاه مولوی بود. پیکر این شاعر روز جمعه ۱۶ اسفند از مقابل خانه هنرمندان تشییع شد و به خواست خانوادهاش در یکی از قطعات معمولی بهشتزهرا به خاک سپرده شد.
دوستان علیشاه مولوی موافقت دفن او را در قطعه هنرمندان گرفته بودند؛ اما خانواده او مخالفت کردند و خواستار دفن او در یک قطعه عمومی شدند. در مراسم خاکسپاری او، چهرههایی چون شمسلنگرودی، حافظ موسوی، احمد پوری، شهاب مقربین، عباس مخبر و… حضور داشتند.
محمد شمس لنگرودی در مراسم تشییع مولوی با اشاره بهویژگی آثار او گفت: «علیشاه مثل بسیاری از استعدادهای شگرف، مغلوب وضعیت اجتماعی و اقتصادی فردی و عمومیاش شد. او از معدود شاعرانی بود که درک درستی از جنبش شعر سالهای ۷۰ داشت و با تکیه بر تجربیات و اطلاع از شعر گذشته ایران توانست اشعار متوازن و قابل قبولی را ارایه دهد. استعداد علیشاه بسی بیش از این بود که در اشعار منتشرشدهاش دیدهایم.»
شمس لنگرودی بزرگترین عاملی که زمینه تضعیف همهجانبه او را فراهم کرد از دسترفتن دخترش دانست و گفت: «او بعد از آن ضربه بزرگ، هرروز بیش از پیش رنجورتر، افسردهتر و بیمارتر شد و اگرچه با تکیه بر آرمانهای بزرگ انساندوستانه و مبارزه در راه آنها، میکوشید همچنان سر پا بماند، ولی درخت تنومندی بود که از درون خالی میشد. علیشاه بعد از مرگ دخترش، دیگر هرگز علیشاه گذشته نشد. شمس لنگرودی زندگی و مرگ علیشاه مولوی را نمونهای همردیف زندگی و مرگ کسانی مانند هدایت، نیما، هوشنگ ایرانی و دیگرانی که در عصر اوباشسالاری میکوشیدند، با ارزشهای والای بشردوستانه و اندیشمندانه زندگی کنند؛ اما آنها چنان میکنند که هر کسی به دست خود و به پای خود قربانی شود، توصیف کرد: «ما امروز نیامدهایم که مصیبتخوانی کنیم؛ اما هر مرگی باید تجربه زیستن باشد که چگونه از مرگ زندگی بسازیم.»
فرخنده حاجیزاده اطلاعیه کانون نویسندگان ایران را بهمناسبت درگذشت علیشاه مولوی خواند.
منبع : شرق