در نشست “کتاب ماه تهرانتو” که در ۲۵ آوریل ۲۰۱۴ برگزار شد، سئوالاتی مطرح شد که گویای اهمیت نکات کتاب فمینیسم و بنیادگرای اسلامی در مورد پیوند بنیادگرایی و امپریالیسم علیه زنان و مبارزه سخت و پیچیده زنان ایران برای دمکراسی، سکولاریسم و آزادی است.

مجموعه سئوالات را می توان در چند نکته زیر خلاصه کرد: ۱) بدیل ما برای تئوکراسی در ایران چیست؟ ۲) درک ما از فمینیسم، به عنوان مجموعه ای از دانش و آگاهی سیاسی، در ایران امروز و در غرب چیست؟ و ۳) چگونه یک سری از مناسبات و مفاهیم تئوریک را بهتر بفهمیم و توضیح دهیم؟ مثلا رابطه محققان ـ فمینیست خارج از کشور با پژوهشگران و فعالان داخل ایران؛ تفاوت بین “اصلاح طلبی” یا “رفرم” با جانبداری از جناح “اصلاح طلبان” درون رژیم و گرایشات فلسفی و سیاسی “رفرمیسم”؛ و بالاخره، درک از “انقلاب” به عنوان هرج و مرج و خشونت در مقابل پروژه ای اجتماعی- سیاسی متکی بر تئوری و آگاهی انقلابی. این نکات جای بحث و کنکاش بیشتری دارد. امیدواریم در کنفرانسی در آینده نزدیک به بازبینی این نکات بپردازیم.

mojab-h

 

در دنیای نشر سریع و وسیع پژوهش های علوم انسانی و علوم اجتماعی، از بقا و عمر ایده ها و تأثیرشان بر روابط اجتماعی کاسته شده است. این پدیده دلایل مختلف دارد، اما از نظر من دلیل اصلی رامی توان در تکراری بودن ایدها و تکه پاره بودن تفکر نویسنده در مورد موضوع تحقیقش دید که به تولید دانشی می انجامد نا توان از به چالش کشیدن روشنفکران و به هیجان آوردن فعالان اجتماعی. کتاب مورد بحث ما، فمینیسم و بنیادگرایی اسلامی، استثنایی است در این روند تولید دانش. این کتاب در سال ۱۹۹۹ به زبان انگلیسی منتشر شد.انتشار ترجمه فارسی آن ۱۴ سال طول کشید. از همت و تلاش دکتر مغیثی سپاسگزاریم. به قول خودشان این کتاب باید “تلاشی در جهت مبارزه ای تلقی شود که برای استقرار دمکراسی سیاسی، حقوق بشر و تحول فرهنگی ـ اجتماعی در ایران در جریان است”(ص ۱۱).۱

 

من در مدت کوتاهی که در اختیار دارم سعی می کنم محتوای کتاب و جایگاه آن را در مبارزه ای که در ۳۵ سال اخیر بر سر روابط جنسیتی یا به اصطلاح “مسئله زن” در ایران در جریان بوده است توضیح بدهم و اهمیت کتاب را برای مبارزات امروز و آینده زنان ایران، زنان دنیای خاورمیانه و شمال آفریقا، موقعیت و چالش های مسلمانان در دیاسپورا و در منطقه ارزیابی بکنم. در مورد محتوای کتاب باید تاکید کنم که مطالب و تحلیل های فراوانی ارائه شده که توضیح همه آنها میسر نیست و من به موضوع اصلی کتاب یعنی فمینیسم و بنیادگرایی اسلامی اشاره می کنم. متن انگلیسی کتاب دارای این زیر عنوان است: محدودیت تحلیل پسامدرنی و این زیر عنوان همراه با عنوان فمینیسم و بنیادگرایی اسلامی موضوع تحقیق را مشخص تر می کند.

 

دکتر مغیثی می نویسند:

“فکر نوشتن کتابی درباره فمینیسم و بنیادگرایی اسلامی حاصل دغدغه خاطری بود که دگرگونی تدریجی مباحث مربوط به وضعیت زندگی زنان در جوامع اسلامی در محافل دانشگاهی و روشنفکری در من ایجاد کرد. یعنی به تدریج دیدم که همدردی مهرآمیز و همبستگی با زنان گرفتار در یوغ قوانین بنیادگرایانه به گزافه گویی درباره دستاوردهای زنان در جوامع اسلامی تبدیل شد و سخن محدود شد به آگاهی زن باورانه آنان و امنیت و استقلال رشک آمیزشان در فضای امن قوانین اسلامی. تلاش راویان، دفاع از حیثیت اسلام بود در برابر تبلیغات منفی غرب درباره تبعیض های حقوقی و اجتماعی زنان در اسلام، اما نتیجه این روایت های اغراق آمیز، مخدوش ساختن تمایز اسلام به عنوان یک دین یا یک باور فرهنگی و اسلام به عنوان یک نظام حکومتی مبتنی بر بنیادگرایی اسلام بود”(ص۶).

 

سخن این کتاب تحقیقی در این است که در شرایطی که جنبش ها و رژیم های بنیادگرای اسلامی، از جمله تئوکراسی ایران، زنان را سرکوب می کنند، در دنیای آکادمیک و خارج از آن بعضی از روشنفکران به توجیه رژیم اسلامی ایران و اسلامی کردن روابط جنسیتی پرداختند. کتاب توضیح می دهد که چگونه زنان مدافع اسلام و “فمینیسم اسلامی” و حتی بعضی زنان سکولار به دفاع از سیاست جنسیتی زن ستیزانه و زن هراسانه رژیم اسلامی ایران پرداختند.۲ مدافعان سکولار اسلام اگر چه گروهی بسیار متنوع اند، از نظر تئوری و دیدگاه و چهارچوب فکری به هم نزدیک هستند و می توان آنها را پیروان پسامدرنیسم، نسبیت فرهنگی و سیاست هویت به حساب آورد. بسیاری از این مدافعین اسلام، به قول دکتر مغیثی، “به نام ضدیت با امپریالیسم” (ص۷) یا “مدرنیسم” به توجیه سیاست و کردار رژیم اسلامی می پردازند. این کتاب، تئوری و سیاست پسامدرنیسم و “فمینیسم اسلامی” را نقد می کند.

 

اهمیت این کتاب وقتی روشن می شود که محتوای آن را در چهارچوب مبارزه بر سر “مسئله زنان” در ۳۵ سال اخیر، یعنی بعد از به قدرت رسیدن تئوکراسی اسلامی در ایران، بررسی کنیم. دکتر مغیثی به قدرت رسیدن رژیم اسلامی را “آغاز یک پایان” می دانند و می گویند “ایران قرار بود به دژ مستحکم «اسلام حقیقی» تبدیل شود و چنین هدفی می بایست با نهادینه کردن مجدد شریعت در قوانین، تحمیل اخلاقیات «اسلامی» و لغو دگرگونی های اجتماعی و حقوقی دهه های پیشین تحقق پذیرد”(ص۱۶۱).

 

کتاب در شرایطی نوشته شد که دو عقب گرد مهم، یکی در عرصه سیاست (مخصوصاً سیاست جنسیتی) و دیگری در عرصه تئوری صورت گرفته بود. این کتاب پاسخی، عکس العمل یا بدیلی در مقابل این دو عقب گرد است. هر دو عقب گرد جهانی بودند یا دارای اهمیت جهانی و صف آرایی بین زنان و نظام مردسالاری را به شکل جدیدی درآوردند. عقب گرد اول در ایران با حمله رژیم اسلامی به زنان شروع شد: برکناری زنان قاضی از شغل قضاوت، تحمیل حجاب و پوشش اسلامی، جدا کردن زن و مرد در عرصه های عمومی، و به تدریج تحمیل قوانین ارتجاعی بر زنان. عقب گرد دوم، که همزمان با شکست انقلاب مردم ایران و به قدرت رسیدن ضد انقلاب اسلامی صورت گرفت، در عرصه تئوری بود. این عقب گرد تئوریک به دنبال فرو نشستن جنبش های اجتماعی سال های ۱۹۶۰ صورت گرفت. ابتدا در دنیای آکادمیک و به تدریج در عرصه های فرهنگی و آموزشی و رسانه ها رسوخ کرد. از نظر سیاسی، این چرخش تئوریک حرکتی به راست بود، جریانی محافظه کارانه بود، هدفش فورموله کردن موانع، محدودیت ها، و شکست جنبش های اجتماعی بود نه فورموله کردن دست آوردها، پیشرفت ها و توانایی های مبارزات سال های ۱۹۶۰. این حرکت به راست عبارت بود از مجموعه ای از مواضع تئوریک که دکتر مغیثی آنها را تحت عنوان “پسامدرن” مشخص می کنند و به نقد می کشند و می گویند که نظریه های پسامدرنی متنوع هستند و در چرخش تئوریکی که شکل گرفته، نه تنها پسامدرنیسم بلکه چند موضع تئوریک دیگر از جمله نسبیت فرهنگی و سیاست هویت هم فعال شده اند. “خطوط کلی نظریه پسامدرن” را، دکتر مغیثی توضیح می دهند و تاکید می کنند که بحث شان بر سر اپیستمولوژی یا معرفت شناسی پسامدرنیسم نیست، بلکه به تاثیر آن بر “فضای سیاسی” می پردازند. من در اینجا به اختصار و از زبان خود چند ادعای پسامدرنیستی که در کتاب بحث شده اند را می آورم (ص۸۷):

۱ـ پسامدرنیسم ادعا می کند که درک های متفاوت از واقعیت هست و هیچ شناختی بهتر از شناخت دیگری نیست. یعنی مثلاً درک اسلامی از روابط جنسیت همان اندازه معتبر است که درک سکولار فمینیستی.

۲ـ پسامدرنیسم ادعا می کند که شناخت را باید به محیط دور و بر محدود کرد و ایده هایی چون رهایی زنان یا رهایی بشریت از استثمار “روایت های بزرگ” هستند که نه قابل فهمند نه قابل دسترسی و اعتقاد به “روایت های بزرگ” و “نظریه های بزرگ” یعنی اعتقاد به توتالیتر بودن ـ قدرقدرتی و استبداد.

۳ـ پسامدرنیست ها فقط تفاوت بین افراد و فرهنگ ها و جامعه ها و هویت ها را می بینند و از ایدۀ شباهت پرهیز می کنند. به عبارت دیگر فقط خاص بودن انسان و فرهنگ ها را می بینند و از ایدۀ عام بودن یا جهانشمول بودن فرار می کنند. یعنی برای مثال در فرودستی و ستم بر زن مسلمان و مسیحی و سکولار، یا زن عرب، ایرانی و اروپایی تفاوت های فرهنگی ـ سیاسی برجسته تر از شباهت های نظام مردسالار ـ مذهبی ـ سرمایه داری است و در این مبارزه زنان نمی توانند نقطه اشتراکی داشته باشند.

۴ـ این خاص بودن، این اصلی بودن تفاوت، به این معنی است که فرد یا سوژه (subject) توانایی درک دیگران را ندارد و نیز نباید دیگران را بر اساس ارزش ها یا معیارهای فرهنگی خودش ارزیابی کند. طبق این ادعا مثلاً زن سکولار نباید زن مذهبی را بر اساس ارزش های خود نقد کند یا زن غربی نمی تواند زن شرقی را درک کند. این دیدگاه، بالاجبار به دیدگاه نسبیت فرهنگی می انجامد.

۵ـ هر کس هویت یا هویت هایی دارد که خودش انتخاب کرده است و هیچ کس نمی تواند یا نباید هویت دیگری را زیر سئوال ببرد، زیرا نمی توان ادعا کرد که یک هویت از هویت دیگر بهتر یا درست تر است.

 

شاید روشن باشد که بر اساس این دیدگاه های پسامدرنیستی نمی توان وضع زنان ایران و خشونت نظام پدرسالاری ـ اسلامی ایران را به شیوه های انتقادی و با هدف تغییر آن بررسی کرد. حتی به مراتب بدتر از این، این مواضع راهی به جز تسلیم در مقابل وضع موجود و سجده بردن به صاحبان قدرت باز نمی گذارد. خلاصه کنم: من به دو عقب گرد تاریخی در سه دهه اخیر اشاره کردم. یکی عقب گرد در موقعیت زنان ایران و دیگری عقب گرد در تئوری اجتماعی. کتاب دکتر مغیثی در بستر این تحولات نوشته شد. او می نویسد،”تفکر پست مدرنیستی به عنوان جریانی روشنفکرانه و نوعی سبک در اندیشه و زبان چنان وسوسه برانگیز است که مقاومت در برابر آن ساده نیست” (ص۸۴).

 

اما اهمیت کتاب دکتر مغیثی در این است که در مقابل وسوسه ها و فشارهای این جریان فکری و تئوری مقاومت کرده است و در چنین فضایی جرات کرد که بنویسد پسامدرنیسم “یعنی رادیکالیسم پر هیاهو اما جعلی و دروغین… که به سرعت به تحلیل از تفاوت های فرهنگی، اولویت دادن به «پدیده های محلی»… و دست آخر، به خویشاوندی عجیب پست مدرنیسم با ارتجاعی ترین ایده های بنیادگرایی اسلامی تقلیل می یابد. بنیادگرایی و پست مدرنیسم خصوصیت مشترکی دارند که همانا دشمنی آشتی ناپذیر با مدرنیته است. یعنی فرایند تغییر، آگاهی و عقلانیت اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ای که خاستگاه آن غرب شناخته می شود. پست مدرنیسم با پذیرش ویژگی فرهنگی اخلاقیات و کردارهای اجتماعی با شتاب به نسبیت گرایی و این دیدگاه روی آورده است که حقیقت و عقلانیت اعتباری ندارند. همچنین برای قدرت تعقل یا «تحقیق های روشنفکرانه اصولی» ارزشی قائل نیست، زیرا «گفتمان ها سنجش ناپذیرند و نمی توان آن ها را با یکدیگر قیاس یا در مورد آن ها داوری کرد»” (ص ۸۷).

 

دکتر مغیثی در این کتاب به یک مقاومت تئوریک دیگر هم دست می زنند. از توضیح و نقد “شرق گرایی” (Orientalism) و استعمارگرایی (Colonialism) در مورد جنسیت زن مسلمان شروع می کند و از تاثیر اثر شناخته شده شرق شناسی ادوارد سعید بر پژوهشگران می نویسد که این اثر مسئولیت بزرگی بر دوش آنها گذاشت تا تحقیقاتشان را بری از تفکرات و تحلیل های استعمارگرانه و شرق گرانه کنند. هایده در تحلیل تاریخی از مسئله حجاب در خاورمیانه و شمال آفریقا و بازنگری بحث های گسترده در میان فمینیست های مصر، پاکستان و تونس، مراکش و الجزایر، بدین نتیجه می رسد که متاسفانه نکات مهم و با نفوذ تئوری های شرق شناسی و استعمارگرایی در مطالعات فمینیستی زنان مسلمان فقط به ارزش نهادن بر تجارب شخصی، گفتمان زنورانه و قربانی نبودن زن مسلمان محدود شد. او می نویسد،”به طور خلاصه دو استدلال را در اینجا می توان مطرح کرد: نخست آن که در مطالعات و پژوهش های پسا استعماری و ضد شرق گرایی درباره اسلام و جنسیت ما بیش از پیش با دیدگاه های به ظاهر رادیکال مواجه ایم که به نوعی با محافظه کاری بنیادگرا همسویی دارند. دوم آن که این همسویی که در محیط های دانشگاهی اروپا و بخصوص آمریکای شمالی مسلط است بیانگر نوعی تفکر است که از نسبیت گرایی پست مدرن تاثیر پذیرفته و مشخصه برجسته آن رویکردی غیرنقادانه به کردارهای فرهنگی جوامع دوردست است. از نظر فلسفی و سیاسی، به دشواری می توان میان مواضع بنیادگرایان و مواضع شمار زیادی از فمینیست های پسامدرن مخالف با تصورات شرق گرایانه تمایزی آشکار و روشن قائل شد. زیان رنگ باختن تفاوت بین این دو تفکر درباره مفاهیمی مانند جهان شمولی، برابری، مدرنیته و حقوق بشر به طور مستقیم متوجه زنان جوامع اسلامی است” (ص ۸۰ ).

 

در این جا من می خواهم تاکید کنم که این بحث تنها یک جدل آکادمیک نیست. بحثی که در این کتاب ارائه شده اهمیت سیاسی و تاریخی دارد: هشداری است به همه آزادیخواهان، به همه زنان و مردانی که در آرزوی آینده بهتر و روابط انسانی تر هستند. بیش از ده سال پیش هایده به درستی اخطار داد که “شیفتگی غیر نقادانه به پست مدرنیسم برای روشنفکران خاورمیانه تجربه ای بس گران خواهد بود و ناخواسته و نادانسته کمک قابل توجهی برای جنبش های سرکوب گرانه و رهبران بنیادگرای اسلامی در منطقه است” (ص ۱۰۳) و مشخصاً می گوید، “پژوهشگران غیرمذهبی خاورمیانه به جای اتخاذ موضعی دفاعی یا پوزش طلبانه درباره مخالفت خود با بنیادگرایی یا مداخله غرب در منطقه باید دلایل مخالفت خود را تشریح کنند. مخالفت با سیاست های امپریالیستی غرب در کشورهای اسلامی و مبارزه با تلاش های آنها برای این که اسلام را بزرگ ترین خطر در دوران پس از کمونیسم جلوه دهند، و ضدیت با امپریالیسم نباید به دفاع و حمایت از دیدگاه های ضد غربی و سودجویانه بنیادگرایان بیانجامد. انتقاد بیرحمانه از ناکامی ها و شکست های فراوان «مدرنیته» غربی و کاستی های مدرنیزاسیون در شرق مستلزم ستایش از نهادها و ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی و فرهنگی «بدوی» و «محلی» در منطقه نیست” (ص ۱۰۰).

 

به قدرت رسیدن جریان اسلامی در ایران کار زنان نبود، اما امروز زنان ایران این مسئولیت سنگین را بر دوش دارند که به زیر و رو کردن این رژیم بپردازند. چنین مسئولیتی بدون آگاهی درباره شرایط ایران و جهان و ماهیت نظام مردسالاری و مبارزه ای که بر سر مقدرات زنان در جریان است به نتیجه نمی رسد. کتاب دکتر مغیثی به معضل بسیار مهمی در این مبارزه می پردازد و زوایای در هم شکسته و تاریک و پیچیده آن را روشن می کند.

 

یکی از معضلات گذشته و حال در جنبش سیاسی ایران این است که آزادیخواهان به جای مخالفت با هر دو قطب امپریالیسم و ارتجاع معمولاً جانب یکی را می گیرند و نتیجه این تفکر و حرکت سیاسی غلط، شکست پی درپی بوده است. دکتر مغیثی در اولین اثر مهمش به نام پوپولیسم (خلق گرایی) و فمینیسم در ایران: مبارزه زنان در یک جنبش انقلابی مرد ـ محور (چاپ انگلیسی در سال ۱۹۹۴)، این سئوال را مطرح کرده است که چرا با وجود شرکت وسیع زنان در انقلاب و ظهور انواع سازمان های زنان، “بازندگان اصلی انقلاب ۱۳۵۷ زنان بودند؟” در پاسخ به این سئوال روشن می کند که این شکست زنان به دلیل این بود که شرکت کنندگان در انقلاب از جمله گروه های چپ متاثر از فرهنگ ایرانی و اسلامی بودند که مانع رهایی زنان بوده است. هایده با بررسی مفصل خط مشی سیاسی “سازمان چریک های فدایی خلق” و “اتحاد ملی زنان” نشان می دهد که این سازمان ها دشمن اصلی را امپریالیسم تشخیص می دادند نه مبارزه برای آزادی و دمکراسی. آنها، همراه با سایر گروه های چپ پیرو آیت الله خمینی شدند و در نتیجه با سکوت دربرابر سرکوب زنان سرکوب خودشان را تسریع کردند. به عبارت دیگر احزاب چپ در دوران انقلاب با عمده کردن امپریالیسم، خود و جنبش و منافع مردم ایران را وابسته به ارتجاع دینی کردند.

 

امروز تفکر پست مدرنیستی از دریچه مخالفت با مدرنیسم، به ارتجاع دینی پناه برده است. در دیباچه کتاب فمینیسم و بنیادگرایی اسلامی می خوانیم:

 

“برخی از پژوهشگران دانشگاهی که از شنیدن آوای دهل از دور به وجد آمده بودند در حمایت از روشنفکران اسلامی، به دفاع تام و تمام از اسلام برخاستند و حمایت از حقوق اقلیت های مسلمان در غرب علیه راسیسم را به دفاع از اسلام یا در مواردی کمرنگ ساختن قوانین ستم بار اختراعی بنیادگرایی یا توجیه آنان تبدیل کردند و در نهایت زرادخانه تبلیغات سیاسی و فرهنگی بنیادگرایان اسلامی را تقویت کردند. بدین ترتیب ضرورت به رسمیت شناختن و احترام به حقوق اقلیت های مسلمان در غرب، تبدیل به سازش فکری و سیاسی در مقابل اقدامات ظالمانه بنیادگرایانی شد که در کشورهای دارای اکثریت مسلمان قدرت حکومتی را به طور مستقیم و یا غیرمستقیم در دست دارند. به عبارت دیگر به نام ضدیت با امپریالیسم چشم بر پیامدهای قوانین بنیادگرایانه برای مردم این کشورها بسته شد. این آشفتگی های نظری و یا سازشکاری را می توان پشت کردن به زنان (و مردان) منطقه دانست که برای سیستمی دموکراتیک تر و انسانی تر، یعنی حقوقی که در غرب امری مسلم است مبارزه می کنند” (ص ۷).

 

در این جا می خواهم باز هم تاکید کنم که در شرایط امروز زنان و مردان آزادیخواه بخصوص آنها که در فکر رهایی زنان هستند بیش از هر زمان نیاز به آگاهی تئوریک دارند و کتاب دکتر مغیثی یک منبع مهم و بسیار ضروری برای پرداختن به آگاهی تئوریک است. زن و مرد کنشگر امروز دیگر نمی توانند با یادگیری چند شعار و چند نکته درباره برابری زن و مرد و لزوم رهایی زنان از “ستم مضاعف” به فروریختن مردسالاری تئوکراتیک بپردازند. چرا زنان امروز به آگاهی تئوریک و توانایی تحلیل نیاز دارند؟

 

دلیل اول: رهایی زنان در حد محدودی که در بعضی کشورهای شرق و غرب صورت گرفته در اثر مبارزه زنان در خیابان، محل کار، دانشگاه، خانه و زندان میسر شد، اما زنان بدون تئوری، بدون آگاهی فمینیستی از مباحث درون تئوری های فمینیستی نمی توانستند متشکل شوند.

 

این مبارزه تئوریک بر سر درک از روابط جنسیت و راه و روش سرنگونی نظام مردسالار است. باید گرایشات تئوریک فمینیستی را از فمینیسم لیبرال گرفته تا گرایشات مارکسیست ـ فمینیستی، فمینیسم آنارشیستی، فمینیسم پسامدرنیستی، پسا ساختارگرا و غیره را مطالعه کرد و توانایی بحث و جدل و تحلیل پیدا کرد. مثلاً باید بدانیم که چرا بلافاصله بعد از استقرار رژیم اسلامی فمینیست های ایرانی از جمله افسانه نجم آبادی و پروین پایدار یورش این رژیم را به زنان ایران محکوم کردند، اما چند سال بعد به سبک حزب توده به تائید رژیم اسلامی پرداختند و به قول هایده در مقاله مهمش به نام “فمینیسم پوپولیستی” و “فمینیسم اسلامی”۳ در واقع به نوعی شیفتگی فمینیست های ما نسبت به “فمینیست های اسلامی” شدیدتر از شیفتگی حزب توده به “دمکرات های انقلابی” بود. اگر چه نجم آبادی و زنده یاد پایدار و یا زیبا میرحسینی ، هما هودفرو والنتاین مقدم فمینیست های سکولار هستند، اما توصیه می کردند (و تا امروز هم اصرار دارند) که زنان ایران برای بهبود وضعشان و تامین حقوق شان “بر مسند اجتهاد بنشینند” و قرائت های زنورانه از قرآن و شریعت بکنند. مثال دیگری بزنم، نیره توحیدی هنوز هم تلاش می کند که “الگوی زن مسلمان” را برای رژیم اسلامی فورموله کند و می نویسد که زنان باید “دین و مسجد و منبر و اجتهاد را” از انحصار مردان بیرون آورند و فعالانه درگیر آن شوند. در واقع زنان را تشویق می کند که بیش از پیش تبدیل به سربازان ساختار اجتماعی پدرسالار شوند و می گوید “اگر دسترسی انحصاری آقایان به سلاح دانش، فن سیاست و هنر پایان یافته است، چرا انحصار آنان به سلاح دین و منبر و اجتهاد پایان نیابد؟”۴ جالب است که بدانید این فراخوان توحیدی در همان شماره نشریه ای آمده است که مقاله هایده آمده که نقد “شیفتگی” فمینیست های سکولار را به “فمینیسم اسلامی” می کند. در “گزارش کشوری” (Country Report) که نیره توحیدی در مجله ی “فریدم هاوس” (Freedom House) در دسامبر ۲۰۱۰ در مورد وضعیت زنان ایران نوشته به چارچوب کلی قوانین تبعیض آمیز رژیم اسلامی اشاره می کند، اما در توصیه هایش لغو حجاب اجباری و لغو مجازات سنگسار را نمی خواهد و تنها توصیه اش در مورد مجازات سنگسار در این است که “این قانون مجازات باید میان تجاوز به معنای رابطه ی جنسی که مورد توافق متقابل نیست و رابطه ی جنسی بیرون از ازدواج که با توافق متقابل همراه است، تمایز بگذارد.” این نوع تحلیل ها ترمزی است بر درک تئوریک.

 

دلیل دوم: تئوکراسی اسلامی ایران مدت ۳۵ سال است همه مقاومت ها را سرکوب کرده است و با وجود بحران های متنوع و مداوم هنوز اعمال قدرت می کند. در تقسیم بندی جناح های حکومتی بسیاری از فمینیست های پسامدرن و نسبیت گرا از سیاست های جنسیتی gender politics))جناح محافظه کار یا اصول گرا دفاع نمی کنند و تقریباً همه آنها چشم امیدشان به جناح “اصلاح طلب” است، اگر چه این جناح هم مخالف برابری زن و مرد است و از قانون اساسی رژیم دفاع می کند و با جدایی دین و دولت مخالفت می کند. کاری که فمینیست های سکولار طرفدار “فمینیسم اسلامی” می کنند این است که تضاد زنان و مردم ایران را با رژیم اسلامی با تضاد بین دو جناح قاطی می کنند. به عبارت دیگر، ادعا می کنند که پروژه “اصلاح طلبان” همان پروژه زنان ایران است و زنان ایران تنها راهی که در پیش دارند این است که دنبال این جناح از رژیم راه بیفتند (روزی به رهبری خاتمی، روز دیگر زیر پرچم سبز میرحسین موسوی و امروز سکوت در مقابل حسن روحانی) و به استقرار و تداوم تئوکراسی اسلامی کمک بکنند. من از مفهوم اصلاح طلبی و جناح اصلاح طلب استفاده کرده ام، اما در مورد این مفهوم هم، مثل هر مفهوم دیگری، برداشت های مختلف هست. من با اصلاح یا رفرم قانونی مخالف نیستم مثلاً اصلاح قانون به منظور این که مجازات اعدام یا سنگسار یا دیه و قصاص لغو بشود، اما به نظر من رفرمیسم یا فلسفه و سیاست اصلاح طلبی به تداوم رژیم تئوکراسی کمک می کند نه به سرنگونی آن. جناح های به اصطلاح اصلاح طلب رژیم، نجات خود و رژیم اسلامی را می خواهند و نه نجات زنان را؛ نجات خود را از خشم انقلابی زنان آرزو می کنند.

 

مقابله با این پروژه احتیاج به تحقیق، کار تئوریک و تحلیل انقلابی و تاریخی دارد. در این جا باید تاکید کنم که جناح محافظه کار بیشتر از جناح دیگر و بیشتر از همه مخالفان رژیم متوجه اهمیت زنان برای حفظ رژیم شده است. این جناح می داند که زنان پتانسیل این را دارند که در سرنگونی رژیم نقش فعال داشته باشند و برای حفظ نظام، رژیم برنامه های مفصلی برای تربیت کادر زن در حوزه ها و دانشگاه ها دارد. تبلیغات ضد فمینیستی با استفاده از “آنتی فمینیسم” غرب بسیار وسیع است و کادرهای زن را برای پروژه “اسلامی ـ بومی سازی” فمینیسم آموزش تئوریک می دهند. در این جهت رژیم اسلامی از تفکرات بنیادگرایی مسیحی در ضدیت با فمینیسم استفاده می کند. در تحقیقی که در مورد رشته مطالعات زنان در ایران در درست دارم به ترجمه فارسی کتاب هایی در مورد فمینیسم برخورده ام که بیانگر این اتحاد بنیادگرایانه است. به عنوان مثال کتابDiane Passon تحت عنوان فمینیسم، راه یابی راه؟ کشف درباره خواست خدا برای آزادی زنان هم خوانی نزدیکی با تفکرات آیت الله خامنه ای در مورد خانواده و سیاست و برنامه های رژیم از قبیل “طرح تعالی خانواده”، “طرح رحمت” و “طرح ملی مطهری” دارد. Diane Passon مدیر ارشد سازمانی است به نام “تمرکز بر خانواده” (Focus on the Family)که هدفشان بررسی تاثیر فمینیسم بر زنان و نقش آنها در خانه، محل کار و کلیسا است. این سازمان، که موسسه خیریه ای است، شعبه های مختلفی در آمریکا و کانادا دارد. در کانادا برنامه رادیویی گسترده و انتشارات وسیعی دارند. اینها مخالف طلاق، سقط جنین، حقوق هم جنس گرایان و روابط جنسی قبل از ازدواج هستند و به فرقه ای از Evangelican های مسیحی تعلق دارند و مانند اصول گرایان اسلامی معتقدند که زن و مرد ارزشی مساوی در برابر خداوند دارند و مکمل یکدیگر هستند و نه برابر. ناشر این نوع کتاب ها نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها است.

 

کتاب فمینیسم و بنیادگرایی اسلامی، منبع پر ارزشی است از بحث و جدل و مناظره بین افکار محققان پر آوازه ای از مارکس گرفته تا گرامشی، فاطمه مرنیسی، نوال السعداوی، مارینا لزرگ، لیلا احمد، ادوارد سعید، صادق العظم، فوکو، تری ایگلتن و ده ها متفکر دیگر. دیدگاه های این متفکران در جهت راهیابی و بدیلی برای نجات جوامع اسلامی و مخصوصاً زنان از گره پیوند امپریالیسم و بنیادگرایی به کار رفته است.

 

در لابلای نوشته های دکتر مغیثی، دلشکستگی، غم و نگرانی می بینیم، زیرا محققی است که در دوران زندگی شخصی خود شاهد کارآمدی مدرنیزاسیون برای زنان (هر چند محدود و ناکافی) بوده است، علیه سرمایه داری افسارگسیخته و استعمارگرا مبارزه کرده، در مقابل ایده های شرق گرایانه و نژادپرستانه ایستاده، اما در کنار این مبارزات و دانش شخصی، رشد بنیادگرایی، جنگ و ویرانی بیشتر، خشونت بی سابقه علیه زنان، تنگ شدن فضای سکولار را امروز تجربه می کند. چند روز پیش در مکالمه ای کوتاه اول از غمش از شنیدن ترانه های زیبایی که به وسیله ی عده ای آوازه خوان زن در اوائل قرن بیست در تهران ضبط شده می گفت و اشاره می کرد که ببین از کجا به کجا رسیده ایم. بعد، از خشمش در مورد قانون شهرش، شیراز،صحبت کرد که به پناهندگان افغان نان نمی فروشند و از حکومت بنیادگرای اسلامی که بهایی اعدام می کند، سیری از نسل کشی ندارد و مردم را دعوت به تماشای اعدام می کند. به نظر من این نگرانی و غم هشداری است به نسل جوان، متفکرینی مانند هایده نسل جوان را به میدان مبارزه فکری و سیاسی می خوانند: تاریخ بیاموزیم، شرایط مادی را درک کنیم، نیروهای بالنده و بازدارنده را بشناسیم و از همه مهمتر مانند محمود درویش، شاعر پرآوازه فلسطینی، مانند یک زندانی و یک انسان بیکار، بذر امید بکاریم.

 

امید من به انقلاب است!

 

پانویس ها:

۱ـ این کتاب در کره و اندونزی هم منتشر شده است و یکی از صد کتاب ممنوع شده در مالزی است.

۲ـ واژه ی “زن هراسی” (به سیاق “اسلام هراسی” Islamophobia) به معنی ترس از زن است.

۳ـ کنکاش، شماره ۱۳، ۱۹۹۷.

۴ـنیره توحیدی، “فمینیسم اسلامی: یک چالش دموکراتیک یا چرخش تئوکراتیک؟” کنکاش، شماره ۱۳، ۱۹۹۷، ص ۱۱۱.