Bahaei-1

گورستان بهایی ها که به وسیله متعصبان تخریب شده

 

از خوانندگان

 

به یاد او که در نهایت سلامت، عشق به زندگی داشت و آرزوی خدمت به خانواده و جامعه که به کمالات انسانی زیبنده بود. به یاد او که صبح را با صدای مناجاتش بیدار شدم و شب را با لالایی ذکر حق گفتنش به خواب رفتم. به یاد او که به دور از سیاست هر ذلتی را تحمل نمود مگر خیانت به وطن و به حکم عقیده اش هر گناهی قابل عفو و مغفرت بود مگر هتک ناموس دولت و حضرت ملت. در بهترین سال های زندگی خودساخته اش که می رفت شاهد ثمراتش باشد همه به تاراج رفت به دست غاصبانی که نماز را در ملک غصبی حرام می دانستند.
به یاد او که در ۲۳ خرداد ۱۳۶۰ پس از مدت ها اسارت جسمش را شرحه شرحه کردند با قساوت. قبرستانش را با خاک یکسان کردند که نباشد اثری. که آرزویش بود که آن “خون افسرده و تن فرسوده خاک راه و غبار اقدام یاران باشد”.
به یاد او که اگر صد جان داشت فدا می کرد تا ندای صلح و اتحاد و عشق باشد. به یاد او که به من آموخت “در روضه قلب جز گل عشق مکار”. به من آموخت شکرگزار باشم و هر روز شهادت بدهم به فردانیت و وحدانیت الهی به عجز خود و قوت پروردگار، به فقر خود و غنای او و مناجات کنم “پروردگارا قلب صافی چون دُر عطا فرما”. به من آموخت به مخلوقات احترام بگذارم. حرص را بگذارم و قانع باشم. فقرا و همسایه را دریابم. ابر بارنده باشم. رضای دوست را طالب باشم. زبان را به ذکر حق بگشایم و به دروغ و غیبت نیالایم. جویای شمس حقیقت باشم از هر افقی طالع شود و طالب رائحه طیبه باشم از هر گلی انتشار یابد. معاشر باشم با کل ادیان به روح و ریحان. به یاد او که به من آموخت حتی در آخرین لحظات زندگی اش که بخشنده باشم. ببخشم آنان را که با او و ما چنین کردند که گفت: آنها بهتر از این نمی دانند. بهتر از این یاد نگرفته اند. آنها را ببخش و گفت آنچه را که آموخته بود “با یکدیگر مدارا نمایید و از دنیا دل بردارید به عزت افتخار منمائید و از ذلت ننگ مدارید قسم به جمالم که کل را از تراب خلق نمودم و البته به خاک راجع فرمایم”.
به یاد او که حضور جسمانیش را از ما گرفتند ولی او هست که جاودانه شد که اعتقاداتش تنها دارو برای آرامش جهان پرآشوب ماست. به یاد پدر که می خواند
ای عشق منم از تو سرگشته و سودایی
واندر همه عالم مشهور به شیدایی
بعد از این همه سال بغض را فرو می خورم از این همه بی عدالتی، زشت خویی و سبعیت و به یاد می آورم اشعاری که به من آموخت ایهالناس ما همه بشریم خواهران و برادران همیم
چون ز یک مادر و ز یک پدریم
هیچ درنده جنس خود ندرد
ما چرا نوع خویشتن بدریم
سراپرده یگانگی بلند شد به چشم بیگانگی یکدیگر را نبینید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار. و من ایرانی هنوز در دل هموطنانم عشق و مهر جستجو می کنم.