۱
روز واقعه
دوستی داریم وارد به علم الفیه و شلفیه، متخصص شکسته بندی دل است و شماره تلفن همه دل های مجروح تورنتو را در جیب دارد. هفته گذشته اصرار کرد که بریم کنسرت. هرچه بهانه آوردیم به خرجش نرفت. گفت بیا بریم اونجا پر از ما بهترانه، بهت شماره تلفن میدن. بعدش میری تیم هورتون. آخر شب هم هواپیمات بلند میشه و یه راست میره سانفرانسیسکو. گفتیم اخوی دروغ چرا، توی این پنجاه و اندی سال عمر، بجز شماره متوفیات و غسالخونه کسی شماره تلفن دیگه ای به ما نداده. عاقبت شال و کلاه کردیم و رفتیم. وسطای مجلس وقتی کله ها از نعره های دلخراشی که تن اصحاب کهف را توی غار می لرزاند، گرم شده بود، یک دفعه اعلام کردند که چه کسی بیشتر از همه با کهریزک همدردی کرده؟ ما هم بی خبر از همه جا داد زدیم ما. گفتند آی باریکلا بیا جایزه ات رو بگیر. رفتیم بالا و به خودمان گفتیم بحق بانی کهریزک خدا کنه امشب یه ماشینی به ما بدن تا از شر این قراضه خلاص بشیم. ولی مسلمان نشنود کافر نبیند، یک مرتبه چند تا قلچماق ریختند روی سر ما و خلاصه کار به جای باریک کشید. هرچه داد زدیم ما دروغ گفتیم ما هم مثل خیلی ها فقط حرفش را می زنیم و پزش را می دهیم. گوششان بدهکار نبود. گفتند همدردی بدون درد معنا نداره. گفتیم آخه برادر، ایرانی غریزی میره دنبال کار سیاسی عشقلاتی و اصلا به معناش فکر نمی کنه. گفتند منبعد به معنای کارت فکر می کنی. زنگ زدیم ۹۱۱ و انواع پلیس مثل اجل معلق سر رسیدند. گفتیم گرفتار فشار قبر نشین به داد ما برسین. گفتند زر زیادی نزن اینجا تابوت ها اینقدر محکم و سفته که قبر که هیچی، حتی فشار گورکن و کفن دزد هم احساس نمی کنی. آخر سر هم بعد از بررسی گفتند ما دخالت نمی کنیم چون این کنسرو مال ۱۹ سال به بالاست. گفتیم ما که هنوز هیجده سال مان نشده. باور نکردند. گفتیم به پیر به پیغمبر ما بچه ایم فقط اشتباهی سن شناسنامه ای ما رو بالای پنجاه نوشتن. گفتند دنیا پر از کودک هفتاد ساله و هشتاد ساله است. گفتیم ما راضی نیستیم. گفتند همه جای دنیا سیاسیت ورزان کار خودشان را می کنند و احتیاجی به اجازه کسی ندارند. گفتم شکایت می کنم. گفت دستت بجایی نمی رسه، خواهند گفت می خواستی نری کنسرو تاریخ مصرف گذشته. ضمنا می خواستی حواست رو جمع کنی چون این کنسرت جهت پشتیبانی از کهریزک برگزار شده. بعدش هم مگه حضرتعالی بلانسبت دمکراسی خواه نیستی؟ گفتم اون که هیچی. گفتند خب پسرجان، برای تمرین دمکراسی گاهی وقتا بد نیست کشید پایین!
۲
خرابی محیط زیست
مشغول چرت نیمروزی بودیم که یک دفعه از خواب پریدیم. دویدیم بیرون و پرسیدیم چه خبره؟ همسایه ها گفتند که یکی داره قبر رضاشاه رو خراب می کنه. اهل محل جمع شدیم و پرسیدیم کی هستی اخوی؟ گفت جوانم و جویای نام. دو مرتبه پرسیدیم یعنی نام جویی می کنی؟ گفت بعله فرمایش؟ پرسیدیم چیکار داری می کنی؟ گفت میخوام قبر این تریاکی دیکتاتور رو خراب کنم. گفتیم دیر اومدی اخوی، این قبر مرده ای توش نیست. پرسید پس مرده اش کجا رفته؟! گفتیم پیش پای شما قبل از این که خلخالی اینجا رو خراب کنه فرار کرد و رفت به یه قبرستون دیگه، آخه توی این مملکت مرده ها هم امنیت ندارن. گفت یه خورده حسابی باهاش داشتم اومدم تصفیه کنم. گفتیم خب فک و فامیلش که هستند، می رفتی سراغ اونا. گفت من این حرفا حالیم نیست باید اینجا رو خراب کنم. گفتیم داری فضای سبز رو خراب می کنی؟ راهتو بکش برو دنبال شر نگرد. گفت اگه نذارین اینجا رو خراب کنم الان لخت میشم. گفتیم برو جزیره لختی ها توی تورنتو، هفته قبل رفیقت اونجا لخت رفت روی صحنه و دستگاه دیپلماسی خودش رو حواله ملت داد کلی کاسب شد. یک مرتبه نعره کشید. گفتیم داد و بیداد نکن بچه ها خوابن. گفت داد که نزنم لخت که نشم پس چطوری باید نون بخوریم؟ چطوری اسم در بکنیم؟ چرا نون مردمو آجر می کنین؟ و کلنگ را برداشت و شروع کرد به خراب کردن پارک. یکی از اهالی دوره دیده محل گفت برادر اینجا سرایدار چاه جمکران دفنه. تا اینو گفتن طرف کلنگ رو انداخت و شروع کرد به دویدن. پرسیدیم کجا اخوی با این عجله، یه چایی دیگه تشریف داشتی. گفت من روشنفکرم به مقدسات مردم کاری ندارم. دفعه قبل توهین کردم مجبور شدم توبه کنم، هنوز جاش درد می کنه. و در حالی که می دوید فریاد می زد تف به اون اخلاق سگی ات ای دیکتاتور تریاکی، هر قبرستونی رفته باشی میام پیدات می کنم…
همان آقای دوره دیده گفت چیه شماها همش به قطع درختان و از بین بردن محیط زیست اعتراض می کنین، اگه درختا رو قطع نمی کردن که ذغال خوب تولید نمی شد و نبوغ ایرانی شکوفا نمی شد!
* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.
tanzasad@gmail.com