شهروند ۱۱۸۶

بر اساس گزارش های منتشره، پیش نویس قانونی در دست تهیه است که براساس آن می توان به گناه هر آدمی حتی اگر داخل آدم نباشد رسیدگی کرد!

اصولا بخشنامه ها و پیش نویس هائی که کشور ایران تولید می کند، در نوع خود بهترین است. مثل آب توی هرظرفی جا می گیرد و به همین جهت هم هست که کشورهای خارجی کارتن کارتن پیش نویس و بخشنامه از ما می خرند.

البته شنیده ام سفارش می کنند لابلای بخشنامه ها را با قوطی های خاویار پر کنند که بخشنامه ها بهم سائیده وخراب نشود!

همین هفته پیش چند تا بخشنامه صادر شد که جیگر مردم دنیا را حال آورد.

اولی بخشنامه مد و لباس بود که تکلیف لباس مردم ایران را روشن کرد.

بخشنامه بعدی، شرکت هنرمندان و ورزشکاران را در آگهی های تجارتی ممنوع می کرد.

به نظر من هم درست نیست که یک کشتی گیر یا یک وزنه بردار رستم صولت، بیاید برای تربچه تبلیغ کند.

سومی پیش نویسی است که اگر تصویب شود، براساس آن می توان به حساب قاچاقچیان غرغرو، زنان فاسد و بد عنق و وبلاگ نویسان بد خط رسیدگی کرد.

وبلاگ نویس های بدخط، کسانی هستند که با خط خرچنگ قورباغه توی اینترنت مطلب می نویسند و آبروی هرچه نویسنده و خطاط است می برند.

ما هفتاد میلیون آدمیم که یکی می گوید پانزده میلیونمان زیرخط فقر زندگی می کنند و یکی می گوید خیر، سی و پنج میلیونمان زیرخط فقرند.

اگرکمی چانه بزنیم و چوخ، یوخ کنیم و رسیده هایش را سوا کنیم، چهل میلیون آدم به درد خور داریم.

اگر این ۴۰ میلیون آدم هرکدام یک قلم و کاغذ بردارند و نظرات خودشان را بنویسند و بیندازند توی اینترنت که دیگر اینترنتی باقی نمی ماند. مگر یک اینترنت چقدر جا دارد؟ چاه ویل هم که باشد پر می شود!

بی خود نیست که پزشکان می گویند وبلاگ نویسی یک بیماری مسری است و باعث کمردرد، سردرد، فشارخون، زخم معده، سنگ کلیه، دندان درد، سرطان و خیلی مرض های دیگر برای خود نویسنده و سایر افراد جامعه می شود.

این پزشکان می گویند این همه وبلاگ نویس با این همه نظرمتفاوت مردم را روانی می کنند و می پرسند مگر اجداد ما در هزاران سال پیش که وبلاگ نویسی نمی کردند از بی وبلاگی مردند؟

پزشکان مثال می زنند و می گویند فرض کنیم که مشکل روز مردم، کمبود و گرانی گوجه فرنگی باشد.

یکی از وبلاگ نویس ها براساس شنیده هایش اظهارنظر خواهد کرد که گوجه فرنگی در بقالی پشت منزل رئیس جمهور از همه جا ارزان تراست. دیگری خواهد نوشت که در نارمک وفور نعمت است و گوجه فرنگی زیردست و پا ریخته است و سومی خواهد گفت که در ورامین به هرکس که یک کیلوگوجه فرنگی بخرد یک اتوموبیل زانتیا هم جایزه می دهند.

خب. تکلیف یک کارمند مادرمرده که مدتها پس انداز کرده است تا بتواند یک کیلوگوجه فرنگی بخرد چیست؟ گیج و سرگردان نمی شود؟ برود نارمک؟ برود ورامین؟ برود پشت منزل رئیس جمهور؟ آدم عصبانی نمی شود و نمی گوید ولش کن بابا، مرده شور هرچه گوجه فرنگی است ببرد؟

مجسم کنید میلیون ها نفر از مردمی را که با خواندن این وبلاگ ها، به طرف آدرس هائی که داده شده، در حرکتند.

چه بلبشوئی می شود و چه ترافیکی به وجود می آید؟ آیا با وبلاگ نویسانی که باعث به وجود آمدن این آشفته بازار می شوند و مردم را خل می کنند، نباید برخورد کرد؟

تازه من شنیده ام که وبلاگ نویسان فقط در مورد گوجه فرنگی نمی نویسند و در موارد دیگر نیز اظهار نظر می کنند. درآن صورت که دیگر واویلاست!


فقر باعث تفاهم می شود!

سالها پیش و بعد از پایان جنگ ویتنام، سربازان آمریکائی که در آن کشور مانده بودند و مراقب بودند کسی به ویتنام تجاوز نکند! شب به شب با تقدیم اسکناس های نو به دختران جوان و زنان شوهرداری که در بارها و مشروب فروشی های ویتنام کارمی کردند، سعی می کردند مرهمی بر زخم های ناشی از فقر ویتنامی ها بگذارند!

یکی از مردان ویتنامی که به ناچار اجازه داده بود همسرش در مقابل خدماتی ویژه، این کمک های بشردوستانه را بپذیرد، در یک اظهارنظر فیلسوفانه گفته بود: تازه فهمیده ام که فقر و بدبختی هم می تواند موجب تفاهم بین زن و شوهرها شود!

این اظهارنظر که به ظاهر پرت و پلا به نظر می رسید، همه مردم بخصوص مردم نسبتا مرفه ایران را در آن دوران به خنده انداخت چون کسی نفهمید منظور آن خدابیامرز چه بوده است؟

اخیرا و پس از آنکه رسانه های خبری از جمله سایت آفتاب آمار جالبی را در مورد فحشاء در ایران منتشر کردند، ایرانی ها منظورآن ویتنامی ریزه میزه را درک کردند.

بنا به گزارش سایت آفتاب، ۱۱ درصد زنان روسپی تهران که نان آور خانواده شده اند، با اطلاع و اجازه شوهرانشان چنین شغلی را انتخاب کرده اند.

انتشار این آمار ثابت کرد که آن نیمچه دانشمند راست می گفته و واقعا فقر باعث می شود زن و شوهرهای گرسنه، به ناچار راجع به یک مسائلی به توافق برسند.

در چنین شرایطی شوهر به ناچار چشمش را به روی رفتارهای غیرعادی همسرش می بندد و براساس آن ضرب المثل معروف، سگی را که به چشم دیده است ندیده می گیرد و می گوید انشاءاله گربه است!

این گزارش همچنین مشخص کرد برعکس آنچه شنیده ایم و می گویند، تفاهم بین زن و شوهرها در تهران خیلی بیشتر از سابق شده است.

خیلی ازکسانی که سالها پیش به تهران می رفتند و برمی گشتند، فقط صحبت از عدم تفاهم و اختلافات خانوادگی می کردند.

آنها فقط از نزاع ها و کلاهبرداری های خانوادگی صحبت می کردند و می گفتند هیچ کس به هیچ کس رحم نمی کند.

برادر سر خواهرش را کلاه می گذارد و پسر، سر پدرش را …و و و اما گزارش سایت آفتاب نشان می دهد که آنطورها هم که می گویند نیست و لااقل ۱۱ درصد زن و شوهرها در یک مواردی با هم تفاهم پیدا کرده اند!

آفتاب، علاوه بر انتشار آمار فوق، گزارش کرده است که سن روسپیگری در تهران نیز از سی سال به پانزده سال رسیده است و این نشان می دهد که دختربچه های نوجوان، خانه نشینی را ترک کرده اند و فعالانه درامور اجتماعی و در تعیین سرنوشت و آینده خود شرکت کرده اند!


Yes و No گفتن، حقی ایجاد نمی کند

اداره اماکن تهران در هفته های گذشته تعدادی از آموزشگاه های زبان خارجی را به دلیل عدم رعایت حجاب، پلمب کرد.

ظاهرا دختر خانمهائی که می رفته اند آنجا وyes و No ای یاد می گرفته اند، دچار توهم شده و خیال می کرده اند که در آمریکا و اروپا زندگی می کنند.

شاید هم طفلکی ها تصورکرده بودند هر خانمی که به جای بله گفت یس و به جای نه گفت نو، دارای حقوق برابر با سایر انسان ها می شود و به قول معروف، سری توی سرها درمی آورد!


زن و مرد نباید خواب همدیگر را ببینند!

خدایا ما ایرانی ها چقدر مشکل داریم. براساس آن ضرب المثل عامیانه: شب که می شود گرد می خوابیم، اما صبح که پا می شیم می بینیم درازیم!

شاید انوری شاعر متقدم ایران نیز حق داشته است که خود را بدشانس ترین آدمها بداند؟

او که معلوم می شود سختی های بسیارکشیده و ناراحتی های بسیار تحمل کرده بود، در مورد خود سروده است که:


هربلائی کز آسمان آید

گرچه بر دیگری روا باشد

به زمین نارسیده می پرسد

خانه انوری کجا باشد؟!

همین حکایت و شعر درباره وضع امروز ما مردم نیز صدق می کند. مشکلات و گرفتاری ها به زمین نرسیده سراغ تهران و تهرانی ها را می گیرند.

به گزارش خبرنامه امیرکبیر، مدیرکل امور فرهنگی و فوق برنامه دانشگاه تربیت معلم تهران گفته است بزرگترین مشکلی که ما داریم نزدیک بودن خوابگاه دختران و پسران دانشجو به یکدیگر است.

مشکلی که هیچ کشور دیگری ندارد و به این سادگی ها هم برطرف شدنی نیست.

اگر به فرض بیائیم برای دختران، در چهل کیلومتری خوابگاه پسران، خوابگاهی بسازیم مجهز به توپ و تانگ و تفنگ، و خندق و دیواری سربه فلک کشیده، دخترها و پسرهائی را که من می شناسم، حداقل کاری را که می کنند این است که به خواب همدیگر می روند.

با این معضل و با این آبروریزی چه می شود کرد؟!

دوست خود من که در جوانی یک بار به دیدن فیلمی از سوفیالورن رفته بود، قسم می خورد و می گوید این خانم هنوزکه هنوز است، با وجود سن و سالی که ازش گذشته و با وجود بعد مسافتی که بین ایران و ایتالیا وجود دارد، دست از سر من برنمی دارد.

دوستم می گوید با وجود آن که من شب ها چشمهایم را می بندم و می خوابم! نمی دانم این خانم چگونه وارد حریم خصوصی من می شود و با چه کلکی به خواب من می آید؟

با توجه به نمونه زنده و مستدلی که عرض شد، دور کردن خوابگاه دختران و پسران از یکدیگر دردی را دوا نمی کند. نه دخترها دست از سر پسرها برمی دارند، نه پسرها ول کن دخترها هستند. باید کاری کرد که پسر و دختر حتی اجازه نداشته باشند یکدیگر را به خواب ببینند!


لحاف کرسی، به جای چادر عروس!

مدتها بود از خودم می پرسیدم خدایا چرا آمار ازدواج در ایران این قدر بالا رفته است؟ اما جوابی برای آن نمی یافتم.

چند روز پیش در خبرنامه گویا قدم می زدم، چشمم افتاد به یک لباس فریبنده عروس و به قول سعدی: بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.

باور می کنید اگر ازدواج مجدد در دیار غربت آزاد بود و بانک ها راحت وام می دادند، همان روز مقداری وام می گرفتم و دوباره ازدواج می کردم؟!

لباس آن چنان هوس انگیز و دلرباست و بیننده را چنان به وجد می آورد که فراموش می کند زیر آن لحاف کرسی، موجودی که اسمش عروس است نفسش گرفته و دارد از گرما خفه می شود!

چه تماشائی است لحظه ای که دو سه نفر از بستگان عروس خانم، او را که به این شکل زیبا بسته بندی شده، کشان کشان (منظورم خرامان خرامان است!) وارد مجلس می کنند. باورکنید اگرآغا محمد خان قاجار نیز آن جا باشد و چنین لباس هوس انگیزی را ببیند، به فکر ازدواج می افتد!

تنها ایرادی که به نظر من می رسد نامگذاری این لباس وسوسه انگیز است.

اگر مغازه ای که این لباس های جالب را تولید می کند، به جای چادر عروس، روی شیشه مغازه اش بنویسد بسته بندی عروس پذیرفته می شود، مناسب تر نیست؟

بی انصافی نکنم، چنین مد کم نظیری و چنین چادر زیبنده ای برای عروس، مردم را به این فکر می اندازد که لحاف کرسی کهنه شان را دور نیندازند و روزی که خواستند دخترشان را به خانه بخت بفرستند از آن به عنوان لباس عروس استفاده کنند و جلوی یک هزینه اضافی را بگیرند!


مملکت تمام اتوماتیک!

آقای محمد جهرمی وزیر امورکار و امور اجتماعی فرموده اند که انجمن صنفی روزنامه نگاران خود به خود منحل شده است.

کسانی که به ایران می روند و برمی گردند دائماً از پیشرفت هائی که خود به خود در ایران روی می دهد، خبر می دهند اما تا آدم به چشم خودش نبیند، باور نمی کند.

از جمله چیزهائی که مسافران می گویند این است که بسیاری از چیزها اتوماتیک شده است.

عقربه ساعتها خود به خود و بدون دخالت دست کارگر جلو می رود. زن و مرد چشمشان را که باز می کنند به طور اتوماتیک دنبال نان و گوشت می دوند. اجاره خانه ها خود به خود بالا می رود. شکر مایعی اختراع شده است که وقتی می ریزی توی چائی، خود به خود حل می شود و احتیاجی به قاشق چایخوری و هم زدن ندارد ووو…

همه این ها را کم و بیش می توانستیم باورکنیم، اما اینکه مملکت آنقدر اتوماتیک شده باشد که انجمن صنفی روزنامه نگارانش هم خود به خود منحل شده باشد را نمی دانستیم!

اگر پیشرفت ها همینطور ادامه داشته باشد بعید نیست یک روز صبح که آدم ازخواب برمی خیزد ببیند گرچه دیشب میلیونر بوده است، صبح اول صبح به خاطر بی ارزش تر شدن اسکناس ها، خود به خود رفته است زیر خط فقر!


ایمیل نویسنده:

mirzataghikhan@yahoo.ca