حافظ و تأویل صوفیانه
جمعه سی ام ماه می، دانشگاه یورک میزبان داریوش آشوری با موضوع سخنرانی حافظ و تاویل صوفیانه بود. این برنامه توسط دانشکده علوم انسانی و مطالعات حرفه ای گروه زبان ها و ادبیات و زبان شناسی، کالج فوندرز در دانشگاه یورک و کانون کتاب تورنتو برگزار شد. دکتر خاطره شیبانی، استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه یورک میزبان وگرداننده مراسم بود.
آشوری در ابتدای سخنرانی از چگونگی تغییر مسیرش از سیاست به ادبیات گفت و افزود: من مطالعات خود را روی محور مسائل ایران به عنوان یک کشور جهان سوم از ابعاد مختلف سیاسی و اقتصادی آغاز کردم و زمانی که دانشجو بودم اولین کتابم که فرهنگ سیاسی نام داشت را نوشتم که بعدها با نام دانشنامه سیاسی تالیف کردم. حتی در آن زمان رهبران احزاب ملی دنبال ایده ها و آرمان های دوران مشروطیت و مسئله قانونیت حکومت بودند؛ مسائلی که از دهه سی به بعد مطرح شد. من خود نیز یک دورانی دنبال این مسائل بودم و فکر می کردم مسئله اصلی ما، مسائل سیاسی است. من آنچه که در دسترس بود در این زمینه ها مطالعه می کردم و برای رفقای حزبی خودمان هم کنفرانس می دادم، ولی هرچه زمان بیشتر گذشت علاقه من به ادبیات و فلسفه، من را بیشتر و بیشتر به حوزه فکر و فرهنگ کشاند. البته من از دوران کودکی با ادبیات فارسی انس داشتم. از میان همه شعرایی که آثارشان را می خواندم، حافظ همیشه برای من مثل یک معمای بزرگ بود. مطالبی که درباره حافظ نوشته می شد را نیز می خواندم، اما قانع نمی شدم.
آشوری گفت: همان طور که می دانید ما ملت شاعران هستیم و بیشتر از همه حافظ مقامی شگفت انگیز در فرهنگ ما دارد. همه ما کم و بیش با هر تفکری، از هر حزبی، اهل تصوف و یا حتی اگر معتقد به دین و خدا نباشیم، حافظ را از خود می دانیم. هرچه که زمان بیشتر می گذرد ظاهرا این شیفتگی به حافظ بیشتر می شود. هرچه این شیفتگی افزونتر می شود، درک حافظ نیز سختتر می شود. برای اینکه ما هرچه از جهان و زبان پیشا مدرن جدا می شویم، آن زبان، جهان و مجموعه معناها و رمزهایی که در دیوان حافظ هست، برای ما مشکلتر و مبهم تر می شود.
آشوری به این نکته اشاره کرد که تفسیرهای متفاوتی از حافظ وجود دارد. او گفت: صد سال پیش سعدی بسیار مهم بود، اما فردوسی هنوز اهمیت خود را به دست نیاورده بود. اشعار فردوسی بیشتر در قهوه خانه ها و محافل ادبی به عنوان داستان سرایی خوانده می شد، اما با تغییر منظر و جهان اطراف و تاثیر آنچه که از دنیای غربی می آمد، افق تاریخی جدید جاها را عوض کرد و شاعران را در یک پیکربندی تازه ای قرار داد. به همین دلیل فردوسی به عنوان یک شاعر بزرگ و مظهر ناسیونالیزم در مرکز قرار گرفت؛ بخصوص در دوران مشروطه و دوران رضا شاه که ایدئولوژی ناسیونالیستی ایرانی حاکم بود. کم کم چهره سعدی محوتر و کم رنگتر شد تا جایی که بعضی از شاعران مدرن ما مثل شاملو با یکجور تحقیر از سعدی حرف می زدند، اما در این دوران چهره حافظ هم برجسته می شود و به خاطر ابهام و تفاسیر متفاوت از اشعارش و نیز هنر شعرش خیلی مورد توجه قرار می گیرد.
آشوری در ادامه به دیدگاه افراد مختلف نسبت به حافظ پرداخت و گفت: اولین کتابی که در تفسیر اشعار حافظ به معنای مدرن نوشته شد کار مرحوم محمود هومن بود به نام حافظ چه می گوید. او می خواست با تفسیرش از حافظ دیدگاهی شبیه به نیچه، شوپنهاور و گوته دربیاورد؛ تفسیری که نشان می داد حافظ در دوران جوانی و نوجوانی اهل دیانت و از پیروان صوفیانه بوده و رفته رفته از این تعلقات جدا شده و تمایلات دیگری در او شکل گرفته است و به جایی می رسد که یک نوع آزاداندیشی مدرن شبیه گوته، نیچه و شوپنهاور پیدا می کند. بعدا احمد کسروی آمد و روی تم حافظ چه می گوید مطالبی نوشت و به شدت به حافظ حمله کرد و حافظ را به یک عنصر عامل فساد متهم کرد. او ادبیات سنتی ایران را غیر از دو چهره ناصر خسرو و فردوسی، مظهر فساد می دانست. بعد از شهریور بیست با آزاد شدن فضا و با آمدن تمایلات و ایدئولوژی های جدید؛ ایدئولوژی های کمونیست و گرایش های چپ، تفسیر چپ حافظ نیز شروع شد. مثلا احسان طبری از دسته کسانی بود که از ابیات حافظ از این نوع تفاسیر می کرد. برای مثال از ابیاتی مثل “ساقی جام عدل بده باده تا گدا /غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند” گدا را به معنای کارگر و پرولتاریا تفسیر می کرد. شاملو هم تفسیرهایی از حافظ می کرد و حافظ را مثل خودش یک چهره ضد دین معرفی می کرد.
در جوار این تفاسیر، تفسیرهای دیگری نیز بود. از جمله کسانی که تعلق خاطر به سنت های خانقاهی و گرایش های عرفانی داشتند و حافظ را متعلق به تفسیرهای سنتی می دانستند. مثلا مرحوم آیت الله مطهری کتابی دارد به نام تماشاگه راز. او در این کتاب بر اساس اندیشه ها و نظریه های محب الدین طبری نشان می دهد که حافظ یک صوفی است و از مکتب محب الدین طبری. یا کسانی بر اساس بعضی از نشانه هایی که در دیوان هست مثل اسامی مختلف زرتشتی و اسامی مثل کیقباد و کیخسرو و غیره، حافظ را یک شاعر ایرانی دارای اندیشه های ایرانی باستانی تلقی می کنند. مرحوم ذبیح بهروز تفسیری از حافظ می کرد بنابر اینکه حافظ پیرو یک مکتب میترائیسم و مهر ایران باستانی بوده است.
آشوری گفت: حال این سئوال پیش می آید که با اینهمه تفسیرهای متفاوتی که از حافظ و ابیات او وجود دارد چگونه ممکن است یک تفسیر بنیادی از حافظ کرد؟ و آیا ممکن است ما به کمک ابزارهای مدرن آنالیتیک در حوزه ادبیات شناسی و زبان شناسی و جامعه شناسی بتوانیم راهی برای یک نوع فهم سیستماتیک باز کنیم؟
او خود در پی یافتن پرسش، افزود: واقعیت این است که کسانی که سراغ گرایش های یک سویه و ایدئولوژیک حافظ رفتند، به یک جنبه نگاه کردند و جنبه های دیگر را نادیده گرفته اند. همه این ها و سالها مطالعه من در این زمینه باعث شد این سئوال برای من به وجود بیاید که آیا می شود واقعا حافظ را فهمید؟ من به این نتیجه رسیدم که حافظ یک متفکر است و ادعاهای بزرگی هم می کند چنان که خودش هم می گوید”کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب”. درست است که در شعر حافظ زبان، زبان شاعرانه و استعاره است و یک نوع ایهام و ابهام وجود دارد ولی یک نوع اندیشه در ابیات حافظ هست که وقتی دیوان را می خوانیم به این تفکر پی می بریم. اما سئوال این است که چطور می شود به این اندیشه پی برد و این اندیشه به کجا وصل است؟ حافظ تفکر خود را به قرآن منسوب می کند. همان طور که می فرماید “ز حافظان کس چو بنده جمع نکرد/ لطایف حکمی با کتاب قرآنی” یا در شعر دیگر می گوید “ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ/ به قرآنی که اندر سینه داری”.
آشوری سپس درباره رابطه و نسبت حافظ با قرآن گفت: در دوران اسلامی از قرن سوم و چهارم می بینیم که فرهنگ و تمدن پ
خته می شود و خواندن و تفسیر کردن قرآن راه های متفاوتی طی می کند؛ در نتیجه قرآن به نحوهای گوناگون تفسیر می شد. برای مثال یک نوع تفسیر و خوانش متشرعانه داریم که از آن احکام فقه در می آید. یا مثلا شاخه های دیگر تصوف هم هست که خود را دارای یک جور الهام باطنی می دانند. از جمله این تفاسیر ترجمه کشف الاسرار میبدی، صوفی بزرگ است که تفسیر بسیار مفصلی از قرآن کرده است. این کتاب یک بخش دارد که قرآن را به صورت عرفانی تفسیر کرده است. میبدی وقتی به تفسیر عرفانی از قرآن می رسد قلمش یک جور شور عجیب پیدا می کند. من گزیده های کشف الاسرار را به عنوان نثر زیبای فارسی می خواندم ولی فکر نمی کردم که بین اشعار حافظ و این تفاسیر ارتباطی باشد. تا این که سال ها پیش که باز شروع کردم به خواندن خلاصه ای از کشف الاسرار که آموزگار به تحریر درآورده است، به این نتیجه رسیدم که می توان چشم انداز تفاسیر بسیاری از کشف الاسرار را در ابیات حافظ دید.
نویسنده کتاب «عرفان و رندی در شعر حافظ؛ بازنگریسته هستیشناسی حافظ» افزود: این رابطه که من به آن توجه کردم برای من یک کلید راهنما شد. مثلا از راه نشانه شناسی اولیه وقتی وارد دیوان می شویم از طریق یک سری نشانه هاپی به متفکر بودن حافظ می بریم، اما از این جلوتر نمی توانیم برویم. من پی بردم که از طریق ارتباط متن دیوان با متون نثری صوفیانه می توانیم یک کلید اینترتکسچوال پیدا کنیم. ارتباط اینترتکسچوال دو متن از مباحثی است که اول در فرانسه شکل گرفت. این مبحث بر این مبنا است که ما یک متن از آسمان افتاده نداریم؛ هر متنی به متن های پیش از خود و هم زمانش متصل است و همه اینها در حال دیالوگ دایمی هستند. طبیعتا هر متنی به یک زبانی نوشته می شود و هر زبانی به یک زیرمتن تاریخی و فرهنگی تعلق دارد و هرکسی که در متن آن زبان بزرگ می شود، آن زیرمتن تاریخی فرهنگی را چه خودآگاه چه ناخودآگاه با خود دارد. می دانیم که حافظ مال یک دوران و زبان مشخص است، اما سئوال این است که چطور می شود این را در کانتکست فرهنگی خودش جا داد. این همان پروژه ای بود که من به دنبالش رفتم؛ هم از طریق یاد شده و هم از طریق تفسیر شناسی.
آشوری سپس چند مثال آورد و توضیح داد که چگونه از طریق ارتباط متن های مختلف می توان به تفسیری از شعر حافظ رسید. او ابتدا دو بیت شعر از حافظ خواند و با ربط دادن حافظ با نقل قولی از خواجه عبدالله انصاری به تفسیر این دو بیت پرداخت. او با اشاره به کلمه پیمان در دو بیت “حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد/ از سر پیمان برفت بر سر پیمانه شد” و بیت دیگر “مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست/ که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست” و سپس آوردن با نقل قولی از خواجه عبدالله انصاری به این مضمون که “الهی از خاک آدم کنی و چندان احسان به وی کنی … سعادتش بر سر دیوان کنی و به فردوس او را مهمان کنی، مجلسش روضه رضوان کنی ناخوردن گندم با وی پیمان کنی”. این طور نتیجه گرفت که شکستن پیمان اشاره به همان داستانی است که در تورات ذکر شده. همان روایتی که ذکر می کند خدا آدم را از خوردن میوه درخت ممنوعه نهی کرده است ولی مار می آید و به حوا می گوید که اگر از این میوه بخورید شبیه خدا می شوید و از معرفت نیک و بد خدایی برخوردار می شوید. وقتی آدم از میوه این درخت می خورد خدا به آدم عتاب می کند و او را از باغ بهشت می راند و به عالم هستی می فرستد. بنابراین از متون دیگر این چنین می توان برداشت کرد که منظور از پیمان و شکستن آن، شکستن پیمان و عهد الهی در روز الست(=روز آفرینش) بوده است.
آشوری در پایان صحبت هایش به تعبیر زهد و رندی در ابیات حافظ پرداخت. آشوری گفت: طبق کشف الاسرار خدا آدم و حوا را آفرید و در بهشت منزل داد و عشق به در سینه آدم آمد و آدم یک ماموریت ازلی پیدا کرد که در عالم خاکی به راه عشق بیاید و جمال ابدی پیدا کند. دو سه قرن به این اسطوره در متون مختلف پرداخته شده است. مطلبی که از این اسطوره در می آید این است که تنها کسی که استعداد عاشقی دارد و می تواند در جمال خدا تجلی پیدا کند آدم است و فرشته ها این قابلیت را ندارند چرا که حافظ هم می فرماید “فرشته عشق نداند که چیست”. بنابراین این موجودی که می تواند عاشق بشود و درد فراغ را بکشد باید به عالم خاکی برود و دیگر بهشت جای او نیست. لذا آدم میوه ممنوعه را می خورد برای اینکه گناه کند و از عالم بهشت رانده شود در نتیجه آدم اولین رند است و همه این ها اساس طرح آفرینش الهی است.
همیشه بین رندی و زهد کشمکش بوده است. تا قرن پنجم، عالم جسمانی به شدت تحقیر می شد. عرفا زهد می ورزیدند تا روح را آزاد کنند و به عالم بالا بفرستند، ولی از طریق این خوانش کشف می شود که زاهدانی که از آن خدای قهار می ترسیدند و ریاضت می کشیدند تا به عالم بالا صعود کنند، بر اساس یک طرح الهی از دارالاسلام رانده شده اند و به عالم خاکی آمده اند.
آشوری در آخر گفت که ریشه اندیشه حافظ سوسیالوژیک و مربوط به جامعه نیست یا حتی تفسیر اخلاقی هم نیست، یک تفسیر هستی شناسی دارد بر اساس میتولوژیک؛ میت ها و اسطوره ها حامل الگوهای ازلی هستند. به هرحال این با تحلیل کارل گوستاو یونگ این طور تعبیر می شود که از دل هر اسطوره نمونه های کلی ازلی در می آید که این نمونه های ازلی در خوانش حافظ بسیار واضح است و اگر کلمه به کلمه حافظ را بخوانیم از دل ابیات حافظ پی به اندیشه او می بریم .
در پایان سخنان داریوش آشوری، نوازندگی دلنشین و پر شور مهدی رضانیا با سنتور، این بخش را با بخش پرسش و پاسخ که حدود یک ساعت به طول انجامید، به هم پیوند داد.