به دعوت حزب دموکرات کردستان، روز شنبه چهاردهم ماه جون گردهمایی با عنوان «امروز و فردای سیاسی ایران و نقش اپوزیسیون» در دانشگاه اسلو و در دو پانل برگزار شد. در هر پانل سخن‌‌رانان ضمن بیان نظرات خود در مورد موضوع گردهمایی، در پایان به پرسش حاضران که بیش از صد نفر بودند، پاسخ دادند. به عنوان روزنامه‌نگار و پژوهش‌گر فرهنگی به این سمینار دعوت شده بودم که در زیر متن سخنرانی‌ام که شامل نظر فردی و مستقل من است را خواهید خواند:

با درود و سپاس از برگزارکنندگان این همایش. پیش از هرچیز بگویم که من از منظر فرهنگ به موضوع این گردهمایی نگاه خواهم کرد که باور دارم اگر فرهنگ جامعه‌ای دچار زوال شود، دیکتاتوری از هر نوع پیامد آن خواهد بود.

***

با نگاهی به سه دهه و نیم گذشته، تنها چشم‌اندازی که در برابر چشمان‌مان قد می‌کشد و تا دوردست‌ها، آنجا که آب و آسمان به هم می‌چسبند، گسترده می‌شود، زوال است و شوربختی ملتی که تنها راه گریزش از این همه پلشتی، خردورزی هست و دیگر هیچ.

در موقعیت کنونی، هر کس با کوچک ترین علاقه و توجه به ایران، می‌تواند بی‌ثباتی و ناآرامی را در جای جای ایران‌ زمین ببیند. سیاست‌های بخشی از حاکمیت کوبیدن بر طبل جنگ است، بخشی فروپاشی بیشتر بنیان‌های لرزان اقتصاد و بخشی دیگر که به باور من از همه خطرناک‌تر هستند، زوال فرهنگی ایران را می‌خواهند. فراگیر کردن دروغ، تزویر، بی‌تفاوتی، پچ‌پچه به جای اعتراض علنی، رشوه، فساد مالی، فحشا و اعتیاد چنان عریان است که حتا مسئولان حکومتی هم دهان به اقرار آن می‌گشایند.

با این گستره، اگر به فکر آینده ایران هستیم، باید پیش از هر چیز گذشته و موفقیت‌ها و شکست‌هایش را بررسی کنیم تا با شناخت فرصت‌های از دست رفته و بر اساس این مَثَل معروف که: هر حالی برآیند گذشته است، امروز را دریابیم که گذشته‌ی فردای ایران خواهد بود.

در عنوان این همایش که به باورم درخور یک گردهمایی چند روزه است و نه چند ساعته، یک واژه به کار گرفته شده که برایم روشن نیست، نیت دوستان برگزار کننده، نیروهای مخالف درون کشور است یا خارج. اما در واقع آنچه در این سه دهه و نیم، توجه مرا به خود جلب کرده، نبود نیروی سیاسی فراگیر بین ایرانیان؛ چه داخل و چه خارج از ایران است. نیرویی که بتواند جمع کثیری را به طور مداوم و نه یک روز، و برای رسیدن به آزادی و برابری و عدالت، به میدان بکشد. با این گزاره است که می‌شود بر نام نهاد، سازمان یا حتا حزبی، پسوند سیاسی هم گذاشت. در غیر این صورت، جمع‌هایی هستیم که برای دل‌خوشی خودمان گرد هم می‌آییم و برنامه‌هایی هم بدون توجه به علت‌های شکست یا کامیابی‌ها می‌ریزیم؛ به همین دلیل هم نمی‌شود، پسوند سیاسی را در پی نام چنین نهادهایی گذاشت. شگفت‌زده نباشید، از شما می‌پرسم: کدام نهاد و سازمان ایرانی را می‌شناسید که می‌تواند در خارج از کشور که آزادی هم هست، بیشتر از پانصد نفر را برای کنشی مستقیم و نه عمل واکنشی برابر آنچه در ایران رخ می‌دهد را به خیابان‌ها بیاورد؟ در ایران اگر کنشی هست، از سر احساسات هست و بی دوام. می‌گویم بی دوام چون در کشور هفتاد و پنج میلیونی و شهر تهران با بیش از دوازده میلیون جمعیت، اگر در حرکتی اعتراضی کمتر از نیم میلیون به خیابان بیایند، و این حرکت هم دوام نداشته باشد، شکست و افول حتمی است. غیر از چند روزی که بعد از انتخابات سال ۸۸ مردم میلیونی به خیابان آمدند، روزهای دیگری هم سراغ دارید که بیش از دویست هزار نفر در خیابان‌های تهران حضور یافته باشند؟ آمار را خواهش می‌کنم، با اندیشه و خرد تهیه کنیم و نه با احساس و شور.

آنچه موسوم است به «اپوزیسیون» حکومت اسلامی، برنامه‌ای معین ندارد. هنوز حتا نتوانسته‌ایم برنامه عمل مشترکی بر اساس توافق‌ها و خواست‌های مشترک داشته باشیم. با این حساب، چگونه در فکر آینده سیاسی ایران هستیم؟ به باورم، نیروهای مخالف جمهوری اسلامی؛ مشروطه خواه، جمهوری‌خواه، سکولار، دینی و چپ‌های ساکن خارج کشور، اگر با نگاهی منطقی به فراگرد سه دهه آخرشان نگاه کنیم، مشاهده می‌کنیم که در بین نیروهای نسل بعد از شصت، چندان نفوذی نداشته و ندارند. چند جوان بیست ساله را می‌شناسید که سازمان‌های سیاسی ایرانی را بشناسند؟ همه‌ی آنها اما در موفقیت یا شکست تیم‌های ورزشی ایران که نیاز به شور و شوق دارد، احساسی است و دوامی هم ندارد، حساس هستند.

پوستر کنفرانس نروژ

پوستر کنفرانس نروژ

***

اجازه دهید پس از این مقدمه نگاهی کوتاه داشته باشیم به کارکرد فرهنگی حکومت اسلامی در ایران. البته فرض من این است که حاضران معنای فرهنگ را می‌دانند و کارکرد آن را هم می‌شناسند. بنابراین بدون حاشیه رفتن، به اصل موضوع می‌پردازم:

جمهوری اسلامی از فردای بیست و دوم بهمن، با گفتاری ویژه در حوزه فرهنگ و سیاست به میدان آمد. از ایثار و شهادت سخن گفت، ساده زیستن را ارزشی والا دانست، زندگی ابدی جهان دیگر را به مؤمنان بشارت داد و چشم پوشی از مظاهر این جهانی را وظیفه آنان خواند.

جنگ که تمام شد، این مفاهیم چنان در هم ریختند که حتا هواداران نظام را هم سر درگم کرد و بیشتر آنها را به مال‌اندوزی و سودطلبی کشاند که حاصل آن را اکنون و به ویژه در بخش اقتصادی کشور، شاهد هستیم. سیاست مال‌اندوزی که در تاریخ ایران بی سابقه بوده است، در دوران سازندگی آغاز شد و گردونه‌ی آن هم خودی‌ها بودند. ابزار لازم برای اجرای این سیاست شوم اقتصادی، به تدبیرهای فرهنگی خاصی نیاز داشت که از یک سو بتوانند هویت متمایز خود را به رخ بکشند و از طرف دیگر دگراندیشان را سرکوب کنند. بنابراین سیاست مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب اجرا شد و موجی از دیکتاتوری فرهنگی را به ارمغان آورد. البته سیاست مبارزه با تهاجم فرهنگی اگرچه به ظاهر فرهنگ غرب زدایی را در دستور روز داشت، اما در عمل، تیغ آن به سوی داخل نشانه رفته بود و زبان دگراندیشان و اندیشمندان داخلی را می‌برید.

در جنبشی خودانگیخته و در انتخابات سال ۷۶، مردم به آنچه حاکمیت بافته بود، نه گفتند و از همین زمان است که جمعی موسوم به «دوم خردادی‌ها» سر کار آمدند. در این دوران هم خشونت علیه دگراندیشان به همان شکل سابق ادامه یافت و تغییری در آهنگ آنچه برنامه ریزی شده بود، دیده نشد. این گروه جدید، بی آن که هرگز به گذشته‌ی خود انتقادی کرده باشد، با استفاده از اهرم انتخابات سعی کرد که گفتمان مخالفان را با لعاب اسلام از آن خود کند و به این ترتیب انحصار جدیدی در حوزه‌ی آزادی‌خواهی راه انداختند.

با این طرح، شفافیتی که تاکنون بین گفتمان مخالف‌ها و هواداران حکومت دینی، وجود داشت، تیره و تار شد و مردم را سردرگم کرد. اینان از مفاهیمی سخن به میان آوردند که تا پیش از آن، سخن گفتن از آنها ممنوع اگر نبود، مجازاتی سنگین در بر داشت؛ مدرنیته، تاریخ‌نگاری، نوآوری اجتماعی و فرهنگی، نواندیش دینی و …. دوم خردادی‌ها به عمد فراموش کرده بودند که خودشان تا پیش از آن زمان، شلاق را به دست دژخیم‌های بی‌سوادشان می‌دادند تا هر کس از این مفاهیم سخن به زبان بیاورد را مجازات کنند.

دوم خردادی‌ها، خودی بوده و هستند. اینان حفظ نظام اسلامی را با چاشنی اصلاحات پذیرفته‌اند و به همین سبب هم اکنون برخی از آنها در ایران، مجله‌ی «مهرنامه» منتشر می‌کنند تا با تحریف حقیقت، جوانانی که از داشتن کتاب‌های مرجع محروم هستند را فریب دهند. اینان ظرفیت نسل جوان را بیش از محافظه‌کاران سنتی، شناخته‌اند و نوک پیکان دروغ و فریب و نیرنگ را به سوی آنها نشانه رفته‌اند.

با جعل و تحریف تاریخ و با تخریب چهره های مقاومت فرهنگی به حافظه جمعی ما و به شعور جمعی جوانان ما هجوم برده اند تا خلاقیت نسل‌های جوان ما را غارت کنند.

می‌خواهند الگوهای ما را نیز غارت کنند. بخوانید و ببینید که در روزنامه ها، سایت ها، هفته نامه و ماهنامه‌های پر زرق و برق خود، درباره هر کس که مقاومت کرده است، چه می‌نویسند و چه می‌گویند.

برای نسل ما نیست که تخریب می‌کنند. می‌دانند که می‌دانیم. برای نسل‌های جوان‌تر است. از آن‌ها است که می‌ترسند، برای تاثیرگذاری بر آن‌ها است که تاریخ جعل می کنند، که فرهنگ مستقل و روشنفکرانی چون ساعدی و شاملو و پویان و دگراندیشان دیگر را تخریب می‌کنند*. برای جوان‌ها است که دروغ و تاریخ جعلی استفراغ می‌کنند، برای جوان‌ها است که نیروهای تخریبی خود را در فضای مجازی، و از جمله در فیس بوک، بسیج کرده‌اند تا با بحث‌های انحرافی و فرسایشی راه بر بحث جدی ببندند.

بنابراین، نگرانی من این است که با تخریب الگوهای مقاومت روشنفکری ما با جعل تاریخ، حافظه جمعی نسل‌های جوان جامعه ما را «تکه تکه» کنند که کرده‌اند تا حدی*.

فردای ایران اگر جوانان امروزش هستند، در خرمن آتش دروغ و تحریف اسیر هستند و بازتولید همان چیزی را در چله کمان دارند که اکنون با لباس آزادی خواهی و عدالت طلبی، به آنان حقنه می‌شود. دوم خردادی‌ها، راه گفتمان عرفی را بر اندیشمندان ایرانی بسته‌ و نوعی دیگر از انحصار طلبی را رایج کرده‌اند. بنابراین نقد اجتماعی در پهنه‌ای گسترده لازم است تا شاید بخشی از جوانان از شرّ دروغ و جعل و تحریف رها شوند. کپی برداری از مفاهیم عرفی و اسلامی کردن‌اش چنان است که گاه نمی‌شود تشخیص داد چه کسی مخالف یا موافق موضوعی معین است. این به هم ریختگی از سوی اصلاح‌طلب‌ها عمدی است تا در فضای خاکستری به وجود آمده، سره از ناسره تشخیص داده نشود و با امکانات وسیعی که در اختیار دارند، جوانان را دنباله روی خود کنند.

نگاه کنید به رسانه‌های فارسی زبان خارج از کشور و فضای مجازی؛ دولت‌های غربی هم که در فکر منافع اقتصادی خود هستند، اصلاح طلب‌ها را بر نیروهای دگراندیشِ خواهان نظامی غیر از آنچه امروز در ایران حاکم است، ترجیح داده‌اند و ابزار تبلیغی را در اختیار آنان گذاشته‌اند. کدام اصلاح طلب را می‌شناسید که از ایران خارج شده و طعم تلخ تبعید را چنانچه ما در سال‌های بعد از شصت تا هشتاد چشیدیم را مزه کرده باشد؟ همه‌شان بی درنگ جلب رسانه‌ای شده‌اند یا بورسیه‌ای دریافت کرده‌اند که باید در آب نمک بمانند تا به موقع سود لازم را به دولت‌های غربی برسانند که از هم‌اکنون هم می‌رسانند. چند نفر از سیاسیون با سابقه را می‌شناسید که در رسانه‌های فارسی زبان؛ دیداری، نوشتاری و شنیداری، حضور داشته باشد؟ به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسند.

دوم خردادی‌ها نه تنها در میدان داخلی که در عرصه‌ی بین‌المللی هم برای خود جا باز کرده‌اند و هنوز هم با کپی برداری از مفاهیم عرفی که در گوهر اندیشه‌ی آنها نیست، ذهن و اندیشه‌ی جوانان ایران و دستگاه غرب را فریب می‌دهند.

زندگی فرهنگی ایران امروز از هر وقت پیچیده‌تر شده. بحران مشروعیت نظام تنها به ساختارهای سیاسی برنمی‌گردد که در همه‌ی عرصه‌ها با بحران مواجه است. نظام اسلامی که با شعارهای فرهنگی روی کار آمد و همه‌ی ارزش‌های پیشین را مورد پرسش قرار داد، اکنون نه می‌تواند با همان شعارها، مردم و به ویژه جوانان را بسیج کند و نه می‌تواند به صراحت از گذشته‌ی خود ببُرد و راه را برای تحول بنیادی هموار سازد.

در چنین شرایطی است که دستگاه حاکم در مقابل هر نوع اندیشه دیگر، مگر آنچه ساخته و پرداخته‌ی خودش باشد، مقاومت می‌کند. مردم اما که از سیاست‌های یک سو نگر حکومت خسته شده‌اند، فرهنگی دیگر را که در جمع اجرا نمی‌کنند، ساخته‌اند و رژیم هم بی اعتنا به بی باوری مردم، فرهنگ تک‌گوی خود را به زور حاکم می‌کند.

وقت تمام است و اجازه دهید به کلام آخر برسم:

جمهوری اسلامی نمونه‌ی شکست فرهنگی در عرصه‌ی دین ایدئولوژیک است. این جمهوری نه تنها روحانیت که دین را هم به حراج گذاشته است. در تاریخ ادیان، کمتر دیده شده که با نام دین، این همه مذهب بدنام شده باشد. در تاریخ معاصر ایران هم هرگز دین گریزی، به ویژه در بین جوانان، تا این حد دیده نشده است.

به همین دلیل معتقدم، در رویارویی فرهنگ عرفی و دینی، پیروزی با فرهنگ عرفی خواهد بود و اندیشه دینی و جریان روشنفکری دینی، گذرا خواهد بود و بی دوام. اینان، امیدوار بودند که با اندیشه دینی شاید بتوان هم نظام را حفظ کرد و هم تعریفی دیگر از دین ارائه داد تا از مرگ اندیشه دینی، جلوگیری کنند. اما فراموش کردند که ساختار اکنون این نظام، درخور اصلاح نیست و تنها با تغییر اصولی این ساختارها و چشم‌پوشی از آن‌ها است که گذار مسالمت‌آمیز به گونه‌ای دیگر فراهم می‌آید.

* فرازهایی از نوشته های فرج سرکوهی

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.

Abbasshokri @gmail.com