نویسنده: نورون کوسبرگ

به باور هواداران اصالت وجود، ایده سرنوشت و تقدیر و تسلط آن بر زندگی انسان، رواج بی‌مسئولیتی بین مردم است و سلب مسئولیت نیز بنیان فکری کسانی است که سرنوشت باور هستند

چنانچه در باور اصالت وجود آمده است؛ ما هیچ امر معتبری که بتوانیم به آن تکیه کنیم، نداریم؛ نه متن‌های دینی، نه اصول سودمند، نه اخلاق درونی یا نظریه طبیعت انسان. اگرچه تفاوت‌های زیادی در انواع دیدگاه‌هایی که موسوم است به اگزیستانسیالیسم وجود دارد، می‌شود گفت که این باور وجه‌های مشترک زیادی با اصول انسان‌گرایی و اخلاق انسانی دارد. با این همه، من موافق این ایده نیستم که اگزیستانسیالیسم همان اومانیسم یا انسان‌گرایی ـ چنانچه عنوان یکی از کتاب‌های ژان پل سارتر (۱۹۸۰ – ۱۹۰۵) فیلسوف و نویسنده معتبر فرانسوی و بنیان‌گذار و سخنگوی این نوع اندیشه است ـ می‌باشد. چرا که تفاوت‌هایی بین این دو اندیشه وجود دارد. اما مانند اخلاق انسانی، اگزیستانسیالیسم هم نوعی نگرش به زندگی است که در آن انتخاب و کردار انسانی، نقش بسزایی دارند.
با انتخاب ما است که ارزش‌ها آفریده می‌شوند. «آزادی»، «انتخاب» و «مسئولیت» سه موضوع الزامی برای اصالت وجود و اخلاق وجودی می‌باشند. «آزادی» یعنی، نبود اخلاق الزام‌آور. چنانچه «سارتر» می‌گوید: “ما محکوم به آزادی هستیم”. پذیرش ارزش‌های دیگران یا دوری جستن از انتخاب، در واقع فرار از آزادی است. آزادی را اگر انکار می‌کنیم، در کردارهامان ریاکار و مبهم هستیم، چنانچه «سارتر» آن را “بد ایمانی» نام می‌دهد. بنابراین ما ناگزیریم که آزادی را درونی خود کنیم. «آزادی» با انتخابی که گریز از آن ناممکن است، گره خورده. مردم زمانی از انتخاب سر باز می‌زنند که «سرنوشت» را دنبال کنند یا چنان در کار باشند که دیگران بدون هیچ بازتابی. باید توجه داشته باشیم که وقتی محکوم به آزادی هستیم، بنابراین محکوم به انتخاب هم نیز می‌باشیم. ما برای انتخاب‌های‌مان مسئولیت داریم – پس نمی‌شود مسئولیت عمل خوب یا بدمان را به پای دیگران بنویسیم.

نورون کوسبرپ

نورون کوسبرگ

بنابراین «آزادی»، «انتخاب» و «مسئولیت» هسته‌ی اصلی اخلاق وجودی است. در برابر این استدلال شاهد هستیم که متفکران مذهبی و نواندیشان دینی اغلب بر «باورمندی به سرنوشت» تکیه می‌کنند. در حالی که درون اصالت وجود، انتخاب از پایه‌های اساسی بشر به حساب می آید، بخشی از اندیشه‌های عصر جدید، بر این باور هستند که چرخ ‌گردون خود نیز برنامه‌های زندگی ما را سامان می‌دهد. بنابراین، دلیلی ندارد که همیشه ما همه چیز زندگی‌مان را انتخاب کنیم و مسئولیت آن را بر دوش بکشیم. این گفته: «باید چنین می‌شد»، ریشه در باور به سرنوشت دارد. این بیان یعنی، آینده به وسیله نیروهای فرا انسان اداره می‌شود ـ به احتمال خدا ـ و انسان برای هدایت زندگی خویش، اختیار محدود و اندکی دارد. در ضمن، تنها اعضای جنبش جایگزینی نیستند که چنین می‌اندیشند. این فکر چنان وسوسه انگیز است که همه را یک بار در زندگی برمی‌انگیزاند تا آن را آزمایش کنند و راه سقوط به جهان سرنوشت را بیازمایند. انسان «برنامه‌ریزی شده» است تا روابطی را تجربه کند که وجود ندارند – انگار که ما خرافاتی متولد شده‌ایم.
ایده آنچه روی می‌دهد تقدیر است و سرنوشت، و باید رخ می‌داده، ریشه در جبر دارد. اما اگر همه چیز از پیش تعیین شده است، به عنوان نمونه، چنانچه ما برآمد روابط درونی محیط پیرامونی و محیط زیست هستیم، نمی‌شود ما را مسئول اندیشه و کردارمان دانست. مسئولیت اخلاقی هم با این حساب بی معنا خواهد شد. چرا که آنچه می‌کنیم، نه انتخاب خود ما بلکه از پیش تعیین شده‌اند. اما «سارتر» این که انسان از مسئولیت کردار خویش به این خاطر که از پیش و توسط نیروهای فرا انسانی تعیین شده‌اند، مبرا است، را نمی‌پذیرد. به باور هواداران اصالت وجود، ایده سرنوشت و تقدیر و تسلط آن بر زندگی انسان، رواج بی‌مسئولیتی بین مردم است و سلب مسئولیت نیز بنیان فکری کسانی است که سرنوشت باور هستند. نظریه جبری که متکی است بر هدایت و کنترل زندگی ما توسط نیروهای الهی یا سرنوشت، نقطه مقابل ادعای اگزیستانسیالیسم است که معتقد است به مسئولیت و وظیفه برای انتخاب.
با خوانش اثرهای اگزیستانسیالیستی سرانجام به موضوعی می‌رسیم که موسوم است به «پرتاب شدگی» که در توضیح آن می‌آید که ما انسان‌ها چگونه بدون این که روش و منشی برای زندگی داشته باشیم، به این جهان فراخ پرتاب شده‌ایم. انسان هماره باید در انتخاب باشد. چیزی که به کلی آسان نیست. به ویژه زمانی که استاندارد و اصول معینی برای زندگی وجود ندارد که بشود بر آنها تکیه کرد. احساس بی قراری و هراس موضوع دیگر شناخته شده‌ای می‌باشد که بیانگر ناامیدی و یأس انسان در زمانی است که او خود را در برابر مسئولیت انتخاب خویش تنها می‌بیند. نه تنها خود را تنها می‌بیند که باید برآمدهای انتخاب خود را هم تجربه کند. اضطراب و ترس در پیوند است با هستی انسان و بی‌پناهی‌اش؛ یعنی انسان باشی و تکیه‌گاهی در فراخنای هستی نداشته باشی. از سوی دیگر، اضطراب، بیقراری یا ترس، می‌توانند مثبت هم باشند. چرا که ما را از زندگی روزمره‌گی نجات می‌دهند. «سارتر» هم‌چنین در مورد «حقیقت رها شده»‌ای سخن می‌گوید که ما زمانی احساس‌اش می‌کنیم که دریابیم خدایی نیست که ما را از گزند روزگار محفوظ نگهدارد. همین امر است که شیوه‌ی آزادی نام دارد. هستی و وجود ما با اضطراب و ناامیدی در هم آمیخته‌اند و با هم پیوندی نزدیک و شاید همیشگی دارند.
در مورد این که ما از جوهر و هسته معینی برخوردار نیستیم، در یکی از گفت آوردهای معروف «سارتر»، “وجود ذات مقدم” نیز آمده است. در آغاز، ما وجود داریم و در ادامه زندگی، با انتخاب‌های خود زندگی و هستی خود را شکل می‌دهیم و آشکار می‌کنیم که چه کسی هستیم. واقعیت این است که ما در جهانی آفریده شده‌ایم که هستی ما را سامان می‌بخشد. در حالی که خود نیز باید جوهر و ذات خویش را بیافرینیم. تنها انسان است که با نوع انتخاب خویش می‌تواند نشان دهد که کیست و چه باوری دارد. بر اساس اصالت وجود تعیین می‌شود که انسان به طور کامل آزاد است و هیج «طبیعت یا گوهر انسانی» معینی وجود ندارد. بر این اساس و با توجه به این نکته است که می‌شود گفت: اخلاق انسانی خود را از اگزیستانسیالیسم جدا می‌کند. می‌خواهم بگویم که اخلاق انسانی بر نهاد خرد و وجدان است که انسان محهز به آن می‌باشد. ما – انسان – هم از احساس برخورداریم و هم از خردورزی. این ویژگی از ادعاهای گوهر و ذات انسان است.
البته بدیهی است که ایده اگزیستانسیالیسم هنوز هم می‌تواند انسانیت را پیش ببرد – از جمله با یادآوری آنچه همه ما می‌دانیم: “زندگی کوتاه است و مرگ واقعیت”. آیا این حقیقت را ما درونی خود کرده و پذیرفته‌ایم؟ متوجه شده‌ایم که انتخاب‌های ما مهم و اساسی هستند؟ با این حال به باور «مارتین هایدگر» ما با واقعیت‌هایی زندگی می‌کنیم که در روش و منش انتخابی‌مان پیوند خورده است. در رابطه با این که ما چگونه با هستی و زندگی در تماس هستیم، او بین روش‌های واقعی و غیرواقعی تفاوت قائل می‌شود. در تعریف روش و منش غیرواقعی هم می‌گوید این روش از یک طرف نوعی رفتار بی‌تفاوتی همیشگی است و از سوی دیگر کرداری است بدون بازتاب. این تعریف زمانی مصداق دارد که ما سه موضوع «آزادی»، «انتخاب» و «مسئولیت» را درونی خود نکرده باشیم و نپذیرفته باشیم که ما خود نیز مسئولیم که زندگی‌مان را به گونه‌ای شکل ببخشیم که بر شرایط زمانه نیز تأثیر بگذاریم. داشتن کرداری مانند دیگران، همانی که معمول روزانه است موجب می‌شود که زندگی بی بازتاب شود و طعمه‌ی روزمره‌گی. چیزی که به طور آشکارا باید خودفریبی نام‌اش داد.

منبع:
محله اندیشه آزاد، ارگان سازمان اومانیست‌های نروژ، زمستان ۲۰۱۳

نورون کوسبرگ Norunn Kosberg