دوباره می سازمت وطن

دوباره می سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش

ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش

عکس از یغما گلروئی

عکس از یغما گلروئی

دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو

دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش

دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه می رود

به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش

اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد

که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش

کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف

چو کوه می بخشدم شکوه،
به عرصه ی امتحان خویش

اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،

جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش

حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم

که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش

هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش

گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش

دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست

دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش

—————————————-

یک متر و هفتاد صدم

یک متر و هفتاد صدم افراشت قامت سخنم

یک متر و هفتاد صدم از شعر این خانه منم

یک متر و هفتاد صدم پاکیزگی ساده دلی

جان دلارای غزل، جسم شکیبای زنم

زشت است اگر سیرت من خود را در او می نگری

هیها‌که سنگم نزنی! آیینه ام می شکنم

از جای برخیزم اگر پرسایه ام بیدبنم

بر خاک بنشینم اگر فرش ظریفم چمنم

یک مغز و صد بیم عسس فکر است در چارقدم

یک قلب و صد شور هوس شعر است در پیرهنم

بر ریشه ام تیشه مزن ! حیف است افتادن من

در خشکساران شما سبزم بلوطم کهنم

ای جملگی دشمن من !‌ جز حق چه گفتم به سخن؟

پاداش دشنام شما آهی به نفرین نزنم

انگار من زادمتان کژتاب و بدخوی و رمان

دست از شما گر بکشم مهر از شما بر نکنم

انگار من زادمتان : ماری که نیشم بزند

من جز مدارا چه کنم با پاره جان و تنم؟

هفتاد سال این گله جا ماندم که از کف نرود

یک متر و هفتاد صدم : گورم به خاک وطنم

———————————————

یارب مرا یاری بده

یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم

هجرش دهم زجرش دهم، خوارش کنم زارش کنم

از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری

…از رشک، آزارش دهم، وزغصه بیمارش کنم

بندی بپایش افکنم، گویم خداوندش منم

چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم

گوید مَیفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود

گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه یی، چابک تر از پروانه یی

رقصم بر ِ بیگانه یی، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من

منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم

گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم

با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم

چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر

تا این دل دیوانه را، راضی ز آزارش کنم

——————————

لاف ز برتری کم زن

لاف ز برتری کم زن ، سنگ برابرت هستیم

تیر به ما چه می باری، نیمه دیگرت هستیم

تخمه بی روانت را در تن خویش جان دادیم

حرمت ما نگه می دار خالق و مادرت هستیم

عزت و امن و آسایش، می طلبی ز ما؟ آری

از دل خود اگر پرسی، همسر و دلبرت هستیم

حق طلبان و همراهیم، زنده و شاد و سرپاییم

گام بزن بیا با ما ، ما همه یاورت هستیم

حق حیات کاملتر، گرچه به کام شیر اندر

مطلب ماست باور کن، تشنه باورت هستیم

 ——————————-

 

هوای گریه

نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من

ز من هر آن که او دور
چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا من

نه چشم دل به سویی
نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی
به یاد آشنا من

ستاره ها نهفته
در آسمان ابری
دلم گرفته ای دوست
هوای گریه با من
هوای گریه با من

 ——————————-

چرا رفتی

چرا رفتی ؟! چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم

خیالت گر چه عمری یار من بود
امیدت گر چه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده

چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم