گفت وگو با حمیدرضا (ماهان) محمدی، از زندانیان قدیمی بند۳۵۰ اوین
حمیدرضا محمدی یکی از زندانیان سابق ایران است که خانواده و دوستان او را «ماهان» می خوانند.
ماهان ۹ ساله بود که انقلاب شد. ۱۰ ساله بود که با حکم دادگاه انقلاب آبادان، پدرش اعدام شد. ۱۱ ساله بود که نیروهای عراقی به شهرش خرمشهر حمله کردند و آنها آواره شدند. تا سال ۶۸ در خرم آباد و از آن سال تا ۷۴ مجدد در خرمشهر و از آن به بعد مدتی در اصفهان و تهران در دفتر طراحی و مهندسی قطعات کار می کرد. به گفته ی خودش در همین زمان یک کار پژوهشی روی قرآن انجام داد و آن را برای مسئولان کشور فرستاد که همین امر موجب دستگیری اش شد و هفت سال و نیم را در زندان گذراند و حال دو ماه می شود که به کانادا و تورنتو آمده.
برای اینکه با این زندانی قدیمی بند سیصدوپنجاه زندان اوین بیشتر آشنا شویم، با او در دفتر شهروند به گفت وگو نشستیم تا از زبان خودش بشنویم که چرا و چگونه دستگیر شد؟
ـ من در تاریخ ۱۳ اسفند ۸۳ به اتهام ارتباط با انجمن پادشاهی ایران در منزلم در تهران دستگیر شدم. اصل اتهام اقدام علیه امنیت کشور بود از طریق تبلیغ علیه نظام، عضویت در گروه های معاند و غیرقانونی، و اهانت به مقدسات از جمله ابطال قرآن. مشکلات و هزینه هایی که خانواده از سال پنجاه و هفت به بعد پرداخت کرد از همان زمان نوجوانی، ذهن کسی مثل من را درگیر می کرد و با توجه به شرایط آوارگی از شروع جنگ و موضوعات مرتبط با آن و فضای دهه شصت این حقیقت را مشخص می کرد که تا حد امکان باید از مسائل سیاسی دوری کنم تا خانواده هزینه دیگری پرداخت نکند. به همین دلیل سعی کردم بیشتر مسائل سیاسی را دورادور دنبال کنم، اما ظاهرا جبر زمان نقش دیگری برای من در بازی زندگی در نظر گرفته بود.
در ۱۹ تیر ماه سال ۷۸ به شکل اتفاقی با تجمع دانشجویان همراه شدم و در همان روز در مقابل ساختمان وزارت کشور بازداشت شدم. ۲۰ روز زندان بودم تا اینکه با وثیقه آزاد شدم و بعد هم پرونده مختومه شد. سال ۸۱ با بچه های دانشکده هنر روزهای اول و ۱۶ آذر در تجمع دروازه شیراز اصفهان شرکت کردم که توسط پلیس امنیت شناسایی شدم و نزدیک به دستگیری بودم که موفق به فرار شدم و به تهران نقل مکان کردم.
از ابتدای ۸۲ کار منسجم در مورد نقد مبانی اسلام را شروع کردم و هدفم به طور مشخص قرآن بود، نقد تاریخ قرآن و اسلام، گفته های این کتاب و دین که به نام وحی و سوره و آیه شناخته می شوند. این نقدها که شامل موضوعات بسیار زیادی بود به همراه دیدگاه شخصی و بیان عقیده به صورت رد کلیت آن که به شکل هفت جلد قرآن که کناره های صفحات توضیح داده شده بود و در نهایت همراه مهر باطل شد که بر تمام صفحات آن وجود داشت از طریق پست به بیت رهبری، دفتر ریاست جمهوری، وزارت امور خارجه، حوزه علمیه قم، وزارت ارشاد اسلامی، مجمع تشخیص مصلحت نظام و دانشگاه آزاد
اسلامی ارسال شد.
با اسم خودتان فرستادید؟
ـ نه، مطمئنا خیر با اسم مستعار، ولی با شنود تلفن هایی که با بعضی از دوستان در دانشگاه اراک داشتم توسط وزارت اطلاعات مشخص شد که این قرآن ها توسط من ارسال شده و ماموران اطلاعاتی به این موضوع پی برده بودند که در این ارتباط برنامه های دیگری هم برای روشنگری عمومی وجود دارد که می بایست در اسرع وقت مانع آن شد. به همین دلیل بعد از مدتی تعقیب و مراقبت من در ۱۳ اسفند ۸۳ در حالی که آماده رفتن به محل کار بودم و همینطور قراری برای ترتیب دادن ارسال شصت هزار جلد دفترچه نقد قرآن به مراکز چند استان مهم داشتم، دستگیر شدم.
هدفتان از این کارها چه بود؟ فکر می کردید با خواندن آن نقدها چه اتفاقی می افتد؟
ـ من هنوز هم نگاهم به بحث دین همان مواضع قبل از دستگیری است، اما با این تفاوت که یک زمانی اسلام ستیز بودم، اما حالا بیشتر دنبال دین زدایی ام و نقد و بررسی محترمانه و به دور از هرگونه اهانت به باورهای مخالف و دوری خشونت. بحث اسلام موضوع خیلی حساس و مهمی است، هم برای ایران و هم برای خاورمیانه ناامن شده توسط این دین، شاید تهدیدی برای امنیت تمدن و حقوق بشر و حتی جهان. از نظر من این خطر جدی ست.
منظورتان دین زدایی است یا فقط اسلام زدایی؟
ـ من نگاه و بحثم فقط اسلام است. مسیحیت فعلا آرام گرفته و نشانی از رادیکالیسم در مراتب سیاسی دیده نمی شود یا حداقل برای ایران نیست. یهودیت افراطی تا حدود زیادی توسط دولت اسرائیل کنترل شده هر چند گاهی توسط خود این رژیم بازتولید می شود اما بیشتر در شکل تدافعی ظاهر می شود تا تهاجمی. مشکل ما بیشتر ایران است که در شرایط فعلی نظامی سیاسی بر آن حاکم است که برآمده از همین تفکر است جمهوری اسلامی. هر چند در قالب شیعه گری و اما در منطقه به شکل سنتی وهابی گری اساس رویکرد اسلام واقعی را می شود دید که چه فجایعی به بار می آورد. مبنای دین اسلام همین است، تهاجمی و خشن نص صریح آن گفته ها را به سختی می شود کنترل کرد و با ضرورت های حال حاضر بشر و تمدن تطبیق داد، هر ادعایی در ارتباط با اصلاح دین اسلام خارج و فارغ از نص صریح و خواستگاه توحیدی آن است، هر چند در این ارتباط می شود بهائیت را به عنوان بهترین الگو در نظر گرفت به ویژه برای کسانی که الزاما نیاز به دین و خلسه روانی ماورائی دارند.
من در سال ۸۳ گفتم که قرآن، کلام وجودی به نام خدا یا الله نیست البته اگر وجودی را با این نام ها و پیش فرض بپذیریم. این گفته ها تنها کلامی ساده با معنای ادبی زبان عربی است که ساخته ذهن بشری زیرک در آن زمان بوده که به منظور تمرکز قدرت جمعی ساخته شده و به منظور تصرف و قبضه کردن قدرت سیاسی و اجتماعی به همین دلیل هم مدرس می گوید”دیانت ما عین سیاست ما و سیاست ما عین دیانت ما است”. در کل تطبیق این گفته ها و حتی بخش های تربیتی و آموزه های اخلاقی آن هم با شرایط فعلی جامعه بشر امکان پذیر نیست و هیچ کارکردی نمی تواند داشته باشد مگر آن که قبلا گفته شد، این که عده ای از افراد به آن از لحاظ روانی و کاملا شخصی اعتقاد داشته باشند و این هم همان خواست کسی مثل من است یعنی لائیسیته شدن جامعه.
خوب از ادامه ی دستگیری تان بگویید. به چه صورت دستگیر شدید؟
ـ تعداد نزدیک به ده نفر داخل و بیرون منزل بودند. برخوردشان محترمانه بود. حتی در مدت هفت ماهی هم که در بند فوق امنیتی ۲۰۹ بودم، حتی یک تلنگر هم به من زده نشد نه به من و نه به دیگر بستگان و دوستانی که در ارتباط با من دستگیر شدند، حتی بی احترامی کلامی هم در کار نبود، شاید از این طریق به دنبال آن بودند تا بگویند اسلام ما خلاف آن است که تو فکر می کنی خشن نیست و با تویی که مخالف این دین ما هستی با رأفت رفتار می کنیم غافل از این که آموزه جایگزین ما هم همین بود یعنی دوری از خشونت، دروغ، نفرت و تبعیض از هر نوع آن، و می شود انسانی زندگی کرد و به تمام این ها پایبند بود بدون نیاز به دین و یک نگهبان متافیزیکی.
هفتاد و چند روز در سلول انفرادی ۷۴ بودم. چند روز در بند ۱۲۱ عمومی ۲۰۹ و نزدیک به دو ماه هم با کیانوش سنجری در سلول ۶۳ بودم. و بعد از این هم تمام مدت هفت سال مابقی را در بندهای مختلف زندان اوین گذراندم که چیزی حدود پنج سال از این مدت طی دو نوبت در بند امنیتی ۳۵۰ بود.
کی محاکمه شدید و چه حکمی گرفتید؟
ـ بعداز ۱۴ماه بلاتکلیفی، خرداد ماه ۸۵ در شعبه ۱۳ دادگاه انقلاب به اتهام تبلیغ علیه نظام و عضویت در گروه های معاند و غیرقانونی…محاکمه شدم.
آیا شما عضو گروه های “معاند” بودید؟
ـ نه اصلا گروهی وجود نداشت. تنها چند تلفن به فرود فولادوند بود که در ارتباط با قرآن صحبت کرده بودم. از نظر من فرود فولادوند تنها مجری یک شبکه تلویزیونی بود، اما انسانی بسیار مطلع و مسلط به تاریخ اسلام و قرآن و زبان و فرهنگ عرب شبهه جزیره عربستان، اما من عضو هیچ گروهی نبودم و استناد به ماده ۴۹۹ قانون مجازات اسلامی بحث عضویت، در مورد من وارد نبود. دکتر زرافشان، وکیل برجسته که در آن زمان خودشان هم در زندان بودند در تنظیم لایحه ی اعتراضی من به این موضوع اشاره کرده بودند یعنی مستند نبودن اتهام وارده از بابت تعریف ماده ۴۹۹ به این معنا که چطور می توان فردی را به دلیل ارتباط با یک شبکه تلویزیونی که در صورت قطع امواج آن دیگر وجود خارجی نخواهد داشت عضو آن به حساب آورد، اما اعتراض حاصلی نداشت و حکم تائید شد. به هر حال در نهایت برای من جمعا سیزده سال و نیم حکم زندان صادر شد که من هفت سال و نیم آن را گذراندم.
چرا به شما می گفتند قدیمی ترین زندانی سیاسی بند ۳۵۰؟
ـ من در دو مقطع در بند سیصد و پنجاه بودم برای مرتبه اول بعد از حدود هفت ماه بودن در بند ۲۰۹ و چهار ماه در بند عادی ۷ زندان اوین در دی ماه ۸۴ به سیصد و پنجاه منتقل شدم و بعد از دو سال و در پی یک سری اعتراضات صنفی در بند از آنجا که مسئولان زندان من را عامل این اعتراض ها می دیدند به عنوان تنبیه برای بار دوم به اندرزگاه هفت و هشت زندان اوین منتقل شدم که پس از قریب به دو سال در آبان سال ۸۸ و بعد از انتقال اولین گروه از بازداشتی های بعد از انتخابات دوباره به بند ۳۵۰ منتقل شدم که در این زمان دیگر از دوستان و همبندیان قدیمی بجز دو نفر کس دیگری در ۳۵۰ نبود و از این به بعد بود که در بین دوستان و همبندیان جدید به عنوان قدیمی ترین زندانی سیاسی ۳۵۰ شناخته می شدم.
تا چند سال پیش اسم شما در میان زندانیان سیاسی مطرح نشده بود، مثلا در تظاهرات خارج کشور که برای آزادی زندانیان سیاسی بود اسم و عکس خیلی ها در دست تظاهرکنندگان دیده می شد ولی من فکر نمی کنم اسم و عکس شما را دیده باشم. چرا گمنام مانده بودید؟
ـ درست است، تا قبل از سال ۸۸ نامی از من شنیده نشده بود هر چند بعضی از دوستان مانند دوست و همبندی قدیمی پویا جهاندار چند مرتبه در مورد من خبر کار کرده بودند، اما ظاهرا زیاد مورد توجه قرار نگرفته بود. شاید اگر موضوع اتهام و نوع عمل و عقیده من نبود تا خرداد ماه سال ۹۰ و اولین مرخصی در گمنامی نمی ماندم. بعد از وقایع و اعتراضات ۸۸ افراد زیادی به بند ۳۵۰ وارد شدند که از این موضوع تعجب می کردند که چطور می شود فردی با اتهام سیاسی پنج سال در زندان باشد و هیچ اسمی از او بیرون شنیده نشده باشد.
البته دوستان دیگری هم بعدا در مورد من گفتند و مرا از گمنامی درآوردند، ولی ترجیح می دهم به دلیل در ایران بودن این افراد از آنها نامی نبرم.
از خاطرات زندان بگو، دوستی ها، شکنجه، ملاقات، اعتصاب غذا، اعدام، اخبار بیرون، فعالیت های داخل زندان و …
ـ برای بار اول که در سال ۸۴ به ۳۵۰ برده شدم، مهمترین اتفاقی که برایم افتاد دیدن برخی انسان های وارسته و مقاوم بود و من شانس بزرگی آوردم که همبند این دوستان بودم دکتر زرافشان بود. آقای زرافشان انسان بسیار قابل احترامی است. شانس بزرگی بود همبند بودن با افرادی مثل دکتر زرافشان و فرصت مناسبی برای تجدید نظر در افکار و عقایدم و در نتیجه تغییر نگاه به خیلی از موضوع ها و منطقی تر شدن این باورها. مهندس طبرزدی هم بود و دوستان دیگری از جریانات سیاسی مختلف. بعد از ۸۸ دوستان عزیزی مثل بهمن احمدی امویی، مهندس کیوان صمیمی که به جرات می شود گفت از بهترین ها هستند یکی از با صبر و مداراترین انسان ها در امر سیاسی و فردی با تساهل و تسامح در بحث و انتقاد، و دوستان دیگر از جنبش دانشجویی که هر کدام برای من آموزگاری بودند. ورزش و مطالعه از کارهایی بود که محیط زندان را برایم تحمل پذیرتر می کرد ورزش در حیاط ۳۵۰ بیشتر فوتبال و والیبال بود.
یکی از اتفاقات ناخوشایندی که در این دوران افتاد، مرگ اکبر محمدی بود. از مرخصی که برگشت از کمردرد شدید رنج می برد و به سختی راه می رفت. در اتاق سه ۳۵۰ باهم بودیم. بعد از چند روز از برگشتن و چون در مرخصی استعلاجی مجددا بازداشت و به زندان منتقل شده بود تصمیم داشت اعتصاب غذا را شروع کند با هم صحبت کردیم، به او گفتم برای خواسته هایش نامه نگاری کند چون به طور کلی همیشه با موضوع اعتصاب غذا مخالف بودم. اکبر واقعا تلاش کرد تا با گفتگو و از طریق مکاتبه با مسئولان مشکلش را حل کند، اما آنها به درخواست هایش که تنها دریافت داروهایش بود ترتیب اثر ندادند. اکبر از ابتدای مرداد ماه ۸۵ وارد اعتصاب غذا شد، روز چهارم بود که شرایط جسمی اکبر وخیم شد در چند نوبت به بهداری منتقلش کردیم اما اجازه نمی داد به جز مسکن، سرم یا هر داروی تقویت کننده به او تزریق شود، در نهایت و پس از دو روز اعتصاب خشک در بهداری تقریبا پس از دو ساعت از انتقالش به بند دچار حمله قلبی شد و فوت کرد. در این باره و به بهانه هشتمین سالگرد فوت اکبر مطلبی نوشته ام به نام “آخرین نفس” که در مورد چند ساعت آخر زندگی اکبر محمدی است.
متاسفانه از این دست مرگ ها یا به قولی اعدام های خاموش زیاد بود.
امیدرضا میرصیافی یک جوان وبلاگ نویس بیست و دو ساله که بهمن ۸۷ برای اجرای حکم دو سال و شش ماه به زندان آورده شد، بسیار جوان دوست داشتنی بود، اما خیلی دلتنگ بود، دلتنگ خانواده، دلتنگ همان حداقل آزادی بیرون از دیوارهای زندان، دلداری های من و سعید درخشندی و آقای عباس خرسندی هم چاره ساز نشد تا وضع روحی اش بهتر شود، تا اینکه بالاخره با خوردن ۵۰ تا ۶۰ عدد قرص پراپرنول خودکشی کرد. قرص های خودش بود جمع کرده بود تا یک باره بخورد.
سال ۸۹ به دلیل یک سری مسائلی که برای دوستانمان در بند اتفاق افتاد، به همراه تعدادی از دوستان راهی سلول انفرادی در بند ۲۴۰ شدیم و بالاجبار دست به اعتصاب غذای جمعی زدیم هر چند شرایط خیلی بحرانی بود، اما خوشبختانه اتفاق ناگواری پیش نیامد، اما در مورد اعتصاب غذای زنده یاد هدا صابر اینطور نبود و متاسفانه او هم به همان صورت دچار ایست قلبی شد و درگذشت.
مرگ آقای دکمه چی به علت بیماری، برایم خیلی سخت بود. مصطفی جلوی چشمان همبندیانش روز به روز تحلیل می رفت. دکمه چی که یک لحظه در بند ۳۵۰ برای کار وکمک به دیگران آرام و قرار نداشت به یکباره و در مدت زمان کوتاهی به جسمی تنها از پوست و استخوان تبدیل شد و در مقابل مسئولان زندان و قوه قضائیه جمهوری اسلامی، او را به جای انتقال به بیمارستان و بخش مراقبت های ویژه به زندان رجائی شهر تبعید کردند و باز هم مرگ انسان نازنین دیگری در زندان و حبس و نهایت رنج رقم خورد. همینطور مرگ آقای البرز قاسمی شال به علت بیماری. او هم روز به روز وضعیتش وخیم شد طوری که وقتی او را برای بار آخر که برادرش حمید برای استحمام آماده اش می کرد، دیدم، خاطراتم در مورد مرگ اکبر در همین مکان برایم زنده شد و متاسفانه این بار هم شاهد مرگ غم بار برادر گرامی دوست عزیزم حمید بودیم، مرگ برادر در زندان در حضور برادر زندانی. من با حمید خیلی دوست و نزدیک بودم. حمید قاسمی روزهای سختی را زیر حکم اعدام طی کرد خوشحالم که الان آزاد شده است.
در مورد اعدامی ها، فرهاد وکیلی از دوستان نزدیکم بود. جعفر کاظمی، حاج محمد و …این اعدام ها به راستی ادامه همان خط فکر رهبر پیشین جمهوری اسلامی بود یعنی “همه مفسد فی الارض هستند مگر عکس آن ثابت شود”.
با بسیاری در زندان دوست بودم و تبعید بسیاری از آنها جزو سخت ترین لحظات زندانم محسوب می شود.
اگر بخواهم یادی از دوستان داشته باشم می بایست لیستی بالغ بر چند صد نفر اسم تنظیم کنم، اما از دوستانی که فعلا در کشور کانادا هستند می توانم محمد اولیایی فرد، حمید قاسمی، سلمان سیما ، امید پورمحمد علی و آبتین غفاری را نام ببرم و بسیاری دیگر از دوستان که حقیقتا برای من شانس زندان محسوب می شدند.
خوب چطور شد که به خارج کشور آمدید؟
ـ برای اولین بار خرداد ۱۳۹۰ به مرخصی آمدم. اوضاع تا حد زیادی تغییر کرده بود. از درِ ورودی زندان گرفته که حال دیگر برقی شده بود تا جلوی زندان که قبلا پل و بزرگراهی آنجا نبود. در این مدت با همسرم آیدا آشنا شدم که در آخرین مرخصی با هم ازدواج کردیم و از ایران خارج شدم.
آخرین مرخصی ام ۲۹ مرداد ۹۱ بود. این بار دیگر قصد برگشت به زندان را نداشتم، چرا که به لحاظ روانی تحمل مابقی حبس که چیزی حدود شش سال دیگر بود برایم امکان پذیر نبود. بعد از سیزده روز مرخصی وارد غیبت از مرخصی شدم و بعد از حدودا دو ماه فراری بودن در ایران در تاریخ ۳ آذر ماه ۹۱ از راه زمینی و به شکل غیرقانونی وارد ترکیه شدم. تقریبا بعد از گذشت هفت ماه و طی مراحل مختلف قبولی سازمان ملل صادر شد و بعد از آن هم به فاصله یک هفته بعد کشور مقصد، کانادا تعیین شد که در این مرحله چیزی حدود ۱۳ ماه طول کشید تا تاریخ پرواز برای ما ۱۶ جولای مشخص شد که در این تاریخ به خاک کانادا و شهر تورنتو وارد شدیم.
در زندان که بودی وبلاگت به روز می شد چرا می خواستی وبلاگت همچنان به روز شود در حالی که خودت بالای سرش نبودی؟
ـ این وبلاگ توسط دوستی که هنوز هم او را ندیده ام ساخته شد. تمام نوشته ها از داخل زندان توسط خود من خوانده می شد و ایشان ضبط می کرد و عین همان در وبلاگ پیاده می شد. البته بعد از مدتی آن وبلاگ توسط وزارت اطلاعات بسته شد. در حال حاضر در وبلاگ جدید خودم با این آدرس مطالبی می نویسم:
Mahanm.blogfa.com
آیا اینجا می خواهی به مبارزه ات ادامه دهی؟
ـ اگر شرایط اجازه دهد و اوضاع زندگی کمی به ثبات برسد البته فعال خواهم بود، اما متمرکز باز هم در بحث نقد و اطلاع رسانی در خصوص حقایق اسلام و قرآن اما با رویکرد پرهیز از هرگونه اهانت با باور مخالف حتی پدیده ای خشن به نام دین اسلام. از آنجایی که خودم را فردی سیاسی تعریف نمی کنم و جزو هیچ گروه و دسته و حزبی هم نیستم تنها در راستای ایجاد امکان تغییر بدون خشونت شرایط در ایران اقدامات اعتراضی را ادامه خواهم داد.