نوشته: مری بِرد*
من میخواهم از سنتهای اولیه ادبی غرب شروع کنم که در آن اولین نمونه ثبتشده جملهی نازیبای «حرف نزن»، از سوی مردی به زنی گفته میشود. نمونهای که در آن مردی به زن میگوید که صدای او در مجامع عمومی نباید شنیده شود. در فکر لحظهی جاودانه شدهای هستم در «اُدیسه». از روی عادت، اکنون در مورد اُدیسه بهعنوان ماجرایی فکر میکنیم که مربوط است به اولیس و داستان دلخراش او پس از بازگشت از جنگ تروآ. این در حالی است که از طرفی دیگر پنلوپه هم وفادارانه دهها سال در انتظار او نشست و دست رد به سینه همهی خواستگارانی زد که او را میخواستند. اما، اُدیسه، بیشتر داستان زندگی تلماخوس، پسر اولیس و پنلوپه است. حکایت رشد و نمو او است در طول زندگی، ماجرای شاعرانهی دگردیسی او است از پسربچهای بازیگوش به مردی عاقل و بالغ. این فرایند در کتاب اول با پایین آمدن پنلوپه از پلههای اندرونی خود به سالنی بزرگ و مجلل شروع میشود که در آنجا شاعری آوازخوان از جماعت خواستگاران خود را میبیند که با خواندن شعر برنامه اجرا میکرد. او دشواریهای قهرمانان یونانی را در راه بازگشت به خانه بهصورت آواز میخواند. پنلوپه خوشحال نیست و در برابر همه، از شاعر جوان میخواهد که حکایت دیگری را ساز کند، حکایتی شادتر. در این لحظه، تلماخوس جوان مداخله میکند؛ “مادر، به اندرونی خود برگرد و کارهای زنانه و بافندگیات را انجام بده.” سخنسرایی کاری است مردانه، همهی مردان البته، و من بیشتر از دیگران. برای من سخنوری قدرت خانوادگی است. مادر محل را ترک میکند و پلهها را بهسوی خانه بالا
میرود.
در این مورد، انگار چیزی ناامیدکننده و درعینحال مضحک برای زن میانسالی چون پنلوپه وجود دارد که او را داغ میکند و عرق بر پیشانیاش مینشاند. چیزی که او را وادار به سکوت میکند و برایش سنگین است. اما، نمایش زیبایی است که نگاه فرهنگ غرب را نسبت به زن نمایان میکند. صدای زن نباید در جمع و در برابر دیگران شنیده شود. هومر نیز این سخنان شاعرانه را بهعنوان حوزه فرهنگ آن روز سروده است که صدای زن مگر در اندرونی، نباید شنیده شود. فرایند رشد و تربیت مردانه نیز به او میآموزد که چگونه حوزه کنترل بر زن را باید در اختیار خود داشته باشد و در عرصهی همگانی نیز زن را وادار به سکوت کند. واژههایی که تلماخوس به کار میبرد نیز قابل توجهاند. وقتیکه او میگوید: «سخنوری کاری است مردانه»، معلوم است که منظورش حکایت سرایی است و نه آنچه از اسطوره به ما رسیده. در فرهنگ یونانی هومری، این واژه در معنای سخنسرایی در برابر عموم آمده و نه پچپچ کردن و صحبت کردن روزانه و حتا سخنچینی هم. در واقع، منظور او شایعهپراکنی و پشت سر دیگران حرف زدن که کار عادی بیشتر مردم و ازجمله زنان است، نیز نیست. بلکه، سخن گفتن از آنچههایی است که در باور فرزند جوان، کاری است مردانه.
آنچه توجه مرا جلب میکند، رابطه بین زمان کلاسیک هومری است برای واداشتن زنان به سکوت و روشهایی که در فرهنگ دوران معاصر برای ساکت کردن زنان به کار برده میشود تا مبادا صدای آنان در جمع شنیده شود. زیربنای این برداشت که صدای زنان نباید به گوش دیگران برسد، از میز پیشخوان فروشگاهی شروع میشود، که سکوت زن را طلب میکند. جایی که زن بدون مرد حتا نمیتواند امور روزانه خود که خرید است را انجام دهد. این دنیای سکوت، همان جهان شناخته شدهای است که به زیبایی و بهطور مسخرهآمیزی در کارتونهای قدیمی پانچ «Punch» تقلید شده است: “پیشنهاد فوقالعادهای است خانم تریگز. شاید یکی از مردان حاضر بخواهد آن را بسازد.”میخواهم ببینم که سوءاستفاده از زنانی که جرئت میکنند و حرف میزنند، چگونه حتا در عصر حاضر هم هنوز مانند زمان هومر، موضوعیت دارد. در این معنا چرا، زنانی که زبان میگشایند و موضوعهای اجتماعی را به بحث میگذارند، امروز هم مانند هزارههای پیش، در معرض خطر قرار میگیرند. پرسشی که بهشدت ذهن مرا مشغول کرده، رابطه بین حرف زدن در جامعه برای حمایت از تصویر زنی روی اسکناس، تهدیدهای گردن زدن و تجاوز در توئیتر است با عملکرد تلماخوس برای واداشتن پنلوپه به سکوت در عصر هومر.
هدف من در اینجا این است که دیدگاه گستردهای از پیچیدگیهای فرهنگی بین صدای زنان و حوزه عمومی سخنوری، بحث و تفسیر را در برابر شما بگسترانم: سیاست در گستردهترین شکل خود، از کمیتههای اداری تا اتاقهای تاریک و متروک در خانهها.
امیدوارم که گسترهی این دیدگاه بتواند ما را کمک کند تا پس پشت تشخیص «زنستیزی» را دریابیم. موضوعی که بهندرت و گاه بهاکراه به آن پرداخته میشود. بیتردید، «زنستیزی» یکی از راههایی است که وقایع زمانه ما را توصیف میکند. (اگر شما به یک بحث تلویزیونی بروید، بعد از آن عکس و نوشتههای بسیاری از طریق توئیتر دریافت میکنید که شما را به اندام جنسی تبدیل کرده و مقایسه شدهاید با سبزیهای پوسیده و گندیدهای که ارزش خوردن ندارند. در این شرایط در واقع پیدا کردن واژهای مناسب، سخت دشوار است.) اما اگر ما میخواهیم درکی درست از واقعیت زنان داشته باشیم و در آن مورد هم کاری انجام دهیم، باید بدانیم که زنان حتا زمانی که مجبور به خاموشی نیستند، برای آنکه حرفشان شنیده شود، باید بهای گزافی بپردازند. باید این امر که موضوع زنان پیچیدهتر از آنی است که به نظر میآید را به رسمیت بشناسیم و داستانهای پشت آنچه در ظاهر به نمایش گذاشته میشود را کشف کنیم.
طغیان و عصبانیت تلماخوس، تنها یکی از هزاران نمونهای است که در طول تاریخ روم و یونان، با موفقیت انجام شده است. نهتنها واداشتن زنان به خاموشی در برابر جمع، بلکه نمایش باشکوه و افتخارآمیز این حذف نیز مدام تکرار شده است. در اوایل قرن چهارم پیش از میلاد، آریستوفانس یک کمدی کامل را به طنز مضحکی اختصاص میدهد که در آن زنان اداره امور دولت را در اختیار میگیرند. بخشی از این طنز مربوط میشد به اینکه زنها، در برابر جمع نمیتوانستند سخن برانند. نهتنها سخنوری نمیدانستند که حتا نمیتوانستند سخنان خصوصی خود را (که این شوخی تلخ، مربوط میشد به مناسبات جنسیتی خود) تنظیم کنند. این طنز، سیاست و سخنوری را ویژه مردان میداند و نه زنان. در دنیای رومیها، «دگردیسیهای Metamorphoses» اووید که روایت شاعرانه لاتین در توصیف تاریخ جهان، از زمان خلقت هستی تا دوران زمامداری خدای گونه ژولیوس سزار میباشد و بهطور فوقالعاده و حیرتانگیزی تغییر فرم مردم را در شکل حماسههای اساطیری نمایش میدهد و به احتمال بعد از انجیل، تأثیرگذارترین کتاب در ادبیات غرب بهحساب میآید، مکرر به اندیشه خاموشی و سکوت زنان در روند انتقالی و یا دگردیسی خود میپردازد. پور یو، توسط مشتری به گاو تغییر شکل میدهد. به همین خاطر هم قادر به صحبت کردن نیست و تنها صدای گاو از خود درمیآورد. این در حالی است که پژواک صدای او گویا مجازاتی است که صدای او انگار هرگز از آن خودش نبوده، بلکه ابزاری برای تکرار واژههای دیگران بوده است. (در نقاشی معروف واترهاوس او به نرگسی خیره میشود که آن را دوست داشته، اما نمیتواند با آن رابطه کلامی برقرار کند، درحالیکه با او در تصویر ذهنی خود در حوضخانه، نرد عشق میبازد.) یکی از کارشناسان ادبیات روم، توانست تنها در یک مجموعه قطعههای ادبی، آنهم در سده اول بعد از میلاد، سه نمونه از زنانی را بیابد که شرایط طبیعی زمانه، نتوانسته بود آنها را در جمع به خاموشی و سکوت وادارد. توصیف او روشن است و شفاف. اولین مورد، زنی است به نام مسیا که بهطور موفقیتآمیزی در دادگاه از خود دفاع میکند. او درواقع طبیعتی مردانه داشت پشت ظاهر زنی که دو جنس گرا بود. دوم، زنی است به نام آفرانیا که برای ساختن موضوعهای فردی آنقدر گستاخ بود که اقرار علیه خود را دامن بزند و در دادگاه نیز لایحهی دفاعی خود را تنظیم و تقدیم کند. به همین خاطر هم شاید بیشتر مردم از معاشرت با او خودداری میکردند و وی را زنی گستاخ و پر رو مینامیدند. آوردهاند که در سال چهلوهشت بعد از میلاد، مرده است. انگار که تولد و زندگی او بهکلی بیاهمیت بوده و تاریخ مرگش کافی است.
در دنیای کلاسیک ادبی، تنها دو استثنا وجود دارد که به زنان، آنهم در جمع، اجازه صحبت کردن بدهند. اول؛ به زنان بهعنوان قربانی و شهید اجازه داده میشود که در حضور دیگران سخنرانی کنند ـ بهطور معمول هم این فرصت زمانی فراهم میشود که زن باید نوع مرگ خود را تعیین و اعلام کند. در اوایل مسیحیت، زنان ایمان خود را با رفتن به بیشه شیرها نشان میدادند و در داستان شناخته شده از اوایل تاریخ روم، لوکرتیای پرهیزگار، توسط شاهزادهای وحشیانه، مورد تجاوز قرار میگیرد. به قربانی این تجاوز، تنها، امکان دادند که فرد متجاوز را محکوم کند و نوع خودکشی خویش را نیز انتخاب. اینکه سرانجام این ماجرا چه شد، نویسنده سرنخی به ما نمیدهد و ما هنوز هم به دنبال سرنخی برای یافتن دنباله ماجرا هستیم. اما، ماجرا به قتل قربانی هم ختم نمیشود. از این تلختر اینکه حتا فرصت صحبت کردن در مورد ماجرا را هم از زنان قربانی دریغ کردند. یکی از داستانهای کتاب «دگردیسیها» حکایت شاهدختی است جوان به نام فیلوملا. برای اینکه ماجرای لوکرتیا و بدنام شدن شاهزادگان تکرار نشود، متجاوز بهمحض تمام شدن کار تجاوز، زبان زن قربانی را نیز برید تا نتواند سخنی بر زبان براند و او را افشا کند. این اندیشه و خیالی است که در نمایشنامه تیتوس آندرونیکوس Titus Andronicusشکسپیر هم نیز آمده؛ در این نمایشنامه هم زبان زنی که مورد تجاوز واقعشده است نیز بریده میشود.
استثنای دوم برای ما بیشتر آشنا است. گاه زنان میتوانستند بهطور قانونی و مشروع به پا خیزند و صحبت کنند؛ برای دفاع از خانهشانَ، دفاع از فرزندان، دفاع از همسر و حتا برای دفاع از علاقهمندیهای سایر زنان. سومین مورد از سه نمونه سخنوری زنان که در مجموعه جُنگ مانندی گردآوری و مورد بحث واقع شده است، زنی به نام هورتنسیا، کنار میرود و فرصت سخن گفتن از او گرفته میشود؛ او سخنگوی شجاع زنان روم است. بهویژه بعدازآن که آنها میبایست مالیات بر دارایی سنگینی برای تأمین هزینه جنگی بیسرانجام پرداخت کنند. به کلامی دیگر، زنان حق داشتند در شرایط بسیار سهمگین، در جامعه از منافع زنانه خود دفاع کنند، اما حق نداشتند که بهجای مردان و جامعه بهعنوان کلیت انسانی حرف بزنند. بهطورکلی، چنانچه در سدهی دوم بعد از میلاد رسم شده بود، یک زن باید با فروتنی از صدای خود در برابر بیگانگان پاسداری کند، چنانچه از بدن خود با پوشیدن لباسی مناسب، حفاظت میکند.
بههرحال، مشکلات زنان بیش از آن هست که به نظر میآید. «خاموشی» زنان تنها بازتاب خلع قدرت عمومی از زنان در دنیای کلاسیک نیست: نداشتن حق رأی، نداشتن استقلال حقوقی و مالی و سایر حقوق انسانی. زنان عهد باستان، بهاحتمال نزدیک بهیقین، نمیتوانستند صدای خود را در حوزهی عمومیَ، جایی که آنها دارایی رسمی نداشتند، به گوش دیگران برسانند، اما ما در حال برخورد با محرومیت فعالتر و پرمسئولیتتر کنار گذاردن صدای زنان در جامعه هستیم که از دوران باستان هم بدتر شده. از این مهمتر، این پدیدهی نو امروزی، یکی از تأثیرگذارترین نوع حقارت زنان است که تاکنون ما در سنتهای خود، قراردادهای اجتماعی و پیشفرضهایمان در مورد صدای رسمی زنان داشتهایم. منظور من این است که سخن گفتن در جمع و سخنوری، تنها مواردی نبودهاند که زنان باستان از آن محروم بودهاند. زنان از آموختن مهارتهای لازم و کارهای عملی، کنار گذارده شده بودند. چراکه، از مردانگی تعریف جنسیتی شده بود. چنانچه پیشازاین دیدیم، تلماخوس که جوانی بالغ شده بود ـ سخن از مردی است از برگزیدگان جامعه ـ حق سخن گفتن را به رسمی اعلام میکرد و به باورش سخن گفتن در جمع و در حضور دیگران، رفتاری است مردانه. سخن گفتن زن در جمع در بیشتر شرایط تعریف زنانه به خود نمیگرفت. بهطور مکرر در سراسر ادبیات دوران باستان شاهد تسلط ژرف صدای مردانه هستیم. چنانچه یکی از رسالههای علمی دوران باستان نشان میدهد، صدای آرام مرد، نشان جرئت و شهامت او است در حالیکه صدای بلند زن، نشان ترسویی و کمجرئتی زنانه است. یا چنانچه یکی دیگر از نویسندگان عهد باستان به اصرار میگوید: لحن و صدای سخنوری زنان، هماره نهتنها تهدیدی است برای آوای بلند سخنران مرد که خطر بزرگی است برای ثبات اجتماعی و بهداشت عمومی جامعه و دولت. یکی دیگر از استادهای دوران باستان که نامش به معنای «دهان طلایی» است؛ دیو کریسوستوم، از مخاطبهای خود خواست تا وضعیت عجیب و غریبی را تصور کنند که در آن، همهی مردها ناگهان صدای زنانه داشته باشند و هیچ مردی ـ بزرگ و کوچک ـ به شیوه مردانه نمیتواند سخن براند. آیا تحمل این وضعیت، دشوارتر از تحمل طاعون نیست؟ یقین دارم که آنها به نیروهای ماوراء طبیعی پناه میبردند و با آنها مشورت میکردند تا خشم خدایان را فروبنشانند و برای این کار از قربانی کردن و هدیه دادن نیز دریغ نمیکردند. باور کنید این گفته، شوخی آن قدیس نیست.
آنچه مایل هستم در اینجا بر آن تأکید کنم، این است که این موضوع مربوط به ایدئولوژی خاصی از فرهنگی دور و ناشناخته نیست. دوری از نظر بُعد زمانی ممکن است، نوع نگاه اما دور نیست. اما این سنت سخنوری جنسیتی ـ و تئوریزه کردن سخنوری جنسیتی ـ است که بهطور مستقیم و یا بیشتر غیرمستقیم به ارث بردهایم. قصد ندارم که موضوع را بیش از اندازه لازم، بزرگ کنم و در مورد آنها اغراق. فرهنگ غرب چیزی به فرهنگ رومی یا یونانی باستان، مدیون نیست، چه در وجه سخنوری و چه در وجههای دیگر.
(سپاس خدای را که چنین نخواسته. هیچیک از ما تصور زندگی در جهان رومی یا یونانی باستان را نداریم). انواع گوناگون رقابت بر ما نفوذ داشتهاند و سیستم سیاسیمان هم با کامیابی بسیار موضوعهای جنسیتی دوران باستان را شکست داده. هنوز اما، واقعیتهایی از سنت بحث و سخنوری در جمع باقیماندهاند که ریشه در قواعد و اصولی دارد که زیر سایه دنیای کلاسیک زیست میکند و نفوذ همان مناسبات نیز ناگزیر پذیرفته شده است. تکنیکهای مدرن سخنوری و اقناع که در دوران رنسانس گردآوری و تنظیم شدهاند، بیشتر برگرفته از سخنان و کتابچههایی است که از دوران کهن به ما رسیدهاند. یعنی میراث عصر باستان در اصول سخنوری رنسانس، نفوذی اجتنابناپذیر داشته است. نظریه شناخت و بررسی اصول سخنوری امروز خودمان هم بهطور مستقیم برمیگردد به میراث ارسطو و سیسرو. (پُر بیراه نیست اگر بگوییم که باراک اوباما یا کسانی که متن سخنرانی او را مینویسند، از فن سیسرو استفاده میکنند). تا آنجا که به مجلس عوام در قرن نوزدهم مربوط میشود، جایی که آقایان قوانین و مصوبههایی که امروز برای ما آشنا هستند را تدوین میکردند، بهرهگیری از میراث کلاسیک، شعارها و حتا روند پیشرفت امور، برای نوشتن روند قوانین نیز اجتنابناپذیر بوده است. بازهم تکرار میکنم: ما قربانیان ساده یا فریبخوردگان میراث کلاسیک خود نیستیم، اما سنتهای کلاسیک ما را با قدرت تمام آماده کرده است برای اندیشیدن در مورد سخنوری در جمع و تصمیمگیری در این مورد که کدام سخن درست است یا نادرست، قانعکننده است یا نه و سرانجام سخن چه کسی فضایی را میسازد که شنیدن آن ناگزیری
زمانه است. بدیهی است که در این مجموعه پیچیده، جنسیت، نیز بهطور آشکارا، بخش اجتنابناپذیر آن است.
تنها نگاهی اتفاقی به سنتهای مدرن سخنوری و سخنآوری غرب ـ دستکم تا قرن بیستم ـ نیاز است تا ببینیم که بسیاری از موضوعهای کلاسیک که من آنها را برجسته کردهام، بهطور مکرر و در دورههای مختلف نیز دوباره سر از بالین برمیدارند و قد علم میکنند. زنانی که جرئت میکنند و ادعای شنیده شدن صدای خود در جمع دارند نیز با برخوردی زشت روبرو میشوند؛ آنها را انسانهایی بی جنسیت یا خنثی میخوانند. نمونه تاریخی آن مسیا است که در جمع از هویت خویش نیز دفاع کرد. نمونه روشن دیگر این مورد، برخورد الیزابت اول است و خطاب قرار دادن نیروهای نظامی در تیلبری در مقابله با نیروهای اسپانیایی با سرکردگی آماندا. در مدرسه و در تاریخ آموختهایم که او زنی مثبت و موفق بوده. اما برچسب خنثی نیز بر او هم چسباندند: من میدانم که تجسم عینی ضعفم، زنی ضعیف هستم. اما من قلب و چشم پادشاهی را دارم. پادشاه انگلیس. شعار قدیمی که به دختران نیز رسم زندگی آموخت. درواقع، شاید او هرگز چنین سخنانی را بر زبان نرانده باشد. هیچ نشانی از نوشته او یا کسانی که برای او مینوشتهاند در دست نیست. حتا شاهدی که خود نیز شنیده باشد هم وجود ندارد. آنچه به ما رسیده، نامه مفسری است غیرقابل اعتماد با عکسی از تبر و کراوات خود که بهتقریب چهل سال بعدازآن حادثه نوشتهشده است. اما برای هدف من، حکایت داستانییِ ماجرا که احتمال درستی یا نادرستی آنهم نامعین است، طرح سخن گفتن را بهتر میکند. چرخش زیبای کار این است که نویسنده مرد نامه اقرار یا رجزخوانی را در دهان الیزابت نهاده است که من خواجه یا خنثی هستم.
با نگاهی کلی به سنتهای مدرن سخنوری، درخواهیم یافت که در بخشهایی مانند حوزهی دفاع از منافع خود و یا علاقهمندیهای دیگر زنان، اجازه سخنرانی در جمع به زنان مانند امروز بوده است. البته این حوزه در مورد اقرار بر گناهکاری خویش توسط زنان نیز صراحت دارد. در مطالعه و بررسی مشارکت زنان که شامل زنانی میشود ماهر و پرقدرت که موسوم است به «صد سخنرانی بزرگ تاریخ»، به این رسیدهاند که بیشتر این سخنرانیها مربوط به زنان برجسته از املین پانک هارست تا هیلاری کلینتون میشود که در اسناد فراهمایی زنان سازمان ملل در پکن موجود است. بنابراین بهاحتمال زیاد اغلب جُنگهای گردآوری شده از سخنوری زنان مصداق این موضوع هستند که نمونه آن کتاب «آیا من یک زن نیستم؟» هست. سخنرانی سوجورنور تروث، برده سابق، طرفدار الغای بردهداری و کنشگر حقوق زنان آمریکایی نمونه روشن این نوع سخنوری در حضور دیگران است. او باید گفته باشد: “من سیزده نوجوان بیگناه را منتقل کردم و همه آنها برای بردگی فروخته شدند. آنگاهکه گریه میکردم و در گریه مادرم نیز گم میشدم تا خراش اندوه و حزن بیعدالتی را کمتر احساس کنم، به گمانم مگر عیسا مسیح کسی صدای مرا نشنیده است». واژههای بیان شده در “من آیا یک زن نیستم؟” باید بگویم که تأثیرگذارتر از سخن پیشینیان خود بوده است. این واژهها بهروشنی، کمتر رمزآمیز هستند ازآنچه الیزابت در تیلبری اظهار کرده بود. نسخه مجازی این سخنرانی یک دهه بعد ازآنچه او گفته بود منتشر شد. بدیهی است که آنچه منتشر شد، پالایش و ویرایش شده و همهی آنچه بر زبان رانده شده بود، نبود. اگرچه، در همان زمان کل سخنرانی او به زبان مردم جنوب آمریکا ترجمه شده بوده است تا پیام ضد بردهداری او نیز شنیده و خوانده شود. بااینوجود، او که در خانوادهای اهل شمال تربیت شده بود و به زبان هلندی نیز سخن میگفت، پیام روشنش به جان دل نیز شنیده شد. من نمیگویم که بلند شدن صدای زنان برای دفاع و حمایت از مسائل و مشکلات زنان مهم نبودهاند. اما آنچه باقی میماند این است که صدای رسمی زنان در جامعه در طول صدها سال در محاق نگه داشته شده است. در طول اینهمه سال نهتنها مُهر سکوت بر لب زنان خورده که تلاش شده است که از حوزهی زنان فراتر نروند. به گمانم پیش از آنکه دیگران این کار را بکنند، بگذارید در مورد انتخاب موضوع این سخنرانی پرچم برافرازم که هیچکس مرا مجبور به انتخاب موضوع زنان نکرده است. اما بیتردید، انتخاب موضوع زنان هم برحسب اتفاق نبوده. با آزادی و دلخواه موضوع «صدای عمومی زنان» را انتخاب کردم و نه آنچه این روزها خیلی در موردشان حرف میزنند؛ سوریه و مشکل مهاجرت و پناهندگی در اروپا. شاید باید اقرار کنم که من همصدای سکوت شدهام.
حقیقت این است که حتا حوزهی جواز گرفتن برای سخنرانی هم همیشه بهطور متناوب برای زنان مهیا نبوده است. نمونههای بیشماری وجود دارند که تلاش شده زنان را از سخن گفتن و گفتمان در جامعه کنار بگذارند. روش تلماخوس. هرکسی که Bostonian اثر معروف هنری جیمز که در سال ۱۸۸۰ منتشر شده است را خوانده باشد، به یاد دارد که یکی از موضوعهای اصلی این کتاب، خاموش کردن صدای زنی است به نام ورنا تارانت که کنشگر حقوق زنان است و سخنگوی فمینیستها. هرچقدر او به باسیل رانسوم نزدیکتر میشود (مردی با صدایی عمق دار و پرهیبت)، او نیز درمییابد که قادر به سخن گفتن در حضور دیگران نیست. کاری که پیشازاین انجام میداده است. رانسوم بهگونهای مؤثر صدای او را ویژه و خصوصی خود میکند و اصرار دارد که او تنها برای او سخن براند. از او حتا میخواهد: “واژههای تسلابخشت را برای من نگهدار”. در رمان یادشده، جایگاه نویسنده، جیمز، روشن نیست و خواننده با دلسردی از شخصیت رانسوم یاد میکند. اما نویسنده، در مقالهای که بعد از انتشار رمان، نوشت، معلوم کرد که کیست و از چه موضعی به سخنوری زنان نگاه میکند. در آن مقاله، جیمز در مورد آلودگی و مسری بودن و مخرب بودن صدای عمومی زنان در جامعه سخن میگوید. او این سخنان را با واژههایی بیان کرده است که میشود گفت نویسندهی آن در قرن دوم بعد از میلاد زندگی میکرده و از منابع کلاسیک عهد باستان تغذیه میشده است. تحت تأثیر و نفوذ زنان آمریکایی، جیمز واداشته شد که اصرار کند، زبان در تهدید تبدیلشدن به زمزمه و زیر لب سخن گفتن یا دندانقروچه کردن یا ناله و شکایت کردن و آب به دهان انداختن است و نه سخنوری کردن؛ این سخنان تن میزند به صدای گاو درآوردن، عرعر کردن خر و زوزه سگ. (توجه داشته باشید به پژواک فیلوملای بی زبان، معمع کردن او و زوزه زنان سخنور در جامعه روم). حالا در سالهای آخر قرن بیستم، جیمز یکی از هزاران کسی است که هنوز با کلام، دهن زنان را میبندد. درحالیکه سخنان جیمز جنگ صلیبی کاملی را در دوران ما رقم میزند، سایر برجستگان معاصر آمریکایی، صدای نرم، ملایم و دلنشین زنان را ستایش میکنند. این در حالی است که هنوز هم بخشی از مردان و یا گاه زنان، در عرصهی جهانی مخالف هرگونه خودنمایی زنان در عرصهی جامعه هستند. حرف بسیاری هم در مورد رعدآسا بودن صدای نازک زنان بوده است در سخنرانیهای عمومی. گفتهشده که صدای آنها تودماغی است، انگار که دارند سوت میزنند، صدا از ته چاه بیرون میآید و حرفی مگر گله و شکوه ندارند. به نام خانه ما، فرزندان ما، آینده ما، افتخار ملی ما و فرهنگ ما، جیمز تکرار میکند که: “اجازه ندهید زنانی چنین داشته باشیم.”
البته که اکنون ما در شرایط دشوار سخن نمیگوییم. یا بهطور کامل سخن نمیگوییم. چراکه چنین به نظرم میرسد که جنبههای گوناگون بستههای سنتی دیدگاه نامناسب بودن صدای عمومی زنان برای جامعه بهطورکلی، ـ بستهای که به دو هزاره پیش برمیگردد که اساس تفکر اینچنینی هم نیز ریخته شده است ـ هنوز هم بنمایه بعضی از پیشداوریها یا پیشفرضهای ما است در مورد شرکت زنان در جامعه و صدای عمومیشان. زبانی که برای توصیف صدای سخنرانی زنان به کار برده میشود را دقت کنید. این توصیفها خیلی هم از نظر جیمز و همفکران او در دو هزاره پیش در روم باستان دور نیستند. برای ساختن موضوعی اجتماعی، برای مبارزه حقوق خویش، در سخنوری و بیان، زنان چه میگویند؟ شکوه و شکایت دایم، صدای گوشخراش، زمزمه خالهزنکی و جویدهجویده حرف زدن بیمفهوم. وقتیکه بعد از یک کشمکش شرمگینانه در مورد آلت جنسی من که توسط نظردهندگان اینترنت نوشته میشد، فکر کردم که این موضوع ناچیزی است که به مذاق آنها خوش آمده و بهزودی رخت برخواهد بست، اما دیدم که یکی از مفسران معروف یکی از مجلههای اصلی بریتانیا، گزارشی با مفهومی چنین ارایه کرده است: “زنستیزی در حقیقت موضوعی است دلنشین اما تا زمانی که زنان تنها شکوه میکنند و ناله و شکایت. بخش دیگری از مردم هم نوشتند که بگذارید هرچقدر میخواهند شکوه کنند همانطور که مدیران لیگ فوتبال برتر، منفور هستند، اینان نیز چنین میشوند”.
آیا این واژهها از اهمیت ویژهای برخوردار هستند؟ البته که اهمیت دارند، چراکه زیرساخت نوعی زبان ویژه را رقم میزند که حذف اقتدار، زور و حتا طنز آنچه زنان میتوانند بگویند را در بردارد. این زبان خاص، میتواند بار دیگر زنان را به حوزهی درون خانهها بکشاند و خانهنشینشان کند. (یعنی به پشت چهاردیواری خانه آنهم تنها برای شستن، پختن و وظایف شوهرداری)؛ این زبان خاص با واژههای خود، در گام نخست کلام زنان را بیاهمیت و مبتذلشان میکند و بعد، خود زنان را از عرصهی جامعه حذف. اگر نقطه تقابلی یا تضاد در “صدای ژرف” مردانه هست، این میباشد که مرد با معانی ضمنی که در پسزمینهی واژه “ژرف” وجود دارد، اقتداری را برای خود رقم میزند که انگار در زنان نیست. به همین خاطر هم شاید هنوز هرگاه شنوندگان صدای زنی را میشنوند، انگار چیزی را گوش میکنند که اقتدار لازم را ندارد. یعنی دلالت ضمنی است بر اقتدار در صدای مردانه. به زبان دیگر، آنها هنوز نیاموختهاند که چگونه به اقتدار کلام گوش کنند و نه به صدایی که آن اقتدار را بیان میکند. حتا بدتر از این، آنها بهکل مطلب و موضوع گوش نمیکنند. آنها دقت نمیکنند که کلام و اقتدار تنها در صدایی که میشنوند نیست: همراه با صدایی که شنیده میشود باید دود چراغها، چروکهای بر چهره نشسته، تجربهی سالها فرازوفرود را نیز افزود تا بتوان صلابت و اقتدار نهفته در کلامی که از دهان زنی، بیرون میآید را درک کرد. کلام اگر شنیده شوند، سخن دل کسی است که شاید بهظاهر قدرت مردانه ندارد، اما در عمل این پیام را به شنونده میرساند که: “زن هستم. کلامم هم سرشار است از اقتدار که برآمد سالها تجربه و مبارزه است برای رساندن پیام زنانهام به شما”.
آنها علاقهای به شنیدن صدای کارشناسان هم ندارند؛ دستکم، شنیدن چیزی خارج از قواعد مرسوم و سنتی منافع حوزهی زنان. آشکار است که برای زنی که حتا به نمایندگی مجلس هم رسیده، رسیدن به پست وزارت امور زنان، بهداشت یا آموزشوپرورش، چیزی است سوای آنکه زنی انتخاب شود به ریاست خزانهداری کشور که تاکنون در دنیا هم سابقه نداشته. در سراسر دنیا، هنوز هم شاهد مقاومت فوقالعادهای برای دستیابی به قلمرو سنتی و عرفی گفتمان مردانه هستیم. این نیروی مقاومت هم میتواند سد راه جکی آتلی باشد که سرانجام از چمن فوتبال و گزارشنویسی معمول ورزشی تبدیل شد به اولین زن مفسر فوتبال دنیا، یا حضور زنان در برنامهای مانند «زمان پرسش» که بهطورمعمول مردانه است و آنچه در آنجا طرح میشود، مربوط است به دنیای سیاسی مردان. شاید زیاد هم شگفتانگیز نباشد که همان مفسری که ادعا میکرد زن، تنها شکوه و شکایت میکند و مویه سر میدهد، اکنون ادعا میکند در برنامهای مهم مانند «زمان پرسش»، نابخردترین زنان در آن شرکت میکنند. هم او میخواهد که برای زنان مسابقههایی ترتیب داده شود که بتوانند عقدههای خود را بگشایند نه اینکه در برنامههای مهم سیاسی شرکت کنند. حیرتبرانگیزتر این است که در مبادلات و مناسبات فرهنگی به آشکارا نشان داده شود که صدای یک زن که تنفرانگیز، بحثبرانگیز و نماد سادهاندیشی او است، نشان حماقت زنانه است. باور کنید که این باور در رسانههای امروزی دیداری و شنیداری زیاد دیده و شنیده میشود، اما کسی به آن دقت نمیکند که در ظاهر با خنده و شوخی طرح میشوند. بدیهی است که اگر با وسواس به آنچه میبینیم و میشنویم، دقت کنیم، صدایی که مدام خواهان خاموش کردن صدای زنان است را مشاهده خواهید کرد. البته که گاه از سوی خود زنان؛ زنانی که کارشان گرم کردن بستر مردانی است که زن را تنها بدنی برای لذت بردن میدانند و نه بیشتر. البته با لباسهای آنچنانی در مراسم پرزرقوبرق هم دست در دست همان مردانی دارند که خیلی ساده و رُک بگویم: گوشت میدانندشان که پس از گاز زدن له میشوند و در معده گندیده و باید تخلیه شوند. چیزی برای عدم توافق شما وجود ندارد. واقعیت این است که او نادان است. با پوزش و عشق، تو تنها درک نمیکنی. باور کنید، تعداد دفعههایی که من «زن احمق و نادان» خوانده شدهام را فراموش کردهام. اما زیاد بوده.
همهی این نگرشها، فرضها و پیشداوریها مانند طنابی آهنی ما را در برمیگیرند. مغز و ادراک ما را نه (بهکلی دلیل منطقی وجود ندارد که بهجای گوش دادن به صدای پرصلابت مردانه، صدای نحیف و نالههای زنانه گوش کنیم)، بلکه فرهنگ، زبان و تاریخ ما را فرامیگیرد. زمانی که به نمایندگی زنان در سیاست ملی و یا خاموشی نسبی آنها در حوزهی عمومی فکر میکنیم، باید فراتر از معمول بیندیشیم؛ به ورای آن چیزی فکر کنیم که نخستوزیر و همکارانش در باشگاه بالینگدن Bullingdon Club طرح کردند، به ورای رفتار زشت و فرهنگ غیررسمی وستمینستر فکر باید کرد، حتا باید فراتر از روابط صمیمی خانوادگی و ارائه مراقبت از کودکان (با همان اهمیتی که آنها هستند) اندیشید. ما باید تمرکز خود را متوجه پرسشهای اساسیتری بکنیم که چگونه آموختهایم که به سخنان زنان گوش کنیم و یا به عقب برگردیم، یکلحظه به کارتونی که میتوانم «پرسش خانم تریگس» نامش بدهم، برگردیم. نهتنها توجه به این داشته باشیم که او چگونه یک واژه را به لبهی پرتگاه میبرد و یکجانبه به آن نگاه میکند، بلکه چگونه میتوانیم خود را هشیار کنیم. هشیاری برای اینکه فرایند و پیشداوری و تعصب برای نشنیدن حرفهای او بهعنوان صدای زنانه، را بشناسیم. هشیاری برای اینکه بدانیم، چرا به بیان یک زن گوش نمیکنیم. گوش نمیکنیم چون زن است و عادت کردهایم که صدای پرصلابت مرد را بشنویم حتا اگر بیهودهگویی کند.
برخی از موارد مشابه مربوط به صدا و جنسیت، در ارتباط است به قول اینترنت؛ تهدید به مرگ و سوء رفتار. البته که در مورد نشان دادن وجه زشت اینترنت باید با دقت عمل کرد و این وجه را عمومیت نداد و با اعتماد کامل هم به آن نپرداخت. چراکه اینها در شکلهای گوناگونی ظاهر و نمایان میشوند (توئیتر بهطور کامل شبیه دیگر بخشهای اینترنت نیست. بهعنوان نمونه، توئیتر مانند بخش تفسیر اخبار است در روزنامهها که با خط کشیدن و تأکید بر آن برجستهتر میشود). برخوردهای تهدید به مرگ هم با شکار ماهی تفاوت دارد، چنانچه تجاوز بهزور با رابطه عاشقانه. صحبت تنها از ناخوشایندی کردار یا رفتار و اندیشه نیست که سوء یا بدرفتاری موردنظر است. در این معنا، انسانهای زیادی وارد این بحث میشوند و یا میتوانند هدف این بحث باشند؛ از پدر و مادری که در سوگ مرگ فرزند نوجوان خود، زانوی غم در بغل گرفته تا شادی خوارهای معروف جهان. آنچه روشن است این است که مردان بیشتری از زنان عامل این نامهربانی و بیعدالتی هستند. اینان زنان را بیشتر از مردان مورد حمله کلامی و فیزیکی قرار میدهند. (یک مطالعه علمی میزان چنین حملهها را سی به یک نشان داده است. یعنی در برابر سی حمله کلامی یا فیزیکی به زنان، شاید یک حمله به مردان بشود). چون این موضوع ارزش دارد و من کمتر از سایر زنان از دیدن و شنیدن آن در عذاب هستم و گاه چیزی درمییابم که شاید با تعبیر خوش و نگاهی مثبت، باید پاسخ «نامناسب خصمانه» نامش داد، تحمل اینهمه بیعدالتی برایم ممکن میشود. چیزی که باید نقد منصفانه یا خشم عادلانه نامش داد و هرگاه که در رادیو و تلویزیون صحبت میکنم، نیز شاهد آن هستم.
پسزمینه آنچه با اعتماد میگویم چیزهای گوناگونی است که مشاهده و یا بهتر بگویم، تجربه کردهام؛ برخی از رفتار کودکان، برخی از زیادهروی در مصرف مشروبات الکلی، برخی از لحظهای که لگام مهارکنندهی درونیشان را از دست میدهند و خیلی زود شرمنده رفتار خویش میشوند. بسیاری از این رفتارها، بیش از آنکه شرورانه باشند، غمانگیزند. هرگاه خود را سخاوتمند احساس میکنم، بیدرنگ هم میاندیشم که این سخاوت از سوی مردمی آمده که خود را مغبون و فریب خورده شعارهای دروغینی میدانند که برای برقراری دموکراسی اعلامشده بود. بهعنوان نمونه، توئیتر قرار بود که ما را بهطور مستقیم با صاحبان قدرت در ارتباط قرار دهد و راهی جدید و دموکراتیک برای گفتمان باز کند. چنین چیزی اما رخ نداد. اگر ما موضوعی را در توئیتر نخستوزیر کشوری یا جناب پاپ اعظم بنویسیم، آنها چنانچه نامههای ارسالی ما را نمیخوانند، توئیت ما را هم نخواهند خواند. از این بدتر، توئیتر به نام آنها است، اما، کسانی که در آن مطالبی مینویسند، خودشان نیستند که منشی یا معاونها هستند که به نام آنها چیزهایی را با ما در میان میگذارند. یعنی ارتباط مستقیم و گفتمان دموکراتیک چنانچه ادعاشده بود، وجود ندارد. شاید گله هم نباید باشد که اینان وقت ندارند که پاسخ همه را بدهند، دارند؟ (در مورد پاپ خیلی مطمئن نیستم). به گمانم برخی از سوءاستفادهها، فریاد بلند وعدههای دروغین دموکراسی و آخرت است. هدف قرار دادن عرف و عادت سنتی (زنی با صدای بلند و پرخاشجوی)، تنها موضوع امروز و دیروز نیست که فردا هم اگر زنی در جمع صدایش دربیاید، متهم به هزار پلشتی میشود که شاید از اکنون هم بدتر باشد. زنها تنها کسانی نیستند که خود را خاموش احساس میکنند. مُهر سکوت بر لب همهی زنان و بخشی از مردانی است که برای دفاع از زنان لب به سخن گشودهاند.
آری، هر چه بیشتر به توهین و تهدیدهایی که نصیب زنان شده، نگاه میکنم، بیشتر درمییابم که گویا آنها در الگو و انگارههای قدیمی که پیشازاین صحبت آنها را کردم، قالبسازی شدهاند. در آغاز، مهم نیست که شما در کدام وجه زنانه در تلاش هستی، اما اگر زنی به خود جرئت بدهد و وارد قلمرو مردانه شود و پا جای پای آنان بگذارد، آنوقت است که آزار و اذیت از هر سو باریدن خواهد گرفت. آنچه زن میگوید و حتا موجب برانگیختن میشود، مهم نیست، مهم و واقعیت امر این است که او حرف میزند، آنهم در حضور دیگران. بهاینترتیب، او (زن) وارد مرحلهای شده که با حرف زدن، هیزم آتش تهدید علیه خویش را به آتش کشیده. با شعلهور شدن آتش، باران فهرست بالابلند قابل پیشبینیای که ازنظر آنها منصفانه هم هست و شامل تهدیدهایی مانند تجاوز، قتل و بمبگذاری نیز میباشد، بهسوی زن باریدن خواهد گرفت. اکنونکه این حرفها را میزنم، شاید خیلی آرام به نظر بیایم، اما باور کنید شبهنگام که قرار است تنها باشم، حتا فکر کردن به این تهدیدها هم خواب و آرامش را از من و هر زن دیگری میرباید. اما، انگار موجی همسرا، به راه افتاده تا صدای زنان را خاموش کنند؛ – “زن هرزه، خفه شو” جمله مشترک این همسرایی است. یا به زبانی دیگر، همه به یکدیگر قول میدهند و وعده میکنند که از حرف زدن زنان جلوگیری کنند و ظرفیت زنان برای سخن گفتن را نابود کنند. در یکی از تیترهای دریافتی این جمله را دریافتم: “دستهایت را خواهم برید و سپس تجاوز حتمی است”. یکی دیگر هم زن روزنامهنگاری را با این عبارت تهدید کرده بود: “مادهسگ بیکله”. یکی از کنشگران زن هم با این جمله تهدید شده بود: “باید زبان خود را ببری. زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد”. با این نوشتههای تهاجمی و تهدیدآمیز است که زنان را از پا گذاشتن به قلمرو مردانه بر حذر میدارند و از دایره بده و بستان گفتمان مردانه نیز دور میکنند. درواقع، بهدشواری میتوان گفت که رابطهای بین دیوانگانی که در شبکههای اجتماعی با نوشتههای خود زنان را ترور شخصیتی میکنند و تهدید به سکوت، با کسانی که در پارلمانهای کشورهای مختلف نشستهاند، رابطهای غیرمستقیم وجود ندارد. در پارلمانها زنان نماینده را اگر ابزار سیاستهای مردانه نشوند، چنان منزوی و گوشهگیر میکنند که بود یا نبودشان، فرقی ندارد؛ در پارلمان افغانستان، هرگاه که زنان زبان به سخن میگشایند، اگر مردان نخواهند به حرف آنها گوش کنند، حتا صدای میکروفن آنها را قطع میکنند تا صدای آنها به گوش نرسد. نکته جالب و خندهدار این است که راهحلهای موسوم به بهترین راهحل، اغلب زمانی پیشنهاد میشود که زنان به بخش پایانی سخنان خود رسیدهاند. در این معنا، زنان تن به خواست زن آزاران داده و فریاد حقخواهیشان در سکوت و خاموشی، نهتنها به گوش مردم نرسیده که حتا نمایندگان هم آن را نشنیدهاند؛ یعنی خاموشی خویش را پذیرفتهاند؛ افشا نکردن سوءاستفاده کنندگان و زن آزارها، بیتوجهی به آنها، این همان چیزی است که آنها خواهان آن هستند. از این بدتر، مادر باش، همسر باش و همانی که برای آن تربیت شدهای و مادران تو هماره انجام دادهاند. وگرنه، یادت باشد که در مبارزهای بلامنازع وارد شدهای که قلمرو مردانه است و باید بهای سنگینی برای آن بپردازی.
برای تشخیص باید وقت و انرژی زیادی صرف شود: واقعن راهحل چیست؟ من هم مثل بسیاری از زنها مایل هستم بدانم و ایکاش میدانستم. در سراسر کرهی خاکی، گروهی نیست که خود را مدافع حق زنان بداند، یا همکار آنها باشد و بهطور مرتب، موضوعهای پیش عمده روزانه در مورد زنان را در دفتر کار، اتاق کمیتههای خاص زنان، شورای مدیریت، هماندیشی یا پارلمان به بحث نگذاشته باشند. چگونه میتوانم امور مهم زنان را به گوش دیگران برسانم؟ چگونه میتوانم امور زنان را موردتوجه دیگران قرار دهم؟ چگونه میتوانم در گفتمان زنان شرکت کنم؟ چگونه …؟ بیتردید، اینها پرسشهایی هستند که در ذهن برخی از مردان هم خانه میکند. اما یکچیز وجود دارد که زنان را از همهی پسزمینههای اجتماعی؛ کار سیاسی از هر رنگ و شکلی، گونههای گوناگون کارهای بازرگانی و حتا امور حرفهای که بیشتر به زنان تعلق دارد، دور میکند و برایشان محدودیت میگذارد. شوربختانه، این تجربهی مردود شده کلاسیک دخالت در امور زنان است؛ فرض کنید که زنی در جلسهای شرکت کرده، نکتههای مهم و برجستهای را هم طرح و بیان نموده، بعدازآن سکوت کوتاه معناداری در پی این نکتههای برجسته بیانشده، خواهد آمد و بیدرنگ مردی به سخن میآید و دنباله گفتمانی را به زبان میآورد که دمی پیش تمام کرده بود: “آنچه میگفتم این بود که ….”. در این حالت زن احساس میکند که انگار هرگز زبان به سخن نگشوده. برآمد این احساس هم سرزنش خود و همهی کسانی است که در گفتمان بینتیجه شرکت میکنند.
کسانی که توانستهاند بامهارت و کامیابی صدای خود را به گوش دیگران برسانند از روشی غیر ازآنچه معمول است استفاده میکنند؛ اغلب از روشی جانبدار پرهیز مینمایند و بهقولمعروف با چراغ خاموش اما در روشنای ماه حرکت میکنند. نمونه این زنان، سخنان مسیا در حضور دیگران و یا الیزابت در تیلبری میباشند که با هوشمندی و در قالب سخنان مردانه، حرف خود را به گوش دیگران رساندند. این همان روشی است که مارگارت تاچر هم در سخنرانیهای خود از آن استفاده میکرد. گاه چنان صدای خود را پایین میآورد که حتا مشاوران او همفکر میکردند که صدا و دستگاه آوایی (تارهای صوتی) او با مشکل روبرو شده. خوب، اگر این روش برای رساندن صدای زنانه کارساز است، چرا نه؟ اما فراموش نکنیم که همهی راهکارهای تاکتیکی مدام در کار هستند تا بهگونهای صدای زنان را خاموش کنند. در بهترین حالت هم اگر اجازه دهند، این امکان را گونهای فراهم میکنند که زن تقلید صدای مردانه باشد و نه خودش.
ما برای شیوهی سخنوری خویش و ساختن اصول آن نیاز به ژرفاندیشی اساسیتری داریم. منظورم این نیست که مردان و زنان قدیمی هوادار زنان، با زبانی مختلف سخن میگفتند. (تازه اگر همچنین شده، به این دلیل است که آنها زبانهای گوناگونی را آموخته بودهاند). بهیقین منظورم این هم نیست که زنان ونوسی و مردان مریخی هستند. به گمان من اگر ما قرار است در مسیر پیشرفت قرار بگیریم و مورد کلاسیک «خانم تریگس» را الگو قرار دهیم، باید به عقب برگردیم، به نشانههای ابتدایی اصول سخنوری و طبیعت و ذات قدرت سخنوری. باید دریابیم که فن سخنوری چگونه توانسته است در طول تاریخ ما را پای حرفهای دیگران بنشاند و از همین طریق قدرت بلامنازع خود را بر ما زنان تحمیل کند. حتا گامی فراتر، باید به زنان بگوییم که باید دورههای آموزشی سخنوری را بیاموزند که در آن به آنها آموزش داده شود چگونه متنی را باصلابت، زیبایی، ژرف و اثرگذار بیان کنند. زنان باید شیوه و فن بیان را چنان بیاموزند که اگر لازم باشد حتا لحن صدایشان بهطور مصنوعی چنان تغییر دهند که شنونده را ناخواسته وادار کند به حرفهای او گوش کنند. باید چنان ورزیده شویم که نیازی به استفاده از گفتمان مردانه و تقلید منش و روش آنها نداشته باشیم.
اکنون بازهم با نگاهی سودمندانه باید به دوران رومیها و یونانیهای نظری عمیق بیفکنیم. چون، باوجوداین حقیقت که فرهنگ کلاسیک تا حدودی مسئول آنچه امروز بر ما میرود هست؛ سخنوری مردان و سکوت زنان و نابرابری جنسیتی، اما برخی از نویسندگان و فرهنگورزان دوران قدیم، حقوق زنان را در نوشته و کنش خود بازتاب دادهاند که متأسفانه در زیر فشار صدای بلند سایر کنشهای مردسالارانه گُم و بیفروغ ماندهاند. آنها بهطور کامل میدانستند که کنششان چه تأثیری دارد و بهای سنگینی هم باید برای آن بپردازند. آنها بهعنوان نادان، مورد تمسخر دیگران قرار میگرفتند. آنان اما پایداری نشان میدادند و مُهر سکوت بر لب نزدند. اووید، شاید با آگاهی، زنان زندگیاش را با تحریف و دگرسازی از آنها به سکوت واداشته است. اما هم او، پیشنهاد کرد که ارتباط میتواند صدای انسانی را ارتقا دهد و اگر چنین شود، صدای زنان دیگر بهسادگی خاموش نمیشود و سکوت آنها را در برنمیگیرد. فیلوملا، زبان خود را از دست داد، اما هم او توانست فاسق خود را با بافتن این ماجرا بر پردهای نقش دار، افشا و محکوم کند. (همین موضوع بنمایه نمایشنامه شکسپیر است به نام Lavinia که در آن دست او کار زبانش را میکند و مانند زبانش بریدهشده است). بهترین سخنوران قدیمی اذعان دارند که بهترین فنهای مردانه سخنوری بهطور ناخوشایندی تن میزند به احساس زنانه. این ذکاوت زنانه آیا موجب موفقیت مردان سخنور بوده است؟ باید گفت آری، چون خود سخنوران مرد که از فن زنانه استفاده کردهاند، گفتهاند: “نگران میباشند که زنان نیز از این فن نهفته و نهان آگاه شوند و از آن بهره بگیرند”.
یک داستان کوتاه بهوضوح بیانگر ماجرای جنگ جنسیتی که زیرپوست زندگی عموم مردم دوران باستان و شیوهی سخنوریشان نمایان بوده است، میباشد. در حین جنگ داخلی روم که به قتل جولیوس سزار و مارکوس تولیوس سیسرو منجر شد، قدرتمندترین سخنوران و بحث کنندگان که تاریخ روم به خود دیده، نیز با زجر کشته شدند. نیروهای نظامی که از پس پیروزی به روم بازگشته بودند، سر و دست سیسرو را با خود آورده، بر سرنیزه زدند و در جایگاه سخنرانی شهر نهادند تا همه آن را مشاهده کنند و درس عبرتی باشد برای دیگران. در این موقعیت بود که داستانی رقم خورد؛ داستانی که در آن فولویا، همسر مارک آنتونی، کسی که در بحثوجدلهای درگرفته با سیسرو با ناکامی و سرشکستگی روبرو بوده، پای به سالن بزرگ اجتماعات گذاشت و گام زنان اندام نشسته بر نیزه سیسرو را به تماشا نشست. آنگاهکه او سر و دست وی را بر نیزه دید، سنجاق مویش را بیرون کشید و بارها به زبان مرد مرده فرو کرد. اینیکی از تصویرهای نگرانکننده است از استفاده زن از سنجاق مو بهعنوان سلاح و بهکارگیری آن درجایی که آواز مردانه کلام منتشر میشود؛ موضوعی برعکس فیلونلا.
آنچه من به آن اشاره میکنم، سنت کلاسیک خودآگاه انتقادی است: نه آنی که بهطور مستقیم بنیانهای مردانه که پیشازاین یادآور شدم را به چالش میکشد، بلکه آنی که مصمم است تضاد و تناقضهای این چالش را افشا و برملا کند، تا پرسشهای بزرگتری در مورد طبیعت و هدف سخنوری زنان و مردان را پیش روی ما بگذارد. شاید ما باید نشانههای خود را انتخاب و انواع پرسشهایی که میل به کنار گذاری آنان داریم را از دنیای نهان به جهان آشکارا بیاوریم؛ پرسش در مورد اینکه چگونه میشود در جمع سخن راند، چرا و صدای چه کسی مناسب سخنوری است و … . آنچه نیاز داریم، خودآگاهی و هوشیاری قدیمی و کلاسیک است تا بتوانیم منظورمان از اینکه اقتدار صدا چیست و چگونه باید این اقتدار را بسازیم، روشن کنیم. باید برای رسیدن به این موضوع، سخت کارکنیم، پیش از آنکه دریابیم که چگونه ما پنهلوپههای مدرن باید پاسخگوی تلماکوسهای دوران خود باشیم ـ یا برای چه موضوعی تصمیم بگیریم که سنجاقسر خود را به خانم تریگس قرض دهیم.
* Mary Beard پرفسور مطالعات باستانی دانشکده کمبریج است.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.
Abbasshokri @gmail.com