“نور ایران” نقطه مشترک کارهای من است
ایران درودی متولد ۱۳۱۵ مشهد و دانشآموخته رشته نقاشی از مدرسه عالی هنرهای زیبای پاریس است. درودی نخستین نمایشگاه انفرادی خود را سال ۱۳۳۷ در فلوریدا برگزار کرد.
کودکی او در مهاجرت و جنگ گذشت. پدرش در آلمان تجارت می کرد و اواسط جنگ جهانی دوم از آلمان به ایران فرار کردند. در پاریس هنر خواند و با آنکه همیشه یک پای در پاریس داشته و یک پای در ایران، اما به ایران علاقه ی خاصی دارد. او می گوید:”عشقم به ایران، تحت تاثیر برخورد پدرم با ایران بود. … او می گفت تو باید هویت و فرهنگ ملی خودت را بشناسی.” درودی در کتاب “در فاصله دو نقطه….”! می نویسد: تصویر کردن تخت جمشید تنها اشاره به تاریخ نیست. بازگو کردن افسانه یک عشق است. عشق من به وطنم.
تابلوی “نفت ایران” او در سال ۱۹۶۸ به شهرت جهانی رسید و مطبوعات معتبر دنیا، تایمز، نیوزویک، لایف، نیوز فرانت صفحاتی را به این تابلو و مقاله ای از ایران درودی در کنار آن اختصاص دادند. شاملو برای همین تابلو شعر سرود و عباس کیارستمی پوستری از این تابلو و عکس ایران درودی ساخت.
ایران درودی که با پنجاه سال فعالیت هنری، “نقاش تابلوهای بزرگ” خوانده می شود در مورد نقاشی هایش می گوید: نقاشی هایم زیستن و حیات و امید را تصویر می کند چرا که من مرگ را پایان خودم نمی دانم. این همه نیروی عشق که در وجودم انباشته شده، با مرگم پایان نخواهد گرفت… حس می کنم زندگی ام را ساخته ام و روزی چیزی از خودم را پشت سر خواهم گذاشت، امروز حتی تاثیر آن را به چشم می بینم، در تحول نقاشی معاصر ایران، در حرکات اجتماعی و رفتار بسیار مهربان جامعه نسبت به خودم.
در پیوند با نمایش فیلم “ایران درودی، نقاش لحظه های اثیری” به کارگردانی بهمن مقصودلو روز یکشنبه ۲۵ اپریل در بنیاد پریا، با این هنرمند بزرگ ایران از راه دور به گفت وگو نشستیم که حاصل را در زیر می خوانید.
چگونه با آقای مقصودلو آشنا شدید و چه شد که پذیرفتید این فیلم ساخته شود؟
ـ بهانه نخستین دیدار من با آقای مقصودلو مصاحبه ای بود که او به عنوان خبرنگار با من انجام داد. در آن زمان او دانشجوی سال دوم و یا سوم پزشکی بود. در حین مصاحبه متوجه شدم که او بسیار به سینما علاقه مند است. چندی بعد با مادر او خانم “حائری” در سازمان زنان آشنا شدم. این بانوی با شخصیت که دارای تمام مشخصات با ارزش یک زن و مادر ایرانیست، مرا مجذوب خودش کرد. بدین ترتیب رفت و آمد خانوادگی ما شروع شد. آن زمان من در تلویزیون ملی ایران کار می کردم و مسئولیت تهیه و کارگردانی هفت برنامه تلویزیونی را در هفته بر عهده داشتم. همسرم کارگردان و همسر خواهرم دکتر هوشنگ طاهری منتقد سینما بود و چند کتاب از فیلم نامه های کارگردان هایی چون برگمان، فلینی، آنتونیونی و بونوئل را ترجمه کرده بود و در تهیه برنامه “هنر هفتم” با من همکاری داشت. رفت و آمد آقای مقصودلو به خانه ما به خاطر این دو نفر بیشتر و بیشتر شد. چندی بعد هم من تهیه یکی از هفت برنامه هایم به نام “دیدار” را که مسئولش بودم، به او واگذار کردم. یک روز خبردار شدم که تلویزیون بدون اطلاع من، تهیه این برنامه را به شخص دیگری واگذار کرده است و در دو استودیو تلویزیون هم زمان با هم برنامه “دیدار” با دو تهیه کننده در حال ضبط است. همان روز از سمتم استعفا کردم. تلویزیون بعد از حذف کلی این برنامه از من خواست که از استعفایم منصرف شوم و به کارم ادامه دهم. یکی از همین روزها بود که آقای “مقصودلو” برای خداحافظی به منزل ما آمد و اعلام کرد که تصمیم دارد تحصیل در رشته پزشکی را رها کند و برای تحصیل در رشته سینما به امریکا برود. این بود قصه آشنایی و دوستی ما. اما او این جانبداری اخلاقی مرا هرگز فراموش نکرد، همانگونه که من علاقه و احترام نسبت به مادرش را. اما پاسخ اینکه چه شد که پذیرفتید این فیلم ساخته شود؟ در نمایشگاهی که ۹ سال پیش در “خانه هنرمندان” در تهران داشتم، آقای مقصودلو فیلم بردار فرستاد تا از این نمایشگاه فیلمی تهیه کند. آن زمان نمی دانستم این فیلم برداری آغاز فیلمی خواهد بود به مدت ۵۲ دقیقه. شاید خود او هم نمی دانست، چرا که ما از پیش قراری برای ساختن فیلمی با هم نداشتیم. صحنه های مختلف فیلم به مرور طی رفت و آمدهای او به پاریس با فیلم بردارهای مختلف انجام شد. به همین خاطر در این فیلم می توان چهره مرا از ۹ سال تا ۶ ماه پیش دید. همین گذشت سال ها در چهره من، به گونه ای فیلم را مستندتر ساخته و در عین حال گواه این است که آقای مقصودلو طی این سال ها با چه زحمت و وسواسی برای ساختن این فیلم تلاش کرده است تا بتواند وقایع و حوادث مهم و تاثیرگذار زندگی مرا روایت کند.
آیا نسخه نهایی فیلم را دیده اید؟ با توجه به اینکه خودتان هم فیلم مستند ساخته اید، نظرتان راجع به این فیلم چیست؟ آیا فیلم توانسته اگر نه کاملا، اما لااقل بخشی از شما و زندگی هنری اتان را به تصویر بکشد؟
ـ در مدت ۶ سالی که در تلویزیون کار کردم، شاید بیش از هشتاد فیلم درباره نقاشان، مجسمه سازان و آثارشان، چه ایرانی چه خارجی ساخته ام. آن زمان برای نشان دادن آثار هنرمندان، از تصاویر کتاب ها استفاده می کردم. بعضی از آنها را هم تلویزیون ملی برای تبادل فرهنگی با گفتار به زبان فرانسه، به تلویزیون این کشور که آن زمان فقط سه کانال داشت، می فرستاد. در واقع همین برنامه هم بود که سبب شد دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف از مسئولان دانشگاه بخواهند که از من برای تدریس «تاریخ و شناسایی هنر» دعوت کنند، اما با این تجربه های عملی نظر من در ارتباط با فیلم “نقاش لحظه های اثیری” … ! به تجربه می دانم چقدر ساختن یک فیلم درباره یک نقاش و شناساندن او از ورای آثارش دشوار است. ربط دادن آثار نقاش، به ذهنیات و نحوه نگرش او سخت تر. آقای “مقصودلو” با دید یک منتقد سینما که هستند، سعی کرده اند با حفظ روند فیلم هر چه ممکن است بیشتر مسیر زندگی مرا تعقیب کند. به هر حال این فیلم روایت ایشان است از من. روایت دوستانه و در عین حال مهربان که بیشتر به حوادث تلخ زندگی و تنهایی من می پردازد، حال اینکه من به گونه ای دیگر با زندگی ام برخورد می کنم. باور دارم یک هنرمند دایماً در حال تغییر است، همان طور که در کتاب در فاصله ی دو نقطه …! می نویسم :«امروز همچون دیروز نمی اندیشم و فردا هم مانند امروز نخواهم اندیشید. این دیگرگونی تا آخرین لحظه حیات، تا آخرین تجربه زندگی ام ادامه خواهد یافت. با اعتقاد به این اصل، نظرم را خلاصه می کنم، فیلم “نقاش لحظه های اثیری” ، دیروز من است، اما فردای من نیست. فردا را که بسازم، با امروز هم فاصله خواهم گرفت، اما پاسخ به اینکه آیا نسخه نهایی این فیلم را دیده ام، متاسفانه هنوز آخرین نسخه را ندیده ام، شما پیش از من آن را خواهید دید. به نظرم حُسن فیلم این است که در هیچ لحظه ای خسته کننده نیست و در پایان به نظر بیننده نمی آید که ۵۲ دقیقه فیلم دیده اند و انتظار دارد که فیلم هنوز ادامه پیدا کند.
در ۱۸ اردیبهشت سال ۸۷ نمایشگاهی با عنوان “جاودانه خلیج فارس” در موزه هنرهای معاصر تهران مروری داشت بر آثار شما که در آن ۱۷۰ اثر شما به نمایش در آمده بود. همان زمان در مصاحبه با “پرویز کلانتری” که در شهروند منتشر شد، اعلام داشتید که قصد دارید در تمام شهرستان های ایران نمایشگاه های زنجیره ای بگذارید. آیا موفق به انجام این کار شدید؟
ـ تعداد آثار ارایه شده در این نمایشگاه (جاودانه خلیج فارس) ۲۰۹ اثر بود نه ۱۷۰، اما برگزاری نمایشگاه در شهرستان ها تنها به خواست و اراده من نیست، عوامل دیگری هم می باید هم آهنگ شوند که آنها نه در اختیار من نیستند و نه در امکان من. چنین امکاناتی فراهم نیامد و کسی هم چیزی در این مورد به من نگفت. ظاهراً با چنین عکس العملی باید دلسرد می شدم که نشدم و همچنان مشتاقانه به نقاشی، هرشب تا صبح یا ظهر روز بعد ادامه می دهم.
عکس العمل ها نسبت به نمایشگاه جاودانه خلیج فارس چگونه بود، هم مردم و هم مسئولان سیاسی و هنرمندان؟
ـ عکس العمل مردم برای من تکان دهنده بود و برای دیگران باورنکردنی. تنها نمایشگاهی بود که در تمام مدت برگزاری، مردم از شهرستان با اتوبوس ـ زمینی و هوایی ـ از بندرعباس گرفته تا برازجان، از اصفهان گرفته تا سمنان و مشهد و شیراز و سایر شهرستان ها برای چند ساعت هم که شده با هدایایی از شهرهای خودشان به موزه می آمدند. حتی گروهی از درود با سطل های ماست چکیده، نان و آلوی محلی به نمایشگاه آمدند تا اجازه بگیرند خیابانی یا میدانی را به نام من نامگذاری کنند. تصادفاً آن روز آقای دکتر شفیعی کدکنی هم به اتفاق آقای دکتر کاخی هم زمان با اهالی درود رسیدند و خوشحالی این مردمان ساده و مهربان که به هنرمندان هم ولایتی اشان می بالیدند، با دیدار دکتر شفیعی کدکنی چندین برابر شد. اینجا بود که متوجه شدم مردمان شریف هم وطنم پیام من را شنیده اند. اینجا بود که احساس کردم مردان با فرهنگ هموطنم، مردسالار نیستند، بلکه به دلیل شرایط نابرابر زن در جامعه، این تصویر در ذهن جامعه شکل گرفته که عده ای از آن سوءاستفاده می کنند. در حالی که من نیز به عنوان یک زن در همین جامعه زندگی و فعالیت کرده ام. حتما در فیلم خواهید دید که در افتتاحیه نمایشگاه، چه سیل جمعیتی هجوم آوردند و حال تصور کنید من چه پاداشی از هم وطنانم دریافت کردم. تکان دهنده تر اینکه در مراسم افتتاحیه رییس موزه آقای دکتر صادقی جرأت کرد و دست مرا بوسید. سکوت عجیبی پیش آمد، همه بهت زده و نگران این صحنه را نگاه می کردند. تصورم بر این است اکنون مرا درک می کنید که نپذیرم مردان با فرهنگ کشور من مردسالار باشند.
از آن نمایشگاه تا کنون کار جدیدی هم کرده اید؟
ـ آری و حتی سال گذشته نمایشگاهی هم با ۲۹ اثر برگزار کرده ام.
سالها پیش در تورنتو هم نمایشگاهی برگزار کرده اید، از آن نمایشگاه برایمان بگویید.
ـ من در سال ۱۹۷۶ در هتل ساتن پلیس اقامت داشتم و در گالری اریتاژ نمایشگاه داشتم و پرفسور رضا برای گشایش نمایشگاه از لس آنجلس به تورنتو آمده بود. خانم دکتر حافظی از ایرانیانی بودند که روزی هم من و هم گروهی دیگر از ایرانیان و غیرایرانی ها را به ناهار دعوت کردند. من که تازه از برگزاری نمایشگاه مکزیک به تورنتو آمده بودم بسیار خاطره ی شیرینی از این شهر و ایرانیانش دارم. نمایشگاه من در ماه اکتبر و سرمای شدید تورنتو برگزار شد، اما گرمای حضور ایرانیان مانع نفوذ سرما در جان من شده بود.
سالها زندگی در خارج از ایران چه تأثیری بر شما داشته است ؟
ـ سالها زندگی در خارج از ایران هرگز هویت فرهنگی مرا از من نگرفته است، بلکه برعکس، در برخورد با فرهنگهای متفاوت به ریشههای فرهنگی ایرانیام و تفاوت بنیانی آن با دیگر فرهنگها پی بردهام. در زمینه ی نقاشی به خاطر عدم وجه مقایسه، برخوردم متفاوت شده است. فرهنگ ایرانی موازی با فرهنگ فرانسه باعث بروز سبکی در نقاشی من شده که شاید بتوان آن را به نوعی سبک شخصی من دانست. گرچه سعی کردهام از چارچوب تعاریف و مکاتب فراتر روم و سبک خاص خودم را که نه اکسپرسیونیسم است نه سوررئالیسم، به وجود بیاورم. جهان هستی را بلورگونه و شفاف میبینم و از نظم کهکشانی فرمان میبرم. اکنون باید دید، ذهن من چقدر فراتر از واقعیت ملموس رفته و تا به کجای غیرقابل دسترسیها راه یافته است و آیا این نحوه نگرش تا چقدر از فرهنگ غرب تاثیر گرفته؟
این خیلی عجیب است که ۵۶ سال زندگی در فرانسه تأثیری در شخصیت و هویت آثار شما نداشته است؛ چگونه این هویت را حفظ کردهاید؟
ـ تأثیرپذیری من از فرهنگ فرانسه اجتناب ناپذیر بوده و هست. باید اعتراف کنم گرچه من نقاشی را در فرانسه یاد گرفتهام، ولی ریشههایم در فرهنگ ایران نضج گرفته و از فرهنگ سرزمینم سیراب شدهام و در نقاشی سعیام بر این است که هویت ملی و فرهنگیام را بازگو کنم. ذهن من تحتتأثیر دهکدهای نزدیک مشهد به نام شاندیز که در دوره ی جنگ جهانی در آن مخفی بودیم، شکل گرفته است. آنجا بود که از نزدیک با طبیعت آشنا شدم، رنگها را کشف کردم، خاک را شناختم، حسهایم را تجربه کردم. شاید یکی از دلایل عشق بیپایان من به سرزمینم نحوه ی نگرش پدرم به ملیتش باشد. علاوه بر آن پدرم علاقه خاصی به نقاشی داشت و نقاشی جمع می کرد.
با وقایعی که در این ده ماهه در کشورمان پیش آمد و شاهد ناملایمات بسیاری بودیم، به عنوان یک هنرمند نقاش که طبیعتاً روحیه ای حساس دارد، چگونه با این وقایع کنار آمدید؟ آیا تحت تأثیر این جریانات اثری آفریدید؟
ـ کنار نیامده و نخواهم آمد، اما وقتی صفحات تاریخ ایران را ورق می زنم، متوجه واقعیت تلخی می شوم که تاریخ همیشه فرزندان تاریخ سازش را قربانی گرفته است. به خاطر بیاورید بابک ها و مازیارها یا امیرکبیر را. در مرگ هر ایرانی ـ چه موافق و چه مخالف ـ عقیده ام، جایی از قلبم شکافته می شود. تاریخ بی رحم است، اما حافظه دارد. اما در مورد تابلو، در باور من نقاشی وقتی به واقعیت های دردناک اجتماعی شعارگونه و آشکارا نگاه می کند، دیگر هنر نقاشی نیست. شعاری است مبتذل. آری من نقاشی می کنم، ولی نه با اشاره به موضوعی خاص، مطمئنم جراحت های قلبم در جایی در این نقاشی ها بروز خواهند کرد.
شما را نقاشی فراواقع گرا می شناسند، در حالی که گونه ای واقع گرایی اجتماعی هم در برخی کارهای شما دیده می شود، خودتان چه نظری دارید؟
ـ تفاوتی بین فراواقعی و واقعی نمی بینم. چرا این که بینندگان هستند که این تعاریف و چهارچوب ها را برای نزدیک تر شدن به درک نقاشی در ذهنشان می پرورانند، واگرنه بر طبق یکی از تعاریف هنر، هر اثر هنری در ذات و تعریف خود فرا واقعی است، به این خاطر که نحوه نگرش و تعبیر نقاش از آنچه حس کرده و می بیند به آن افزوده شده است. از طرفی هیچ اثر هنری جدا از واقعیت های اجتماعی، اقلیمی و باورهای فرهنگی خالقش نیست.
شما در جایی گفته اید “نقاشی عصیان من است و شکیبایی من” چگونه انسان از عصیان به شکیبایی ره می برد؟
ـ برای خلق یک اثر هنری این دو خصیصه لازم و ملزوم یکدیگرند، اگر عصیانی که تعریف دیگر انگیزه است، نمی بود، اثری خلق نمی شد و اگر شکیبایی نبود، هنرمند فرصت به تصویر کشیدن عصیان را نمی یافت.
در کارهای شما گونه ای آشنایی زدایی از واقعیت روزمره دیده می شود . در همان حال مخاطب احساس نزدیکی و آشنایی و باخبری از فضا و فکر می کند، تابلوهای “سخن خاموش” و “بی گناه” از زمره همین گونه کارها هستند. نظر خودتان در پیوند این دوگانگی و یگانگی در کار چیست؟
ـ بسیار متاسفم که بگویم دوگانگی هرگز در من به یگانگی نرسیده است، واگرنه مدت ها پیش نقاشی را رها کرده بودم، اصل بر این است که این دوگانگی در نهایت به تعادل برسد تا در نظم کهکشانی قرار گیرد. این است چگونه جاودان شدن آثار هنرمندانی چون رافائل، داوینچی، دالی، پیکاسو و بسیاری دیگر از این دست هنرمندان. نقاشی های من تصویرگر زنده باورها و ذهنیاتم هستند. ذهنیاتی که بر ملیت و فرهنگ و حافظه تاریخی وطنم تکیه دارد و انباشته از تجربیات ناخودآگاه و آگاه و همچنین تجربه های من از زندگی هستند و همان طور که پیش ترها هم گفتم، تغییر و دگرگونی دایم ذهن مرا نشان می دهند، ولی در تمام کارهای ۳۰ سال گذشته ام یک نقطه مشترک وجود دارد. نور ایران. نور ایران که هفت هزار سال است بر فرهنگ مملکتمان می تابد و من تلاش دارم جهان هستی کوچکم را از این نور انباشته سازم.