عباس شکری
میل به زیستن در همه ی انسان ها هست اما میل به عشق و محبت و مهربانی نه. همه دوست دارند که زندگی کنند اما همه دوست ندارند که عشق بورزند و مهربانی کنند، اگرچه نام خود را مهرورز بگذارند. حکایت عشق و تنفر، زندگی و مرگ و … مصداق مردم ایران است و حکومتی که به زور بر آنها حکومت می کند. مردم از عشق می گویند، اما حاکمان از تنفر، مردم از حیات و زندگی می گویند و آنها از مرگ. مردم از راستی و حقیقت می گویند و آنها از دروغ و تزویر و فریب. نمونه ی بارز این تقابل را در نامه ی دختر دانشجوی جوانی به نام “شبنم مددزاده” به عنوان نماینده ی مردم و گفته های وزیر علوم، رئیس جمهور و رهبر جمهوری اسلامی به عنوان نمایندگان حاکمیت است که در این نوشته بررسی می شود.
در جمهوری اسلامی که گفته می شود بر پایه عدل علی استوار است در ترازوی عدالت و یکسان بودن همه ی انسان ها نزد خدا، باید مصلحت نظام موجب شود که عدالت زیر پا گذاشته شود و حقوق اقتصادی خلق فدای مصلحت امروز. رهبر حکم حکومتی صادر کند که حیف و مال شدن میلیاردها تومان پول مردم تنها به شهادت مردی دروغگو که با پشتیبانی رهبری بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زده و اکنون مجبورش می کنند حکم حکومتی و ولایی صادر کند که غیرخودی ها را به مقامات امنیتی تحویل دهند و اما دیگرانی که در کنار فرقه ی خودشان اند، به خاطر مصلحت نظام، نظامی که سراسر دروغ است و تزویر، از هرگونه بازبینی رها شوند.
این مورد و هزاران خطای دیگر مسئولان نظام اسلامی ایران به گونه ای است که پیش بینی شان در ابتدای سال جاری شمسی برای کسانی که دستی بر آتش دارند و دلی برای سوختن، خیلی دشوار نبود و به همین دلیل هم در نامه ای صدای بلند خود را به گوش همگان رساندند که”فکری به حال ایران کنید.”
در حالی که دروغ و بی ایمانی به انسانیت، سراسر حاکمیت اسلامی ایران را فراگرفته است، در حالی که همه ی رسانه های جهان یک صدا از بی حرمتی حقوق بشر در عرصه های گوناگون در خاک ایران فریاد می زنند، در حالی که گزارشگران بدون مرز می گوید ایران بزرگترین زندان روزنامه نگاران خاورمیانه است. هیات نظارت بر نشریات به رسانه های در حال چاپ تذکر می دهد و تهدیدشان می کند که اگر تن به سانسور ندهند، روزهای بد سکوت و ممنوعیت انتشار در انتظاشان است. رهبران دروغگوی نظام اسلامی در ایران، مدام از چیز سخن می گویند که اصلا بر جبین شان نمی نشیند؛ از عدالت، از برابری، از انسانیت و از عشق.
و ای دریغ که در چنین حال و هوایی که حتی به قول”شبنم مددزاده” جوان دانشجویی که نوروز را هم پشت میله های زندان و در حصار دیوارهای بلند حاشای مقامات جمهوری اسلامی ماند تا بتواند رنج نامه ای بنویسد که دل هر دردمندی را به درد بیاورد، کامران دانشجو به دروغ و تزویر به دفاع از حقوق دانشجویان و از آن بدتر به دفاع از برگزاری انتخابات درست و صحیح زبان برمی گشاید. ایشان که مسئول برگزاری انتخابات قلابی سال پیش بودند و اکنون وزیر علوم و آموزش عالی ایران می باشد، می گوید:
“دو وظیفه متوجه من است. یکی صنفی، که مسئولیت ما در قبال دانشگاهیان است که باید بر اساس آن از دانشجویان و دانشگاهیان حمایت کنیم. بنابراین تا متوجه می شویم کسی از خانواده دانشگاهیان دستگیر شده است ورود پیدا می کنیم، اما یک بخشی به نهادهای امنیتی باز می گردد. اگر یک دانشگاهی مرتکب خلاف یا خطایی شده که جنبه امنیتی نداشته است به طور حتم پیگیری کرده ایم. البته موارد امنیتی را نیز از طریق نهادهای مختلف پیگیر بوده ایم”.
در همین قسمت ایشان دروغ می گوید؛ اولا که هرگز نه ایشان و نه هیچ کس دیگری برای هیچ دانشجو یا استاد معترضی دلسوزی نکرده اند و هماره دست نیروهای امنیتی را برای دستگیری کسانی که فقط دو انگشت به نشانه ی پیروزی بلند کرده اند را باز گذاشته اند تا از آنها تعهد نامه های آن چنانی بگیرند، و کسانی که پا به خیابان ها گذاشته اند را در چهاردیواری بلند اوین و ناکجا آبادهای دیگری که مگر خودشان کس دیگری از محل آن آگاهی ندارد، شکنجه شوند و اقرار به ناکرده های خود کنند. در جای دیگری از این سخنان سخیف، ایشان برای آن که به عدالت علی در جمهوری اسلامی و اجرای دقیق آن نگاهی داشته باشد، به جای ان که زبان به قفا بگیرد، ناشیانه و طوطی وار که بنا به دستور می گوید:”ما در داخل دانشگاهها کاپیتولاسیون نداریم. داخل دانشگاه ها هم جزء مملکت است. اگر خلاف دانشگاه صورت گیرد باید با آن برخورد شود. هرج و مرج زیبنده محیط مقدس دانشگاه و فرهیختگان نیست. باید یک تعادلی برقرار کرد که نه صرف اینکه فرد دانشجوست یا عضو هیئت علمی است در حاشیه امن باشد و به بهانه اینکه دانشگاهی فرهیخته است هر کاری انجام دهد. نه اینکه بالاخره بخواهیم اعمال مجازاتهای سنگین داشته باشیم که از عدالت خارج باشد. در درون دانشگاهها باید با تلطیف و هدایت حرکت کرد و تنبیه آخرین ابزار باشد مثل درون خانواده. البته یک جاهایی هم نمی توان برخورد نکرد.” خوب این که رژیم جمهوری اسلامی در دانشگاه ها کاپیتولاسیون ندارد را باید دروغ بزرگ سال خواند. چرا؟ چون اولا حضور پدیده ای به نام دانشجوی بسیجی، خود حکایت از چند نوع برخورد با دانشجویان است. مگر نه این که دانشجوی ستاره دار هم در دانشگاه هست که معمولا خیلی زود تلاش می شود که بی نورش کنند و با اخراج از صحن دانشگاه، جایش را به برادران بسیجی بدهند؟ در مورد دیگری که ایشان به آن اشاره دارند و آن تلطیف در رفتار است و مجازات هایی که حتی خود ایشان هم ناخواسته به آن اشاره کرده اند. می گویند نباید مجازات های سنگینی داشته باشیم که از عدالت خارج باشد. خوب از ایشان باید پرسید اگر مجازات های سنگینی که نباید باشند اما هستند، وجود دارد، بر حسب وظیفه ای که خودتان به آن اقرار کردید، لطفا به یک مورد دخالت تان برای افشای بی عدالتی اشاره کنید.
ایشان در فرازی دیگر به مظلوم نمایی دانشگاه و دانشگاهیان دولتی اشاره می کند:”دانشگاهها بیشترین هجمه را شاهد بودند. در شروع سال تحصیلی، در سیزده آبان، شانزده آذر، ایجاد اختلال در امتحانات. اما دانشگاهیان از همه این هجمه ها سربلند بیرون آمدند و ملت ایران به چنین دانشجویان و دانشگاهیانی که علیرغم تمام هجمه ها نشان دادند که افسران و فرماندهان قابل اعتمادی هستند احترام می گذارد. این هجمه ها از طرف مجموعه رسانه های ضد انقلاب مانند بی بی سی و صدای آمریکا و بسیاری از رسانه های مجازی همسو با آنها صورت گرفت.” وزیر آموزش عالی، دانشجویان را افسران و سربازانی می پندارد که جاده صاف کن بی صداقتی های ایشان و یاران شان می باشند و در غیراین صورت دستگیری، زندان، شکنجه و اخراج از دانشگاه حداقل مجازاتی است که در جامعه ای که کاپیتولاسیون وجود ندارد، در انتظار آنها است و اگر سر به فرمان باشی، مدرک تحصیلی و بورسیه های عالی در انتظار است. فضایی که ایشان از دانشگاه در ذهن دارد، پادگان نظامی است که ایشان فرمانده ی ستاد مشترک اش هست و رئیس های دانشگاه ها هم حتما فرماندهان لشکر و به همین ترتیب تا برسیم به مهره های لباس شخصی که در دانشگاه رخنه کرده اند تا غیرخودی ها را برای اجرای عدالت و برابری بین دانشجویان بسیجی و ستاره دار، تحویل مقامات امنیتی دهند. ایشان انگار مثل کلاغ که به هنگام غار غار کردن چشمان اش را می بندد، چشم هایش را نه خود که همان مقامات امنیتی برایش بسته اند تا به جای واقعیت در روزهای بزرگی هم چون شانزده آذر، چیزی ببیند که فقط رؤیاهای ستاد تقلب و توطئه در ایران بوده است. چرا که در جای دیگری افاضه می فرمایند:” در شانزده آذر امسال بیش از هر زمانی شاهد سردادن شعار مرگ بر آمریکا بودیم و جنبش دانشجویی در شانزده آذر ماه امسال فریادشان علیه استکبار علی الخصوص آمریکا بیش از گذشته بود. ضمن اینکه در سیزده آبان نیز حضور پررنگ و انقلابی دانشجویان را شاهد بودیم.
قاطبه و قریب به اتفاق دانشگاهیان ولایت پذیری دارند و همگام با ولایت هستند که خارج از خط و خطوط سیاسی قرار دارند. دانشجویان پس از انتخابات ولایت پذیری را خارج از مرزبندی های جناحی و سیاسی نشان دادند. ولایت پذیری خارج از علاقه های سیاسی است. محور، ولایت است و ولایت، محور نظام است.” گویا پاره شدن عکس های ولی شان و حتی پایین آوردن تابلویی که نام ایشان را بر خیابانی نهاده اند، و یا شعارهایی چون “جمهوری ایرانی”که نفی کلیت نظام و بویژه ولایت است را ایشان نه دیده اند و نه شنیده اند. خوب باز هم می شود از ایشان پرسید که اگر چنین است چرا محیط دانشگاه را به پادگان نظامی تبدیل کرده اند و از هرگونه برگزاری برنامه از طرف دانشجویان هراس دارند؟ در همین سخنان ایشان باز هم گاف می دهد و بند را به آب:”در تمام اغتشاشات کمتر از ده درصد از بازداشت شدگان دانشگاهی بودند که این نشان می دهد دانشجویان اغتشاشگران را همراهی نکردند. تعداد زیادی از همین ده درصد هم مربوط به دانشجویانی بود که مشکلات آموزشی داشتند…”تعداد زیادی از دانشجویان بازداشت شده مشکلات آموزشی داشتند. واقعیت این است که در مواردی دانشجویان به دلیل مشکلات آموزشی از این فضای سیاسی پس از انتخابات قصد سوء استفاده داشتند.” آخر جناب آقای وزیر، دانشجویی که مشکل آموزشی دارد، در پشت میله های زندان چه می کند؟ در ضمن مگر چند درصد کل جامعه دانشجو است که ده درصد آن باید دستگیر شود؟ همین رقم نشان از هراس شما است از دانشجویان و اثبات این که بخش بزرگی از دانشجویان در بند و اسیر نیروهای امنیتی نظامی اند که عدل علی بر آن حاکم است.
انگار که افاضات ایشان سر پایان ندارد و در بخش پایانی سخنان اش اقرار به تداوم دستگیری ها، تجاوز و حمله به خانه و کوی دانشجویان می کند که گویا مجلسی ها هم آن را تأیید کرده اند:
“بی بی سی بارها و بارها دشمنی خود را ثابت کرده است و در طول تاریخ دشمنی خود را ثابت کرده است.” پس یک چیز دیگری غیر از آنچه اظهار می کند در کار است.
”فیلم کوی دانشگاه در مجلس بررسی شد و گویا سخنگوی کمیسیون امنیت اعلام کرد که چیز جدیدی در آن نیست. اینکه کمیسیون امنیت ملی اینگونه در مورد فیلم کوی دانشگاه اظهار نظر می کند، دست بی بی سی را کاملا رو می کند.” جل الخالق، مگر سخنان سخنگوی کمیسیون امنیت ملی که باید ضد ملی اش نامید، وحی مُنزل است که چه گفته باشد یا نه؟ دو دیگر آن که اقرار شما و ایشان نشان از تدوام چنین جنایاتی است که برای تان تازگی هم ندارد. محتوای این فیلم هر انسانی را به درد می آورد و زمین گیرش می کند، اما برای شما و کمیسیون امنیت ملی مجلس چیز تازه ای ندارد. چرا؟ چون شما و هم پالکی هایتان از همان روزهای اول فردای بهمن پنجاه هفت، چنین اقدامات موهنی را آغاز کردید و تا امروز ادامه دارد. پس چیز تازه ای نیست که به کوی دانشگاه حمله شود و دانشجویان را روی زمین بکشند و چنان بزنندشان که حتی بسیجی های حاضر هم زبان به اعتراض بگشایند. خوب شما که دانشگاه را پادگان می دانید و دانشجویان را سربازان و افسران آن، باید که با سرباز نافرمان چنین رفتاری داشته باشید، وگرنه چگونه به فرماندهی جایی می رسیدید که هزاران مغز متفکر را در چهار دیواری زندان، به جای پشت میز دانشگاه می نشاند؟ آقای وزیر حتما برای این که گفته های نادرست تان، گوش نواز به نظر بیاید، بارها صدای خودتان که ضبط شده است را در خلوت برای تان پخش کرده اند و نگذاشته اند که نامه ی”شبنم مددزاده” دختر جوان دانشجویی را که از پشت میز دانشگاه راهی زندان، شکنجه گاه و بی پناهی اش کرده اید، بخوانید. این دختر جوان که به همراه برادرش در دستان افسران شما که امنیتی هم هستند، اسیر است می نویسد:
“در من فریاد زیستن است و می دانم فریاد من بی جواب نمی ماند…
“صبح بازداشتگاه موقت زندان اوین؛ مامور زنی که قرار است همراهم باشد اسمم را می خواند و دستبند را آماده می کند. بر خلاف زندانی های دیگر که ابا دارند از دستبند خوردن که مبادا کسی آنها را در دادگاه با دستبند ببیند ـ با آرامش ـ دستهایم را جلو می آورم که دستبند بزند، چرا که از دل ایمان آورده ام که در روزگاری که اندیشه را به زنجیر می کشند و هر چراغ به دستی تا پستوی ذهنت را می گردد مبادا اندیشیده باشی. زندان، زنجیر و دستبند نه وهنی به ساحت آدمی که معیار ارزش های اوست. به سمت اتوبوس روانه می شویم . وارد اتوبوس که می شوم بی اختیار در بین همه زندانیان که در چشم های تک تکشان موجی از نگرانی دیده می شود به دنبال فرزاد می گردم . چهره ای آشنا با لبخند همراهیم می کند ، نگاهش آرامم می کند و با آرامش روی صندلی اتوبوس می نشینم تا دادگاه .
… در سالن دادگاه آغوش گرم و نگاههای محبت آمیز خواهر و پدرم پذیرای ماست. پدرم سعی میکند نگرانی و غمش را با لبخند بپوشاند. قلب بزرگش فریاد رس است و سرگردانی و ترس در پناهش به شجاعت می گراید و در آن لحظه کوتاه میخواهد این شجاعت را با تمام وجودش انتقال دهد گرم در آغوشم می کشد و در گوشم آرام می گوید “محکم باش” و من خوب می دانم که در دلش هزار آشوب است از برگزار شدن یا نشدن دادگاه چرا که این ششمین بار است که در این سالن ها انتظار برگزاری دادگاه ما را کشیده و در طول مدت این یک سال سهمش از این انتظار و میراث محنت جفاکاران برایش از دست دادن بینایی چشمش بوده است.
به سمت اتاق قاضی می رویم، منشی اعلام میکند تا آمدن کارشناس پرونده باید منتظر بمانید و ما در سالن دادگاه مینشینیم. بعد از مدتی بازجوها را می بینم. با دیدنشان تمام صحنه های بازجویی، تمامی فشارها، توهین ها، شکنجه ها و روزهای انفرادی گویی دوباره برایم تکرار می شوند و عین صفحهی سینما در برابر چشمانم به نمایش در می آیند: چهره تکیده و رنجور فرزاد با صدای گرفته که بعد از ضرب وشتم پیش من آورده بودندش جلوی چشمانم می آید و حسی از کینه و نفرت بر من مستولی میشود. یاد روز ملاقاتی میافتم که بعد از داد و بیدادهای بازجو بر سر پدرم ، من و فرزاد فهمیدیم بر اثر فشارهایی که در دادگاه بر پدرم آمده بینایی یک چشمش را از دست داده و در آن لحظه تسلای این غم تنها این بیت بود که فرزاد به زبان ترکی خطاب به بازجو گفت”سن اگر زور دمیرسن میلتمی خوار ادیسن / گون لگر صفحه لگر چونر مجبور اولارسان گدسن”که این جفاهای رفته برای نشستن در مقابل قاضی محکمم می کنند. دادگاه با حضور نماینده دادستان، و بازجوهای اطلاعات برگزار می شود. کیفرخواست خوانده می شود. اتهامات محاربه و تبلیغ علیه نظام … در مقابل این اتهامات اجازه دفاع از ما سلب میشود. در مقابل دفاعیات فرزاد که من در مراحل بازجویی شکنجه شدم، مرا مورد ضرب وشتم قرار دادند، قاضی آثار شکنجه را می خواهد! و این در حالی است که یک سال از بازداشت ما می گذرد. در طول یک سال هر زخمی التیام می یابد الا زخم روح! اما کیست که آن را بشنود یا ببیند؟ در مقابل اعتراض ما قاضی جواب داد مشت و لگد که شکنجه محسوب نمیشود. دروغ می گویید! شما منافقها همه اینطوری هستید! این چنین بود که قاضی، قضاوت نکرده رای صادر می کرد و این به یقینت می رساند که در وجدان قاضی تنها تصویری از دغدغه عدالت کشیده شده است. بازجو ها هم درعین نمایش قدرت نه تنها از جانب خود بلکه از جانب تمامی همکارانشان ادعا کردند که هیچگونه شکنجه و هیچ ضرب و شتمی در بازداشتگاه صورت نمی گیرد … دادگاه تمام می شود و قاضی اعلام می کند که تا هفته آینده حکم صادر می شود. می دانیم همه چیز از پیش روشن است و حساب شده و پرده در لحظه ی معلوم فرو خواهد افتاد. تنها چیزی که راضیمان می کند اینست که بلاخره بعد از یک سال دادگاه تشکیل شد!”
(متن کامل نامه شبنم مددزاده را اینجا بخوانید)
جناب وزیر، اگر شرافتی در کار است که نیست، باید نه هرگز صحبت از عدل و برابری در کارتان باشد و نه از نبود کاپیتولاسیون در سیستم اسلامی. برخورد شما با آدم خوارهای درون زندان ها هم همین گونه هست که با این دختر جوان و برادرش؟ از اطرافیانتان بپرسید چنانچه روزی در رژیم گذشته زندانی بودند، با همین برخورد زشت روبرو بوده اند که این دختر جوان در مورد خانواده اش و دلتنگی آنها برای دیدن و آگاهی داشتن از سرنوشت فرزندشان، توضیح می دهد؟ آقای وزیر، شما یک انتخابات قلابی برگزار کردید و مزد آن را هم دریافت کردید، اما گویا این نامردمی ها سر ایستادن ندارد و در ادامه ی آن حرکت زشت انتخاباتی، اکنون مجبور هستید که چنین با دروغ و تزویر و ریا، پایه های حکومت تان را در پادگانی که پیش از این دانشگاه نام داشت و دانشجویان اش را کسی افسر و سرباز نمی خواندشان و تنها درس می خواندند و مجبور هم نبودند برای خواسته هاشان که بیشتر هم صنفی است از هر کس و ناکسی ناسزا بشنوند، محکم کنید. در چهاردیواری بلند حاشای شما که شکنجه نیست و عدل و مساوات هست، شبنم خطاب به شما و یاران تان که هنوز مشغول شکنجه و بازجویی اند تا شغلی مثل شما نصیب شان شود، می نویسد:
“آقای مقیسه ای! رئیس شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب! همانطور که در روز دادگاه خطاب به شما گفتم، … حال که در مسند قضاوت نشسته اید و بنا به گفته خودتان بنا به قانون اسلام قضاوت می کنید داوری در پس این روزها و شب ها نشسته است. بی ردای شما قاضیان که ذاتش درایت و انصاف است و هیئتش زمان و اعمال همه ما تا جاودان جاویدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد و وقتی که با قضاوت شما شاهین ترازویی که باید نماد عدالت و انصاف و برابری باشد به سمت کفه ی بازجویان و وزارت اطلاعات خم شد، برای من این نابرابری و بی عدالتی تنها تسلای عشقی بود که شاهین ترازو را به جانب کفه فردا خم می کند، فردایی که حتی اندیشیدن به عدالت دست نایافته اش زیبا می نمایاندش. فردایی که گرمای آفتاب عشق و امید و عدالت و برابری را احساس می کنیم. زندان و زنجیر و شکنجه به افسانه ها خواهد پیوست و برقی که در چشمان یک اعدامی خواهد درخشید امید نام دارد. اگر چه با حکمی که شما داده اید تا پنج سال آینده من و برادرم را به بند می کشید ولی من فتح نامه های زمانمان را تقریر خواهم کرد. اگرچه این فتح نامه با خواندن نوشته شود یا در قالب سکوت .
روی سخنم با بازجویان وزارت اطلاعات است. هیچ وقت اولین روز بازجویی های مستمر و عذاب آور را فراموش نکرده و نخواهم کرد. یادتان است که در روز اول به من گفتید یک بار در تمام زندگیت به وزارت اطلاعات کشوری که در آن زندگی می کنی اعتماد کن و من اکنون از شما این سئوال را دارم، از کدام اعتماد سخن می گویید؟ از یک سال بلاتکلیفی؟ از سه ماه انفرادی؟ از ضرب و شتم خود و برادرم؟ از پنج ساعت بازجویی از مادر بیمار و سالخورده ام در دادگاه؟ یا از ده سال حکم با تبعید به رجایی شهر؟ از کدام اعتماد حرف می زنید؟ و من بی آنکه بی اعتمادی را دوست داشته باشم به هیچ کدام از حرف های شما اعتماد نکرده و نمی کنم .
… آقای کارشناس! وقتی که شما از دخترتان برایم حرف می زدید که هم سن و سال من است در آن لحظه من نه به خودم که به تمامی دختران و پسران سرزمینم می اندیشیدم که “باتلاق تقدیر بی ترحم در پیش و دشنام پدران خسته در پشت و هیچ از امید و فردا در مشت” و سهم شان از زندگی هجمه ی توفانی است که بی محابا گل زیبای زندگیشان را بدون آنکه بشکفد پر پر می کند و وقتی سه ماه مرا در سلول های انفرادی ۲۰۹ نگه داشتی تا مرا در برابر تنهایی به زانو در بیاوری و در آن لحظه ی به ظاهر تنها، من با یاد و خاطره کسانی می زیستم که عاشق ترین زندگان بودند “و نه به خاطر همه انسانها که به خاطر نوزاد دشمن شان شاید به خاک افتاده اند” و با تارهای قلب پرشور و پر تپششان آهنگ زندگی برای همه نسل ها نواخته اند. جناب بازجو! شما می دانستید دندان برای تبسم نیز هست، اما تنها بر دریدید…”
جناب وزیر، درد دل دختر جوان دانشجویی که در دستان بازجویان نامهربان شما و دولت مهرورزتان اسیر است و خطاب به شما هم نیز هست که در کنار شریعتمداری ها در کیهان به بازجویی های پیش رس و پرونده سازی های آن چنانی دست می زنید، را اگر به جان دل گوش کنید، شرافتی اگر در وجودتان باشد، به جوش می آید و دیگر حداقل از عدالت و برابری حرفی به میان نمی آورید. او از”زندگی”می گوید و شما از”مرگ”. او از”عشق”می گوید و شما از”تنفر” او از”مهروزی” می گوید و شما از”شکنجه”. او از”ذهن پویا” می گوید و شما از”اطاعت و بی تخیل زیستن”. او …
در بخش پایانی نامه ی این دانشجوی جوان اما باز هم بارقه ی امید نورافشانی می کند و رو به هم کلاسی هایش که هننوز جان سالم به در برده اند و اسیر دستان شما و بازجویان تان نشده اند می گوید:
“یاران دبستانی ام با شما سخن می گویم، شماهایی که از فاجعه آگاه هستید و غم نامه مرا پیشاپیش حرف به حرف باز می شناسید. اکنون که قرار است زندگی تا پنج سال آینده زیر سنگ چین دیوارهای زندان برایم سرود بخواند با شما سخن می گویم . اکنون من منظر جهان را تنها از رخنه حصارهای بی عدالتی و ظلم می بینم و سهم ام از زمین خدا سیم های خاردار و تپه های اوین و آسمان زندانی شده با سیم های خاردار است، و این موج سنگین زمان است که بر من می گذرد. من با شما سخن می گویم. با این همه از یاد مبریم که “ما انسان را رعایت کرده ایم و عشق را.”
آی هم کلاسی ها! ما نه تفنگ داریم نه چماق. ما تنها دلی کوچک داشتیم و عشق. عشق به انسانیت، عشق به بهاری که امسال برای دومین بار از پشت دیوارهای سرد اوین می گذرانم اش.”
جناب کامران دانشجو، ای کاش نام فامیل ات دانشجو نبود که این نام اصلا برازنده ی شما نیست. شما می بایست نام فامیلی مثل چنگیزی را بر خود می گذاشتید که رفتارتان لکه ی ننگی است بر تاریخ ایران. لکه ننگی که روی همه ی کسانی که با ایران و ایرانی بی وفایی و شقاوت کرده بودند را سفید کرد. شما و رئیس دولت تقلبی تان که مدام از مهرورزی زبان می گشاید کور دل و کور ذهن هستید و جز ظلم و جور چیزی از سفره ی محبت و عشق یاد نگرفته اید و برای همین هم هست که در ترجیع بند دروغ و تزویرهای شما ایشان هم می گویند:
“دیگران به دنیا بمب اتم هدیه میکنند و ایرانیان انسانیت و هنرمندی”، “این گروه احمقی که امروز در دنیا سر کار هستند مثل آدمهای احمق و عقبافتادهای هستند که هر کجا کم میآورند شمشیر میکشند بدون اینکه بدانند دوره این حرفها گذشته است”،”هنر نظام سرمایهداری به زیبایی دروغ گفتن است “، “ما میخواهیم ایران توسعه یافته باشد اما متجاوز دغل باز نباشد”، “اساس کار در کشورهای توسعه یافته و فریب و منافع مادی است.”
می بینید که رئیس دولتی که شما وزیر آموزش عالی آن هستید چگونه روز روشن و در برابر انظار دروغ می گوید. و از راستگویی و حقیقت طلبی حرف می زند که اگر فیلم های ویدئویی پخش شده در رسانه های جهانی نبود، شاید بعضی ها فریب این دغل بازی های زبانی را می خوردند. اما خوشبختانه فن آوری مدرن این فرصت را هم از شما و دولت تان گرفته که نتوانید با حرف و دروغ، جهان را فریب دهید. بدیهی است که در ارکستر دروغ و تزویر دولت نامهربانی که خود را مهرورز هم می خواند، ناراستی سر ایستادن ندارد و فرمانده ی کل قوای جمهوری اسلامی که آیت اله خامنه ای باشند، چوب رهبری ارکستر را در دست می گیرد و دروغ و فریب و تزویر را با سخنان خود رهبری و هماهنگ می کند.
“در چنین دنیای مبتنی بر فریب، دروغ، ظلم و زور نقابدار، برخی قدرتها به دلیل غرور و اعتماد به پایههای پوشالی قدرت، اختیار خود را از دست میدهند و نمونه این موضوع، سخنان اخیر رئیس جمهور امریکا است که ملت ایران را تلویحاً تهدید به استفاده از سلاح اتمی کرد”. جناب وزیر می بیند که همه تان یک صدا و هم آوا به فریب و دروغ دیگران می پردازید بی آن که اجازه دهید یک بار صدای دروغ خودتان که پژواکی وسیع هم دارد در گوش های ناشنوایتان صدا کند. طوری از ایران و ایرانی حرف می زنید که انگار آن سرزمین بهشت موعود است و دولت دروغ و تزویرتان هم فرشته های نجاتی که به دروغ قول اش را به مردم ساده دل داده اید. به گونه ای حرف می زنید که انگار سر نشینان “قایق نظام” به سرعت تمام در حال توزیع “انسانیت” بین ایرانیان هستند و ملالی نیست مگر دوری از جهان راستگویی و حقیقت یابی.
آقای وزیر، شما پرونده ی مناسبی که بشود از آن دفاع کرد ندارید که حتی کسانی که هنوز در توهم ولایت فقیه نیز هستند هم هشدار می دهند که”اگر چارهای اندیشیده نشود، سال ۸۹، سال بحرانهای اجتماعی خواهد بود.” این سخنان آقای خاتمی است که هشت سال بر اریکه ی قدرت نشسته بود و هم چنان هم به ولایت فقیه وفادار است، در جایی دیگر که تأییدی است بر دروغ گویی شما و دولت تان می گوید:”شاهد هستیم که رسماً عدهای که تریبونهای رسمی هم در دست آنهاست استراتژی دروغ را در پیش گرفتهاند.” این حرف کسی ست که رسماً از جمهوری اسلامی دفاع می کند، اکنون تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.