من راه میروم
من راه میروم
و نقشِ گام هایم، خود را
تکثیر میکند.
من راه میروم
هر گام بیخیالم
بر شکلِ غائیِ چمن و خاک و سنگ
تأثیر میکند.
من راه میروم
در زیر گام هایم، دنیا
تغییر میکند.
(۷ ژانویۀ ۲۰۱۵)
سرشماری
باران و یادِ یاران.
ایام سوگواری است.
انگار آسمان هم
در شیون است و زاری است.
در گوش استکان ها
نجوای گرم قوری
در گوشهای سماور
قل قل کنان چو قاری است.
پر بود خانۀ ما
از قیل و قال و خنده.
کی رفته، کیست برجا؟
این روز سرشماری است.
رفتند بی کلامی
با کاروانِ ایام.
گر ما هنوز هستیم
اسباب شرمساری است.
زان شاهدان سرمست
جانها گرفته بر دست
چیزی که مانده برجا
یک عکس یادگاری است.
آسایش دو گیتی
میگفت در دو حرف است.
این حرفِ آن زمان بود
امسال، سالِ جاری است.
راحت مجو که راحت
در آشیانِ عنقاست.
مقصد مجو که مقصد
این ره که میسپاری است.
دانی که چیست بدتر
از سردیِ زمستان؟
بی برگ و بار ماندن
وقتی هوا بهاری است
(ژانویۀ ۲۰۱۵)
این کـّره اسب
به دوستی متعهّد
به زیستن محکوم…
برای لذت بردن
نگاهِ شاهین، دندانِ گرگ باید بود
و من چه برّۀ معصومی بودم.
برای باقی ماندن
بزرگ باید بود
و من چه کوچک بودم ـ
هم از نخست
شکستِ محتومی بودم.
برای حیرت کردن، امّا
بس است پویۀ این کـّره اسب در چمنِ خواب
و کاش من، همۀ عمر، چشم حیرانی
همین، برای تماشای او میبودم.
به دوستی متعهّد بودم
به زیستن محکوم
چقدر تنها ماندم
چه بینوا محکومی بودم
(دسامبر ۱۹۹۷)
تجاوزِ بی عُنف
پتو را میکشد رویم، مرتّب میکند آرام؛
و بر پیشانیام حس میکنم لب های سردش را
(مگر پیشانیام داغ است؟)؛
و میداند که بیدارم، ولی چیزی نمیگوید؛
و باید دیده باشد لرزش لبخندهای در گوشۀ لبهام…
و میبینم تمام هستیام انگار در این گوشههای لب،
در این لبخندۀ لرزان،
گذشته ست و گذر دارد:
در این ممزوجِ تلخِ پسته و بادام:
لبی خندان و جانی تلخ.
تجاوز بود ـ
بی عُنفی درآن هرچند.
تجاوز بود این لبخند،
این ادخال در لبهای برهم دوخته،
انزالِ شادی در دهانی تلخ.
تجاوز بود
درنگم تا کنون ـ
ایام شیرینِ حضورم در جهانی تلخ.
درنگی نهش به دلخواه من آغاز و نهاش فرجام.
وگر تلخ است این بدرود
نهاد این قحبۀ پتیاره در کامم زبانی تلخ.
پتو را میکشد رویم؛
و میداند که بیدارم؛
و میخندد به شیرینی؛
و من در چشم خرگوشم
که برقی میزند یک لحظه در منقار شاهینی.
(دسامبر ۱۹۹۷)