hell

صدا: های هوی های ایهاالناس گوش ها تیز کنید و حواس ها را جمع که رند ملنگ قلندر شوخ و شنگ درویش نهنگ با بی بی درویش و بچه درویشش حاضر به جنگ وارد می شوند. (از سه گوشه ی صحنه ابتدا درویش نهنگ، بعد بی بی درویش و دست آخر بچه درویش وارد می شوند)

درویش: (چرخی می خورد و رقصی می کند) بی بی درویش تشریف بیار جلو برای تمرین. بچه درویش تو هم حسابی هوش و حواستو جمع کن. امروز باید خوب تمرین کنیم که روز معرکه گیری زن و مرد چنون تحت تأثیر قرار بگیرن که کور وکر و لال بشن: صم بکم لایعقلون. خوب شروع کنیم:

بچه درویش: آقا درویش!

درویش: جون درویش؟

بچه درویش: تا حالا تو معرکه گیری ها بی بی درویش نداشته ایم…. (درویش حرف او راقطع می کند)

درویش: بچه درویش این فضولی ها به تو نیومده. زمونه عوض شده. تک مضراب هم نرو برو سر تمرین اصلی.

بچه درویش: من درسامو حسابی حاضرکرده ام ولی این طوری خوش ندارم. من یه عمر پای اصلی معرکه ای تو بوده ام هنوز بچه درویش ام. خانم از گرد راه نرسیده شده بی بی درویش. چطوره اسمش بذاریم جوجه درویش.

بی بی درویش: استشکالی نداره. جوجه مرغ میشه و پرواز می کنه….

درویش: امیدواریم که این قدر اوج بگیری بی بی درویش که به عرش کرسی برسی روی شاخه درخت سدره المنتهی آشیانه بسازی و من و بچه درویش خاک کف پات بشیم.

بچه درویش: یه وقت هم دیدی شد مرغ خونگی (با دست شکل مرغ خانگی را نشان می دهد) که پروازش فقط از بالا به پائینه.

(بی بی درویش می خواهد چیزی بگوید ولی درویش عصا را محکم به زمین می کوبد می گوید)

درویش: دعوا و مرافعه را کنار بذارین و بیایین تمرین معرکه گیری آینده مون رو شروع کنیم که (با آواز می خواند) ستیزه به جایی کشاند سخن /که ویران کند خانه های کهن

بی بی درویش: شروع کنیم. بچه درویش بنال! (بچه درویش اخم می کند؛ شانه ها بالا می اندازد و سر تکان می دهد ولی شروع می کند)

بچه درویش: آقا درویش!

درویش: جون درویش!

بچه درویش: تا حالا همه اش از این دنیای کله پا وجیفه ی دنیا و این حرفا و اون حرفا برامون فرمودی حالا یه کمی از اون دنیا حرف بزن. آقا درویش بفرما که مردن چه مزه ای میده؟ آدم چیطوری میمیره؟

درویش: وای به اون روز! داد از اون ساعت که موقع مردنت می رسه. نشسته ای داری با خیال راحت کله پاچه می خوری که فرشته ی مرگ همون ملک الموت یا حضرت عزرائیل باشه برت ظاهر میشه. وای بر تو اگه گناهکار باشی.

بی بی درویش: آقا درویش این حضرت عزرائیل مرده یا زنه؟

hell-3

درویش: عزرائیل به شکل «مردی سیاه» بر اونی که روزش رسیده ظاهر میشه با «موهای راست ایستاده در نهایت بدبویی با جامه های سیاه» که «از دهان و سوراخ بینی او آتش و دود بیرون می آید.»

بچه درویش: آقا درویش پس به این ترتیبه که فرد زهره ترک میشه و جون از ماتحت اش می زنه بیرون….

درویش: خاک بر سرت بچه درویش! حیف این همه شیرخشک که من به تو دادم. در روایت اومده که «ملک الموت را با روی ترش و شب تار و نفس چون زبانه آتش با دو دیده مانند برق تابنده و صدای چون رعد درهم شکننده، سر در آسمان و پا در هوا یکی در مغرب و یکی در مشرق و سیخی به کف شعبه های بسیار در آن باشد با پانصد ملک همه با تازیانه های مشتعل و پلاسی سیاه و اخگری از جهنم برداشته باشد….» (۲)

بچه درویش: آقا درویش برای کشتن یه آدم پیر و پاتال خنززپنزری که این همه ملائکه و دنگ و فنگ لازم نیس.

درویش: خفه شو بچه درویش! آدم باید ایمون داشته باشه. توی همه اینا حکمته. اینا رو برای یه آدم گناهکار سیاه روزگاری مث تو گفته ان که این همه فسق و فجور نکنی.

بی بی درویش: توی این ملائکه های سیاه پوش شلاق آتشین به دست هیچ زنی هم برخورده؟

درویش: بی بی درویش حاشا وکلا! ملائکه اسم مذکّره. این کارهای بزرگ به زن ها نیومده.

بی بی درویش: آقا درویش این کارهای بزرگ ارزونی خودتون باشه.

بچه درویش: حال بفرما که این قبر چطور جایی است؟

بی بی درویش: بچه درویش مثل این که خیلی دلت برای قبر تنگ شده؟ دلت می خواد قبرت بکنیم؟ امیدوارم سرازیر قبر ناخوش و بیمار نشی!

بچه درویش: جوجه درویش برو قبر بابات بکن! (بی بی درویش با لنگه کفش محکم می زند به فرق سربچه درویش. بچه درویش می رود حمله کند که درویش آنها را از هم جدا می کند)

hell-2

درویش: ای شاگردای ناخلف! یالا تمرین تون بکن والا روز معرکه آبروی نداشته ی همه مون میره و میشیم سکه ی یه پول. (مکث) جونمرگ بشی بچه درویش که نمی تونی یه زن توی معرکه ببینی!

بچه درویش: درویش به روی هر دو تخم چشم ام. حالا از قبر برامون بگو….

بی بی درویش (با خنده و یک قر کمر کامل): که از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است.

درویش: خدمت بی بی درویش و بچه درویش بگم که وقتی یک آدم گناهکار پریشان روزگار کلک می کنه و اونه توی قبر می گذارند و جمعیت از دور و بر قبر پراکنده می شوند دو ملائکه ی ترسناک و خشمگین نزد او می‌آیند و او را نهیب زده می‌نشانند و از او پرس و سؤال می‌کنند. بچه درویش می دونی اسم این ملائکه ها چیه؟

بچه درویش: بلا به نسبت جوجه درویش یکی اش نکیره و اون یکی منکر.

بی بی درویش: حتماً بچه درویش ضرب شست این دو تا نکره را چشیده؟ (بچه درویش به طرف بی بی درویش حمله ور می شود. درویش آنان را از یکدیگر جدا می کند و ادامه می دهد)

درویش: ای کورباطنا. نمی دونین تو اون دخمه ی تنگ و تاریک چه می گذره؟ نکیر و منکر از میت می پرسن: رب تو کیست؟ دینت؟ پیغمبرت؟ کتابت؟ امامت کیه؟ فردکافر قادر به دادن پاسخ نیست. دراینصورت:

گرزی به او می زنند که «هیچ جانوری نیست که صدای او را نشنود و نترسد مگر جن و انس و دری از جهنم بر قبرش گشایند وگویند بخواب به بدترین حالی و قبرش چنان تنگ شود و فشار دهد که مغز سرش از ناخن پایش بیرون آید و بر او مسلط گرداند مارها و عقربها و حشرات زمین را که تا او را بگزند و از شدت آرزوی قیامت کنند.»

بچه درویش: بعد چه میشه؟

بی بی درویش: معلومه دیگه. وقتی مغز طرف از ناخن اش می آد بیرون. دیگه همه چی تموم میشه. طرف میمیره و راحت میشه.

درویش: کورخوندی بی بی درویش! بعد از این مرحله است که عالم برزخ شروع میشه.

بچه درویش: آقا درویش بفرما که برزخ دیگه کدوم صیغه است؟

درویش: کورباطن! خاک کاهو بر سرت! برزخ یعنی فاصله و او فاصله بین مردنه تا روز قیامت که مرده ها زنده میشن. برزخ دوران وایلاست، دوران سرگشتگی و بلاتکلیفی.

بی بی درویش: مرشد بفرما جا و مکانی هم داره؟

درویش: البته و صد البته! به روایتی «مراد از برزخ عالم قبر است یعنی عالم منال، جهانی که انسان تا روزقیامت در آن زندگی می کند.» به روایت دیگه کافرها قبرشان به گودالی از آتش تبدیل میشه که تا قیامت اونجا هستن و زجر می کشن. روایت سومی هم داریم و آن اینه که برزخ جنبه روحی دارد. روان های پاک (ارواح طیبه) میرن به زمین وادی الاسلام در نجف اشرف و روان های پلید (ارواح خبیثه) به چاه برهوت در یمن فرستاده میشن. وای بر احوالت بچه درویش!

بچه درویش: وای به حال جوجه درویش

بی بی درویش: وای به حال اونهایی که شب وروز فکرشون مشغول گناه و ثوابه.

درویش: خدایا تو این پرت و پلاها رو نشنو والا مث قوم نوح سرمون می آد که خدا نیاره اون طور روزی!

بچه درویش: آقا درویش بفرما ببینیم که دوران برزخ کی تموم میشه؟

درویش: بارک الله بچه درویش که شیرحلال خورده هستی. برزخ وقتی تموم میشه قیامت برسه.

بچه درویش: قیامت کی می رسه؟

درویش: هیچکس نمی دونه ممکنه قیامت همین فردا باشه ممکنه صد میلیون سال دیگه. اون قلندر یک لا قبای پاپتی باباطاهر لر همدانی فرموده (با نوای دشتی می خواند)

به نالیدن دلم مانند نی بی

یقینم سوز هجرونت ز پی بی

مرا سوز وگدازه تا قیومت

نمی دونم قیومت را که کی بی

بی بی درویش: مرشد بفرما که آیا اومدن قیومت علامت ملامتی هم داره؟

درویش: بی بی درویش علامت داره ولی ملامت نداره. علامتش اینه قبل از قیامت فرشته مقرب خدا اسرافیل در صورش می دمه.

بی بی درویش: آقا درویش صور دیگه چیه؟

درویش: صور یعنی شیپور.

بچه درویش: قره نی هس یا ترومپت یا کرناهای خودمون؟ راستی از سر تنگ اش می زند یا سرگشادش؟

درویش: تا چشم ات کور بشه بچه درویش! «صور شاخی است عظیم که بیست و چهار و به روایتی هفتاد دایره دارد و هر یک به وسعت دنیا.»

بی بی درویش: هرکه دروغ بگه….

درویش (عصبانی): اینا دروغ نیس! اینا علمه: علم لدّنی نه علم کسبی. برای درک علم لدنی ایمان لازمه ـ اونم ایمان مطلق. (درویش ادامه می دهد) اسرافیل دو بار در صورخود می دمد. با دَم اول که به «دَم مرگ» یا نفخ اماته مشهوره کوه ها از جا کنده می شن، زمین متلاشی می شه و به این ترتیب همه ی موجودات زنده نابود می شن. با دم دوم که به «دم زندگی» مشهوره همه ی موجودات دنیا دوباره زنده می شن. مرده ها سر از قبر بیرون می آرن و در صفوف گوناگون، برای رسیدگی به پرونده ی اعمالشون، توی صحرای محشر جمع می شن و منتظر نوبت می مونن. قیامت کبری از گرد راه رسیده.

بی بی درویش: آقا درویش بفرما که این بازگشت روحی هس یا جسمی؟

درویش: بی بی درویش دهنت آب بکش. معاد صد در هزار جنبه ی جسمی داره. مگر قصه عزیز نبی نشنیده ای که یه لحظه در زنده شدن پس از مرگ شک کرد. اول خرش جلو چشماش مرد و بعد خودش. بعد از صد سال خدای یهوه اونه زنده کرد. جل الخالق که با چشمای خودش دید که استخوون های خر به هم جمع شدن و جوش خوردن و گوشت آوردن و خر شد خر اولی. سوار خرش شد و یالا دین نبی به طرف ده خودش و بقیه ماجرا….

بچه درویش: آقا درویش شما فرمودین ممکنه صد میلیون سال طول بکشه. امروز روز بیشتر از هفت میلیارد نفر روی کره ی زمین زندگی می کنن. تا قیامت تعداد مرده ها از تریلیون و سنگ تریلیون و چاقو تریلیون و زغال تریلیون می گذره. خدا این همه جمعیت را کجا جا میده؟ کی به اینا نون و آب میده؟

درویش: بچه درویش تو خرفتی. پدرجدت هم خرفته. منو ببین که ده ساله دارم آب می ریزم پای خار مغیلان. کورباطن تو چطور به خودت مسایل اون دنیا رو با معیارهای جلمبر این دنیا بسنجی؟ قسم به جلاله که اگر دیگه از این سئوال ها بکنی برای همیشه عاقت می کنم.

بی بی درویش: آقا درویش شما که به علم آخرالزمان واردی بفرما که این صحرای محشر در کجاست؟

درویش: محشر جایی است که روز قیامت همه ی انس و جن در آن برای پس دادن حساب این دنیا شون با بدن های لخت و پاهای برهنه مث روزی که از شکم مادرشون بیرون اومدن، وحشتزدهُ حیران و ناباور گردهم می آن و توی یه صف دراز به نوبت می ایستن.

بی بی درویش: آقا درویش لخت لخت که نمیشه. اقلاً یک برگ چنار این ور و اون روشون بذار. اینطوری که همه به هم زل می زنن.

بچه درویش: جوجه درویش من یکی که وسط باشگاه لختی های آخرت چشمامو درویش می کنم.

درویش: خفه شو بچه درویش! خیلی مونده تا چشای هیزتو درویش بشن. تو تا خودت به مرحله درویش نرسی چشات همینطور ظالم می مونن.

بی بی درویش: این صف که از صف نون وگوشت طولانی تر شد. بفرما که چه مدت آدم ها توی صف می مونن؟

درویش: به روایتی هزار سال و به روایت دیگه پنجاه هزار سال اونهم در بدترین حالت ممکن در حالی که خورشید به اندازه یک نی اومده بالای سرشون. این قدر وضع بد میشه که همه آرزو می کنن به گور برگردن.

بچه درویش: آقا درویش جسارتاً عرض کنم که این نمیشه. دانشمندان امروزی می فرمایند اگه خورشید به اندازه یک هزارم میلی متر از مدارش خارج بشه نظم منظومه ی شمسی به هم می خوره….

درویش: دانشمندان امروزی غلط فرموده ان…. (بی بی درویش حرف او را قطع می کند)

بی بی درویش: بچه درویش درس میگه، اگه خورشید یک ذره از جاش تکون بخوره همه ی موجودات بر روی زمین نابود می شن و حتی خود زمین هم به سوی نابودی می ره….

درویش: ای کورباطن ها! که همه جا با هم مث سگ وگربه هستین ولی وقتی به کفر و زندقه می رسه دستتون توی دس همه. بدبختا اگه اراده ی پروردگار تعلق بگیره یک قطار شتر می تونه از سوراخ یک سوزن رد بشه بدون آنکه شترها کوچک بشن یا سوراخ گشاد بشه. زود باشین و توبه کنین که کلاهتون پس معرکه اس.

بچه درویش: آقا درویش حالا بفرما پس از پنجاه هزار سال وایستادن توی صف چه بلایی سرمون می آید.

درویش: بعد از این که نوبتتون رسید در حالی که اعمال نیک و بد خودتونه مثل کوله باری بر پشت دارین میرین روی میزان عدل الهی. هرکس ثوابش بیشتر از گناهش باشه بهشتی هست و آنکه عملش سبک وزن باشه می افته توی قعر جهنم.

بچه درویش: آقا درویش بفرما که تکلیف این مسیحی ها، هندوها، بودایی ها و کافرهایی مث بی بی درویش چه میشه؟

درویش: اینا مهدورالدم اند. اعمال نیک و بد اینا در زندگی به هدر خواهد رفت و روز محشر اجازه نمی دن به میزان نزدیک بشن. (درویش با آواز)

ترسم من از جهنم و آتشفشان او

و آن مالک عذاب و عمود گران او

جز چند تن ز ما علما جمله کائنات

هستند غرق لجه ی آتش فشان او

جز شیعه هست به عالم خداپرست

در دوزخ است روز قیامت مکان او

بی بی درویش: آقا درویش بفرما که بعد از میزان چه گلی به جمال مرده های از گور دراومده می زنن؟

درویش: بعد از اون هرکس باید از صراط عبور کنه.

بچه درویش: آقا درویش صراط دیگه کدومه؟

درویش: خاک بر دهانت بچه درویش که داری پیر می شی و هنوز نمی دونی صراط چیه؟ بدبخت بینوا باید از روش رد بشی.

بی بی درویش: آقا درویش پرسیدن عیب نیست ندانستن عیب است.

درویش (برافروخته): شما که باز هم دارین آب به آسیاب همدیگه می ریزن. مث این که دعواهای شما دو تا همه اش زرگریه. صراط پلی هست که بر روی جهنم کشیده شده و هر تنابنده که از پل بگذره می رسه به بهشت. ولی این پل برای گناهکاران از مو باریکتر و از خنجر تیزتره.

بچه درویش: آقا درویش مگه میشه از خنجر تیزتر باشه و از مو باریکتر. یه دفعه بگو راه نیس و راحتمون بکن!

درویش: ای بچه درویش کافر، منافق، معاند تارک الصلات، مهدورالدم زود باش و توبه کن والا مثل همه ی کافرا و بدکارا از پل صراط راست می افتی به قعر جهنم.

بی بی درویش: آقا درویش بفرما شما که از جهنم اومدین این جهنم چطور جایی هست؟

درویش: ای بی بی درویش مجهول الهویه من از جهنم نیومدم. من در عالم خلسه وکشف و شهود، همون لحظه ای که عارف از خودی به بیخودی می رسه، از بهشت که بر بلندی قرار داره به قعر جهنم نگاه کرده ام….

بچه درویش: قوه! بنازم به بنگ کازرون که همتا نداره!

بی بی درویش: آقا درویش حرف بچه درویش رو به دل مگیر و از همه چی برامون گفتی ازجهنم هم مارو محروم نکن!

درویش: جهنم ارزانی تو و این بچه درویش نمک نشناس. بدبخت ها حضرت علامه ی مجلسی درکتاب مستطاب حق الیقین فرموده “جهنم را هفت در است…. و یک در دیگر باب هاویه است که هر که از آن در داخل شود هشتاد سال در جهنم فرو می رود. پس جهنم جوشی می زند، ایشان را به طبقه ی بالای جهنم می افکند پس هفتاد سال دیگر فرو می روند و ابدالاباد حال ایشان چنین است… دره ای است در جهنم که در آن هفتاد هزار خانه است و در هر خانه هفتاد هزار حجره است و در هر حجره هفتاد هزار مار سیاه است و در شکم هر ماری هفتاد هزار سبوی زهر است و جمیع اهل جهنم را بر این دره گذار می افتد.” (درویش مکثی می کند و ادامه می دهد) حالا ایمان آوردید؟

بی بی درویش: آقا درویش واقعاً که ترسناکه. داریم یواش یواش ایمان می آوریم. حالا بفرما که یک مادر مرده ای که وارد جهنم میشه چند سال اونجا می مونه؟

بی بی درویش تا دیر نشده توبه کن آتش جهنم ابدی هست. هر زمان جهنمی ها بخواهند از آتش خارج بشن، اونا رو به آتش برمی گردونن میگن «بچشید عذاب آتشى را که انکار مى‏کردید!»

بچه درویش: آقا درویش این که بلاتشبیه ظلم آشکاره. پس بخشندگی خدا کجا میره؟ فرض کنیم کسی تمام عمرش گناه کرده. خوب باید حداکثر به اندازه مدت عمرش عذاب بچشه نه اینکه تا ابدالدهر هی بسوزه و هی زنده بشه.

درویش: بچه درویش علیل ذلیل بی مقدار هنوز خیلی مونده که تو بتونی به اسرار الهی پی ببری. حیف اون شیرخشکی که من به تو دادم بچه درویش. بدبخت بینوا گناه تجاوز به قدرت لایزال الهی است و برای گناهکار هیچ راهی نیست جز آنکه تا ابد تاوان این خطای خودش را بده. دنیا مزرعه ی آخرته. من و تو توی این زندگی اختیار داریم گناه بکنیم و یا نکنیم. یادت باشه بچه درویش که آدم ثواب کار هم تا ابد توی بهشت می مونه و با شیر و عسل و شراب و حوری بهشتی تا دلش بخواد کیف می کنه. این به آن در. از این عادلانه تر نمیشه.

بی بی درویش: آقا درویش حالا بفرما که این جهنم شما از نظر معماری چه شکلی داره؟

درویش: بی بی عین قیفی هس که شما خانمای کدبانو توی آشپزخونه استفاده می کنن: سرش گشاده و ته اش تنگ که به چاه ویل می رسه.

بچه درویش: آقا درویش جهنم شلوغه یا خلوت؟

درویش: جهنم جایی است بسیار وحشتناک و شلوغ، که بیشترین جمعیت آدمیان و اجنه را در خودش جا می ده. همه بدکاران توی جهنم روی هم تلمبار شده ان.

بی بی درویش: جناب آقا درویش بالاخره هر زندانبانی به زندانی اش غذا میده. شما بفرمایید که غذای اهل جهنم چیه؟

درویش: بی بی درویش در جهنم کافران و گناهکاران را مجبور می کنن با نوشیدن مواد مذاب و چرکین و خوردن«میوه»ی درختی زهرآگین به نام زقوم شکنجه بشن.

بچه درویش: آقا درویش مطمئنی؟

درویش: بچه درویش در این حقیقت به اندازه سر جو شک نکن. زقوم درختی است که از قعر آتش سوزان می رویه. میوه اش مث کله ی شیاطینه است. اهل جهنم حتما از آن می خورن روی اون آبی داغ و بدبو می نوشند.

بچه درویش: آقا درویش بفرما که این جهنم با این عریض و طویلی و این همه آدم و جن که توش مث کرم به هم می لولند، چطوری اداره میشه؟

درویش: بچه درویش اول از دربان جهنم برات بگم که ملائکه ای است به اسم مالک که بدشکل، هولناک، عبوث و همیشه اخم آلوده. بعد می رسیم به نگهبانان آتش، ۱۹ ملائکه هستند که از اونا به اسم «زبانیه» یاد شده اینا غیر از ملائک شکنجه گرن که تعدادشان بی شماره. حالا فهمیدی بچه درویش؟ بگو بر منکرش لعنت!

بی بی درویش: واقعا که بر منکرش نهلت! آقا درویش بفرما که آیا زن هم توی جهنم هست با توجه به این که در زندگی دنیوی زنها نه اختیار زیادی دارن و نه حقوق چندانی و نه قدرت گناه کردن؟

درویش: بی بی درویش عجب از کمالات سرکار علیه که خودته به کوچه علی چپ می زنی. در حدیث صحیح نبوی اومده که پیامبر فرمود: به بهشت نگریستم. در آنجا مردمان فقیر را دیدم. به جهنم نگاه کردم و دیدم که اکثر ساکنان آن را زنان تشکیل می دادند. از پیامبر پرسیدند آیا آنان از پیروی خدای سر باز زده بودند؟ و یا کفران نعمت خداوندی را کرده بودند؟ او پاسخ داد: آنان به شوهرانشان خیانت کرده بودند و نسبت به نیکی ها و الطافی که نسبت به آنان روا شده بود، ناسپاسی روا داشته بودند.

بی بی درویش: آقا درویش این دیگه تبعیض نیس. این سوپرتبعیضه از این دنیا کشانده شده به او دنیا. واقعاً که “آنچه بسی نرم تر از روی تست سنگ آسیات”.

بچه درویش: بی بی درویش و آقا درویش اجازه بدین یه شعر براتون بخوونم که از لحاظ جهنم شناسی درکل ادبیات فارسی تکه:

ترسم من از جهنم و آتشفشان او

و آن مالک عذاب و عمود گران او

آن اژدهای او که دمش هست صد ذراع

و آن آدمی که رفته میان دهان او

آن کرکسی که هست تنش همچو کوه قاف

بر شاخه ی درخت حجیم آشیان او

آن رود آتشین که در او بگذرد سعیر

و آن مار هشت پا و نهنگ کلان او

آن آتشین درخت کزآتش دمیده است

و آن میوه های چون سر اهریمنان او

و آن کاسه ی شراب حمیمی که هرکه خورد

از ناف مشتعل شودش تا زبان او

آن گرز آتشین که فرود آید از هوا

بر مغز شخص عاصی و بر استخوان او

آن چاه ویل در طبقه ی هفتمین که هست

تابوت دشمنان علی در میان او

آن عقربی که خلق گریزند سوی مار

از زخم نیش پرخطر جان ستان او

جان می دهد خدا به گنهکار هردمی

تا هردمی ازو بستانند جان او

از مو ضعیف تر بود از تیغ تیزتر

آن پل که داده اند به دوزخ نشان او

جز چند تن زما علما جمله کائنات

هستند غرق لجه ی آتش فشان او

جز شیعه هست به عالم خداپرست

در دوزخ است روز قیامت مکان او

(صدای همهمه و سپس شعار دسته جمعی حزب الله بچه درویش را از خواندن بازمی دارد. همه وحشتزده می شوند)

صدا: حزب فقط حزب الله /رهبر فقط روح الله/خمینــــــی عزیزم/بگو که خون بریزم

درویش: زود بچه ها بساط معرکه رو جمع کنین! حزب اللهی ها از تمرینات ما بو برده ان.

(صدا نزدیک و نزدیک تر می شود)

درویش: دیگه دیر شده؛ کار از فرار گذشته. یالا همه سنگ بشیم. (بچه درویش تمام اندام را از حرکت می اندازد و به صورت یک مجسمه برجای می ماند)

بی بی درویش: من سنگ نمی شم. من یک تنه جلو همه شون می ایستم.

درویش: بی بی درویش، تو یه نفری و اونا یک لشکر. (صدا نزدیک تر می شود و درویش ادامه می دهد). زودباش سنگ بشو والا سنگسارت می کنن. (درویش خود را به صورت مجسمه درمی آورد و سنگ می شود.)

بی بی درویش: باشه من سنگ میشم ولی این سنگ روزی روزگاری می خوره توی سر اونایی که توی کله شون سنگه. (بی بی درویش نیز از دیگران پیروی می کند)

صدا:چرا ز سنگ نگوییم چون که غیر از سنگ/کسی حکایت احوال ما نمی داند/نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ /عجب سنگبارانی/کجا پناه برم خانه ی خدا سنگ است.

تورنتو

۹ ژوئن ۲۰۱۴ میلادی ساعت ۴ بامداد