خدا را شکر بالاخره ایران و آمریکا و اسرائیل در میان آن همه اختلاف نظری که با هم دارند، در مورد گرفتاری هسته ای به یک توافق رسیدند و آن اینکه توافق بد، خیلی بد است. برای اینکه ببینیم توافق بد چه جور توافقیست که همه از آن روی گردانند، باید ببینیم توافق خوب چه جور توافقی است که همه در آرزویش هستند؟

وقتی آقای امام خمینی اوائل انقلاب صحبت از وحدت کلمه می فرمودند، هیچ کس متوجه نبود از نظر ایشان وحدت کلمه یعنی اینکه همه همان حرفی را بزنند که من می زنم!

حالا هم توافق بد یعنی توافقی که منافع و خواست های گوینده آن سخن به طورکامل منظورنشده باشد. ایران می خواهد خواست های خودش در توافقنامه منظور شده باشد و غیر آن را توافق بد می داند، آمریکا هم همین را می گوید و همین را می خواهد و اسرائیل هم که تازگی ها سروکله اش در اخبار پیدا شده و می خواهد خودش را در چانه زنی سیاسی این توافقنامه سهیم و زورچپان کند نیز همین را می گوید و همین را می خواهد.

مذاکرات هسته ای در ابتدا به صورت “ول کن تا ول کنم” آغاز شد، اما تحریم ها و فشاری که از این طریق بر ایران وارد شد ول کن تا ول کنم را تبدیل کرد به “ما که ول کرده ایم شما هم لطفن ول کنید، ثواب داره!”

roohaniدر میان این گرفتاری هسته ای و مسائل پشت پرده اش که معلوم نیست چند تا هسته می دهیم تا یک دانه هسته بگیریم، سخنان آقای روحانی از همه شنیدنی تر بود.

ایشان با لحنی خیلی قاطع فرمودند ما قدم های لازم را برداشته ایم، حالا نوبت طرف مقابل است که کاری بکند.

داستان “طرف مقابل”، آدم را بی اختیار یاد آن جوک “پیاده روی مقابل” می اندازد.

می گویند مردی از ده به تهران آمده بود و دنبال آدرسی می گشت. به او آدرس داده بودند: پیاده روی مقابل اداره پست، مغازه حسن آقا… . مغازه خراب شده بود و به جایش پارک ساخته بودند. طرف به اداره پست که رسید از یک نفر پرسید داداش پیاده روی مقابل کجاست؟ او با انگشت آن طرف خیابان را نشان داد و رفت. دهاتی به آنطرف خیابان که رسید دید از مغازه حسن آقا خبری نیست. به یک نفر گفت آقا من دنبال مغازه حسن آقا در پیاده روی مقابل می گردم و او با انگشت آن طرف خیابان را نشانش داد وگفت برو آن طرف … داستان کش پیدا کرد و مردم بی خبر از همه جا تا شب دهاتی مادرمرده را صد بار برای یافتن “پیاده روی مقابل”، از اینطرف خیابان به آنطرف خیابان فرستادند.

خدا کند کار توافق هسته ای و یافتن طرف مقابلی که آقای روحانی فرموده اند، سی چهل سال دیگر ما را از این طرف خیابان به آن طرف خیابان نکشاند!

 

روی آمریکا را کم کردیم!

سال های سال بود که آمریکا بابت بودجه های تریلیاردی اش و رقم هایی که عقل جن هم به آنها نمی رسید پز می داد و به خودش می نازید.

بی معرفت ها هرچی صفر توی دنیا بود احتکار کرده اند وکم کم می گذاشتند جلوی بعضی از رقم هایشان و برای مردم دنیا قیافه می گرفتند که مثلا: ما ۲۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تن گندم تولید کرده ایم یا ۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰تن سویا صادرکرده ایم یا …..

خوشبختانه ایران توانست با اختلاس های میلیاردی و بیلیاردی اش و به صحنه آوردن صفرهایی که اینور و آنور پس انداز کرده بود، رقم هایی را رو کند که هیچ بنی بشری در عمرش نه دیده و نه شنیده.

خدا را شکر با همت دولتمردان مان توانستیم روی آمریکا را کم کنیم و بگوییم اگر بنا به صفرگذاشتن جلوی اعداد و پز دادن باشد، ما هم بلدیم. شما در تولیدادتان این کار را کردید و ما در اختلاس هایمان!

فردوسی را از سلماس بیرون کردند !

نام میدان فردوسی در سلماس به انقلاب تغییر کرد و مجسمه فردوسی را بارکامیون کردند و بردند. خدا پدرشان را بیامرزد که بار الاغ نکردند که به طور یقین، ملاحظه الاغه و سنگینی بار را کرده اند نه فردوسی را!

ferdosi

چه کردیم کاین گونه گشتیم خوار….؟

خب، شاعری که خودش به بی خردی خودش! اعتراف کرده حقش هم همین است. مگر خودش نسروده است:

به یزدان که گر ما خرد داشتیم / کجا این سرانجام بد داشتیم؟ این “ما”یی که گفته منظورش من و شما و مسئولان شهر سلماس که نبوده؟ خودش را گفته!

واقعن هم اگر چیزی سرش می شد، باید به جای سی سال نشستن وگفتن اشعاری نظیر: پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند …. می رفت بساز و بفروشی می کرد و به جای پی افکندن یک کاخ از شعرکه یک پول سیاه نمی ارزد، یک ساختمان چند طبقه از خشت و آجر می ساخت و به دیگران قالب می کرد وکم کم کارش به آنجاها می کشید که کاخ هم بسازد و برج پنجاه طبقه هم بنا کند.

کدام آدم عاقلی می نشیند و سی سال شعر می گوید؟ که چی بشود؟ که حداکثر یک مجسمه ازش درست کنند و توی میدان شهر سلماس نصب کنند تازه آن را هم بیایند از جا بکنند و بار کامیون کنند و ببرند؟

کاش زنده بود و می دید که بساز و بفروش های رانت خوار تهران، با پول های یامفتی که نصیب شان شده برج های پنجاه شصت طبقه ای ساخته اند که هیچ قدرتی امکان از جا کندن و بارکامیون کردنش را ندارد. در آن صورت شاید می سرود:

پی افکندم از مال مفت و حرام / چه کاخی که هرکه می بینه میگه منهم می خوام!

 

 

داشتن یا نداشتن…؟

از بس که ما ملت نداریم، نداریم کرده ایم، چیزهایی را که داریم فراموش کرده ایم. مثلا اگر در سوئیس یا لوکزامبورگ کسی هوس یا نذر کند که بین کارتن خواب های شهرشان غذای رایگان توزیع نماید و توشه ای برای آخرت خود فراهم کند، باید در روزنامه ها آگهی کند که فلان شب در فلان محل بین کارتن خواب ها غذای رایگان توزیع می شود شاید چهار نفر جمع شوند. در حالی که ما آنقدر کارتن خواب حاضر و آماده داریم که اگر لازم باشد می توانیم صادر هم بکنیم.

 وفور نعمت

وفور نعمت

به همین دلیل وقتی عده ای تصمیم گرفتند در سرمای زمستان یک وعده غذای گرم بین کارتن خواب های تهران توزیع کنند، کوچکترین نگرانی از نظر این که کارتن خواب ازکجا بیاریم نداشتند.

آنها می دانستند کشور ثروتمندی چون ایران که به گوشه و کنار دنیا میلیون میلیون و میلیارد میلیارد کمک می کند همه چیز به فراوانی دارد حتی کارتن خواب!

شکسپیر قبل از مرگش گفته بود “بودن یا نبودن؟ مسئله این است” اما پس از مرگ و هنگامی که فهمید ایران اینهمه کارتن خواب دارد که خیلی از کشورها حسرت داشتنش را می خورند، حرفش را عوض کرد وگفت : “داشتن یا نداشتن، مسئله این است”.

قرار است حرفی را که شکسپیر بعد از مرگش زده نیز مثل جمله ای که قبل از مرگش گفته بود، معروف شود!

 

 

لطف نابینایی …

 

نابینایی که پس از ۳۰ سال بینایی خود را به دست آورده است پس از رسیدن به منزل از همسرش تقاضا کرد او را کورکند!

همسراین مرد به خبرنگار ما گفت ما رسیدیم منزل برای همسرم چای درست کردم شروع کرد به تعریف از رنگ و بوی چای و گفت تلویزیون را روشن کن. روشن کردم از بخت بد موقع اخبار بود و فیلمی پخش می شد از جنایات داعش و بوکوحرام که آقا حال شوهرم به هم خورد. عصای سابقش را که گوشه اتاق بود برداشت و داد به من وگفت کاترین لطفن با این عصا محکم بزن توی چشم من و من را کورکن. انگارآدم نابینا باشه اعصابش راحت تره!

ناهمانگی در رقص و آواز

 

من بالاخره باید یک چیزی در مورد خواننده های ایرانی که رقاص خارجی استخدام می کنند بنویسم یا نه؟

خیلی خب، حالا که موافقید، چه وقتی بهتر از حالا …؟ ناهارم را که خورده ام تلویزیون هم که روشنه، عینکم را هم که شسته ام و دارم واضح و روشن به چشم خودم می بینم که چه خبر است …

قبل از هرچیز بگویم که چه کار خوبی می کنند بعضی از این خواننده ها که آوازشان را با رقص های سکسی یک یا چند رقاصه همراه می کنند.

خودشان می دانند که نه حرفی برای گفتن در اشعارشان، و نه چیزی برای شنیدن در ترانه هایشان وجود دارد و به این دلیل می گویند بگذار لااقل رقاصه هایی را استخدام کنیم که چیزهایی برای نشان دادن در اندام شان وجود داشته باشد.

و چه کار خوبی می کنند که رقاصه خارجی می آورند. رقاصه خارجی ادا و اصول رقصنده های وطنی را ندارند. رقاصه وطنی شرط می کند که : صورتم را نشون ندین آبروی خانواده ام میره، یا یه جوری ازم فیلم بگیرین که خوش اندام جلوه کنم، یا یه جوری فیلم بگیرین که فقط باسنم پیدا باشه نه شکمم،یا چروک های گردنم را نشون ندین که سن و سالم معلوم نشه ووو… رقاصه خارجی اما تکلیفش را با خودش روشن کرده و می داند که شترسواری دولا دولا نمی شود. آبروم میره و داداشم می بینه دعوام می کنه و از این حرف ها نداره. می رقصد، پولی را که قرار گذاشته شده می گیرد و می رود سراغ زندگی اش.

فقط یک نکته کوچولو را باید برای رقاصه خارجی روشن کرد:

بد نیست خواننده یا تهیه کننده با همان انگلیسی شکسته بسته ای که بلد است به رقاصه خارجی حالی کند که این آهنگ مثلا در مورد کویره یا در مورد حوض خانه مادر بزرگه تا اون طفلک ادا و اصول هایش را با شعر مرتبط بکند. همین الان یک ترانه پخش می شد که خواننده داشت در مورد چشم و صورت و لب و گردی صورت معشوقه اش می خواند و رقاصه نشسته بود روی مبل و پاهایش را هوا کرده بود که اصلا ربطی به گردی صورت معشوقه و چشم و ابروی او نداشت. طفلکی حتمن خیال کرده بود خواننده دارد شعر فردوسی را می خواند که می گوید: بیار آنچه داری ز مردی و زور، و سعی می کرد تمام داشته هایش را یکجا به نمایش بگذارد!

وقتی هم بلند شد که برقصد، دوربین چی چشم چران فقط زوم کرده بود روی باسن او. بابا چشم و لب و دهان وگردن و گردی صورت که در شعر و ترانه آمده با گردی باسن تفاوت می کند … یا شعر را با باسن طرف هماهنگ کنید یا باسن طرف را با شعر!

بعد از اون ترانه هم ترانه دیگری پخش شد از اون پیرمرده که تخصصش توی کار استفاده مجانی از رقاصه ها و نوازنده های خارجیه.

خودش می نشیند یا می ایستد و شروع می کند به خواندن و آوازش همراه می شود با بریده هایی از رقص و پیانو زدن یا گیتار زدن کسانی که اصلا معلوم نیست کی هستند وکجایی هستند.

هنر ایشان در این است که برای ویدیوهایی که می سازد پول خرج نکند. یکی دو ثانیه از رقص یک رقاصه یا ویلن زدن یک هنرمند خارجی را از میان هزاران ترانه موجود در یوتیوب جوری انتخاب وکپی کند که قیافه طرف پیدا نباشد و هیچ کس حتی افراد متخصص نفهمند این چند ثانیه از رقص کدام مادرمرده ای کش رفته شده.

جالب تر از همه، پیانو زدن خود خواننده همراه مثلا آهنگه. آهنگی ملایم را در یک روز و ساعتی که استودیو وقت داشته خوانده و ضبط کرده و یک روز دیگرکه برای ضبط آهنگ وقت گرفته، رفته است توی استودیو و انگشت هایش را الکی روی پیانو اینطرف وآنطرف حرکت داده و فیلم گرفته و بعد آن آهنگ ملایم را با این حرکت سریع انگشتان میکس کرده.

آنچه بیننده تلویزیون می بیند و می شنود آهنگی ملایم است با حرکت سریع دست ها و انگشت های آقای خواننده روی پیانو. چنان سریع که آدم میگه الانه که پیانوکج بشه و بیفته زمین. پدرجان یواش. مگه دنبالت کردن؟!

*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” به تازگی منتشر شده

است.