شهروند – نسرین الماسی: بعدازظهر یکشنبه ۸ فوریه در “لانگ استف کامیونیتی سنتر” دومین جلسه کمیته فرهنگی کنگره ایرانیان کانادا با حضور دکتر علی نیکجو روانپزشک و مشاور خانواده از ایران و شهرزاد شهریاری مشاور خانواده در کانادا برگزار شد.
ابتدا شهلا غفوری مسئول کمیته فرهنگی کنگره ایرانیان، ضمن خوش آمدگویی به حضار که در شرایط بسیار بد هوا به جلسه آمده بودند، گفت مطالب ارائه شده در این سمینار جنبه اطلاعات عمومی دارد و نباید مشاوره تلقی شود و بنابر این کنگره از این نظر مسولیتی به عهده ندارد.
سپس دکتر نیکجو رشته سخن را در دست گرفت و گفت داستان، داستان مهاجرت است، داستان، داستان تفاوت هاست، داستان، داستان چالش ها و مشکلاتی ست که ممکن است ما با آمدن به کشور دیگر با آن دست به گریبان باشیم.
دکتر نیکجو اساس صحبت خود را بر پایه یک خانواده ۴ نفره مهاجر فرضی که پوستر این نشست با آن مزین شده بود گذاشت. و گفت طبیعی ست که تازه واردین وقنی وارد محیط جدید می شوند با مشکلاتی روبرو می شوند. اولین سدی که تازه واردان با آن روبرویند سد زبانی است. حتی در مواردی که تازه واردان زبان می دانند تفاوت لهجه ممکن است ارتباط گیری و تفهیم و تفهم را دچار مشکل کند.
دومین سد تفاوت در نوع دانش و کیفیت دانشی است. بسیاری از اصطلاحات علمی متفاوت بیان می شوند و چه بسا ناآشنا باشند.
سومین سد، سد فرهنگی است که به صورت تفاوت های فرهنگی خودش را نشان می دهد و آگاهی به وجود این تفاوت های فرهنگی بسیار مهم است، چرا که به ما کمک می کند که راحت تر با جامعه جدیدمان ارتباط برقرار کنیم. خود این تفاوتهای فرهنگی تنها به آداب و سنن و رفتار ما منتهی نمی شود، بلکه تفاوت های زیست محیطی و نیز تفاوت های سیاسی اجتماعی را هم که در شکل گیری طرز نگاه و رفتار و فکر ما تاثیرگذارند، شامل می شود.
و اما تفاوت های فاحشی بین جامعه ایران و کانادا وجود دارد و می بایستی قبل از آمدن به کانادا این تفاوت ها را بشناسیم. از جمله او به نحوه تابعیت گیری اشاره کرد و گفت در کشور ما تابعیت برای ما یک حق است و ما تابعیت مان را خونی می گیریم، از راه پدر. یعنی ما در هر کجا که به دنیا بیاییم اگر پدرمان ایرانی باشد و نه مادر به طورخودکار ایرانی هستیم. اما در کانادا اگر خارج از کانادا متولد شده باشیم ما تابعیت را کسب می کنیم.
یکی دیگر از این موارد، قانون چند همسری است که در ایران وجود دارد اما در کانادا نه تنها وجود ندارد که جرم است.
تفاوت دیگر وجود مدارس مختلط است، دختر و پسر بر روی یک نیمکت و در کنار هم در یک کلاس درس می خوانند.
یکی از مهم ترین تفاوت های جامعه ما با جامعه میزبان در این است که جامعه ما دارد از سنت به طرف مدرنیته گذر می کند. البته این گذار بیمارگونه است چرا که وقتی در یک جامعه تغییری صورت می گیرد اول باید ضرورتش بیاید، بعد فرهنگ و علمش بیاید و بعد خودش.
وقتی در ذهن ما رنسانس یا همان ضرورت تجدید حیات فکری به وجود بیاید آن وقت فرهنگ، علم و بعد پدیده ی تازه، وارد زندگی ما می شود.
کشورهایی که پایه و اساس شان بر پایه علم است، هر چند از نظر علمی رشد کنند، فرهنگشان را هم به روز می کنند و با علم و پیشرفت های علمی شان آن را تطبیق می دهند. در نتیجه به باورهایی که در گذشته دور به آن معتقدند برنمی گردند. مملکتی که ما به آن وارد شدیم دارد روز به روز بیشتر به طرف سکولاریزم حرکت می کند. البته این مملکت به این صورت نیست که از ایراد مبرا باشد، قطعا ایراد دارد، اما چون مملکتی ست که در حال حرکت و پیشرفت است، دائم خود را تصحیح می کند و پیش می رود.
این که بتوانیم توازنی بین خودمان با توجه به فرهنگ و پیشینه مان با محیط جدید و پذیرش این جامعه جدید ایجاد کنیم بسیار مهم است. معمولا سه نسل طول می کشد تا مهاجر کاملا جذب جامعه میزبان شود.
دکتر نیکجو سپس به ساختار یک خانواده پرداخت و با مدنظر قرار دادن نقاشی یک خانه، هر کدام از اجزای خارجی و داخلی خانه را به عناصری که برای ساختن یک خانواده سالم ضروری هستند، تشبیه کرد. عشق و تعهد در رابطه را به ستون های خانه، شناخت گذشته و پذیرش آینده را به پنجره های خانه، چراغ را به دانش و برهان، دودکش را نشانه تامین غذای جسم و جان در خانه، و در را نشانه آزادی و اختیار برای افراد خانواده تشبیه کرد و تاکید کرد پیش از هر چیزی اولین پایه های هر ارتباط سالمی اعتماد، احترام و عدالت است.
سخنران بعدی شهرزاد شهریاری بود. شهرزاد شهریاری مشاور خانواده، لیسانس روانشناسی خود را از دانشگاه تورنتو و فوق لیسانس مددکاری را از دانشگاه لوریر گرفته است.
شهریاری بر شناخت قوانین در جامعه میزبان تاکید کرد و گفت بر اساس تجربه کاریم متاسفانه بسیاری از خانواده های ایرانی که به کانادا می آیند شناخت لازم از قوانین ندارند و همین عدم شناخت برای آنها مشکلات فراوانی به وجود می آورد. واقعیت این است که نه تنها از نظر فرهنگی تفاوت های ما زیاد است که از نظر قانونی تفاوت ها بسیارند. وقتی ما به کانادا می آییم می خواهیم همان گونه که در ایران زندگی می کردیم در این جا هم زندگی کنیم و خللی در زندگی مان پیش نیاید و همان رفتار و بافت خانواده را در این جا هم حفظ کنیم. مثلا اگر در ایران همسر من وظیفه داشت که ظرف ها را بشوید این جا هم باید به وظیفه اش عمل کند. اگر در ایران من به هر نحوی که دلم می خواست بچه ام را تربیت و تنبیه می کردم این جا هم می خواهم همین کار را بکنم و البته این قابل فهم است، اما در یک جایی دیگر زندگی پیش نمی رود و نمی شود همان رفتار را ادامه داد. مثال رانندگی را می زنم. من طبیعتا می خواهم همان گونه که در ایران رانندگی می کردم این جا هم رانندگی کنم، ولی خوب کم کم متوجه می شوم که نمی توانم و در فرهنگ رانندگی ام تغییر می دهم تا خود را با جامعه وفق دهم، ولی وقتی این تغییرات به درون خانواده ها می رسد، تغییرات سخت تر و مشکل تر صورت می گیرد که اگر به موقع تن به تغییر ندهیم و خودمان را با شرایط جدید وفق ندهیم متاسفانه ممکن است اتفاقاتی بیفتد که نتایج فاجعه باری برای خود و خانواده مان داشته باشد.
بنا به تجربیاتم مشکل بسیاری از خانواده های ایرانی بچه ها هستند. در دانشگاه به ما موضوعی را آموزش می دهند با این مضمون که چه چیزی خصوصی ست و چه چیزی عمومی. private versus public
تا جایی که من یادم می آید ما در ایران می گفتیم هر چه در خانواده اتفاق می افتد خصوصی است. مثلا اگر من می خواهم با همسرم دعوا کنم یا کتک کاری کنم به من مربوط است، اگر می خواهم بچه ام را این جوری تربیت کنم به من مربوط است و قانون هیچگونه دخالتی نداشت، مگر این که ما خودمان سراغ قانون می رفتیم و می خواستیم که آنها دخالت کنند. مثلا اگر بچه ای می رفت مدرسه و می گفت پدرش یا مادرش او را کتک زده مدرسه دخالت نمی کرد چرا که این حق خانواده بود که چگونه دوست دارد بچه اش را تربیت کند و خلاصه هر اتفاقی که در درون خانواده می افتاد کاملا خصوصی بود، مگر این که دیگر خیلی سروصدا و شلوغی می شد و در نهایت همسایه ها دخالت می کردند و اگر پلیس هم می آمد فقط تذکری می داد و نصیحتی می کرد و می رفت. اتفاق خاصی نمی افتاد. مثلا اگر زنی کتک می خورد و به پلیس مراجعه می کرد باید زن و یا مرد شکایت کند تا پلیس دخالت کند و اگر هم همان جا شکایتشان را پس می گرفتند قضیه تمام می شد.
اما این جا که می آییم قوانین بسیار فرق دارد. ما در این جا در مقام قضاوت نیستیم که بگوییم قوانین خوب است یا بد. ما فقط باید قوانین را بدانیم و بشناسیم چرا که اگر این قوانین را ندانیم با مشکلات زیادی برخورد خواهیم کرد. تأکید می کنم که من حقوقدان نیستم، اما در حد تخصص و وظیفه ام این قوانین را مرور می کنم. اگر در خانواده ای دعوا شد و سروصدایی برپا شد اگر هر کسی(همسایه- یکی از اعضای خانواده- عابر) به پلیس اطلاع دهد و پلیس بیاید بعد از بررسی شرایط و صحبت با اعضای خانواده حتما یکی را دستبند می زند و با خودش می برد، زن یا مرد شاید هم هر دو. البته این قانون تازه وضع شده و به آن می گویند Mandatory Charging
و معمولا آقا را می برند و شب در زندان نگه می دارند و ۲۴ ساعت وقت دارند که آقای دستگیر شده را ببرند جلوی قاضی تا قاضی تصمیم بگیرد. در این مدت زن در خانه است و بسیار ناراحت است و با خودش می گوید این خیلی بد شد و مایه آبروریزی ست و اصلا من نمی خواهم شوهرم در زندان باشد و باید بروم و شوهرم را آزاد کنم و فکر می کند اگر برود و شکایتش را پس بگیرد آقا را از زندان بیرون می آورد. در حالی که خانم اصلا شکایتی نکرده که بخواهد پس بگیرد. در نتیجه هر جایی برود نمی تواند کاری بکند. چون به او می گویند تو در این بین شاکی نیستی که بخواهی شکایتت را پس بگیری تو در نهایت در دادگاه به عنوان شاهد می توانی حضور پیدا کنی. در نتیجه شاکی در این جا دولت است و از نظر حقوقی زن در مقام شاهد قرار می گیرد.
در مورد بچه ها هم متاسفانه ما قانون ها را نمی دانیم. مثلا همین اتفاق اگر در مورد بچه ها بیفتد. وقتی پلیس بیاید و مثلا آقا را ببرند چون بچه اش را کتک زده، در همان لحظه اگر پلیس متوجه شود که خانم هم وضع خوبی ندارد، مثلا مشروب خورده، یا مواد مخدر مصرف کرده، یا حال روحی و روانی خوبی ندارد ، و تشخیص دهد که آن محیط برای بچه امن نیست، (در کانادا تا ۱۶ سالگی افراد بچه محسوب می شوند) بلافاصله بچه را با خودش می برد.
یا بچه ای در مدرسه به معلمش می گوید که بابام دیشب مامانم را زد و پلیس او را به زندان برد، معلم وظیفه دارد که این موضوع را به سازمان حمایت از کودکان اطلاع دهد که مثلا بچه ای در چنین خانه ای زندگی می کند و ما نگرانش هستیم.
یا یک آدم در خیابان، یا همسایه یا هر کس دیگری نگران وضعیت بچه ای است می تواند به پلیس گزارش دهد. وقتی این اتفاق برای خانواده ها می افتد می ترسند و فکر می کنند که برای همیشه بچه شان را از دست داده اند. در صورتی که این طور نیست. این سازمان های حمایت از کودکان وظیفه دارند بیایند و ببینند که مشکل چیست. اگر مادر نیاز به کمک دارد او را به مراجع ذی ربط معرفی می کنند. اگر نیاز به دکتر روانشناس دارد یا نیاز به مشاوره دارد، همه ی این ها را به رایگان در اختیار خانواده قرار می دهند. اگر به مرحله ای برسد که تشخیص دهند بچه ها واقعا از نظر روحی روانی و یا جسمی دچار مخاطره هستند این سازمان ها بچه ها را به خانواده هایی که از قبل برای این گونه موارد آموزش دیده اند (Foster Home) می برند تا به طور موقت از آنها نگهداری شود و به خانواده فرصت می دهند که مشکلات خودش را رفع کند. و اگر قاضی تشخیص دهد دوباره آن را تکرار می کند تا در مرحله ای که قاضی قانع شود که مشکلات حل شده و خانه برای بچه امن است. اما اگر در نهایت و بعد از مراجعات مکرر قاضی به این نتیجه برسد که مشکلات حل شدنی نیست، برای همیشه سرپرستی بچه را از خانواده می گیرد و معمولا دیگر پدر و مادر حق ندارند بچه را ببینند مگر با دستور قاضی.
مورد دیگری که شهریاری به آن اشاره کرد، ازدواج های پستی در خانواده های ایرانی مهاجر بود. او گفت طبق تجربیات کاری اش این نوع ازدواج ها بیشترین مشکل و عدم موفقیت را در بین مراجعین به او دارند. او گفت در گذشته فقط آقایان این ازدواج های پستی را انجام می دادند، حالا خانم ها هم این کار را می کنند.
شهریاری در مورد درک اشتباه از وظایف همسر در کانادا گفت: معمولا خانواده ها گلایه دارند که همسرشان وظایف خودش را انجام نمی دهد. مثلا آقا می گوید از وقتی به کانادا آمدیم خانم من وظایفش را انجام نمی دهد می پرسم این وظایف چه هستند، مثلا می گوید ظرف ها را نمی شوید، خانه را تمیز نمی کند، به بچه ها رسیدگی نمی کند و… برعکس خانم هم معترض است که همسرش وظایفش را انجام نمی دهد. می پرسم وظیفه شوهر شما چیست که انجام نمی دهد؟ می گوید خرج خانه را نمی دهد، اجاره خانه را من می دهم، من دارم قسط خانه را می دهم و.. خانم دیگری معتقد بود که شوهرش ستون زندگی ست و وقتی سئوال کردم ستون زندگی یعنی چی؟ متوجه شدم که همه چیز بر عهده شوهرش باید باشد. وقتی از او سئوال کردم پس نقش شما چیست؟ گفت من خانم خانه هستم و… این گونه موارد بسیار بسیار هستند. وقتی از خانم می پرسیدم کجا این وظایف شوهر شما نوشته شده؟ می گفت جایی نمی نویسند خودش باید بداند، همه می دانند که باید خرج زندگی را بدهد!
البته تا وقتی این خانواده ها پایشان به قانون و مراجع قانونی باز نشود و این گونه روابط برای خانواده ها کار کند مسئله ای نیست، اما وقتی برمی گردد به قانون لازم است که قوانین دانسته شوند.
مثلا وقتی کار خانم و آقا به دادگاه کشیده می شود زن تصور می کند که قانون به شوهرش می گوید، آقا تو وظیفه داشتی خرج خانه را بدهی. در صورتی که اصلا چنین چیزی در این جا وجود ندارد. زن و شوهر از نظر قانون هیچ وظیفه ای ندارند. نه زن می تواند و نه مرد می تواند بگوید مثلا طرف مقابل این وظیفه را داشته و انجام نداده. وقتی مسئله جدایی پیش می آید معمولا بچه ها را به مادر می دهند که البته این هم نظر قاضی ست و آن وقت مرد مؤظف است که خرج بچه و مادر را بدهد و بسته به وکیل و قاضی دارد.
مورد دیگر مسئله عدم تمکین است که در این جا چنین قانونی به طور کلی وجود ندارد، در حالی که در ایران این یکی از مواردی ست که مرد می تواند علیه زنش در دادگاه استفاده کند. مورد دیگر این است که اگر همسری بدون رضایت طرف مقابلش با او هم خوابگی کند زن یا مرد فرق نمی کند این عمل تجاوز به حساب می آید و صرف همسر بودن این اجازه را به طرفین نمی دهد که برای همخوابگی به زور متوسل شوند و اگر چنین شود بر طبق قوانین کانادا تجاوز محسوب می شود.
در نهایت شهریاری روی این مسئله تاکید کرد که در ارتباط با روابط و وظایف زن و شوهری قانونی در کانادا وجود ندارد که گفته شود مثلا این وظیفه مرد است و این وظیفه زن است. تنها زمانی قانون دخالت می کند که مشکلی پیش بیاید. مثلا وام خانه پرداخت نشود آن وقت بانک وارد می شود و کار به دادگاه و بقیه قضایا.
پایان بخش برنامه، پرسش و پاسخ بود. از این برنامه با توجه به شرایط آب و هوا استقبال خوبی شده بود که تاکیدی ست بر این که خانواده ها برای تحکیم روابط خانوادگی شان و نیز پذیرش مسئولیت شهروندی شان در کشور میزبان نیاز به یک سری اطلاعات و راهنمایی ها دارند تا راحت تر و امن تر بتوانند با مشکلات اولیه مهاجرت دست و پنجه نرم کنند و آماده یک زندگی بی دغدغه و بی تنش در کشور جدیدشان شوند.