ستیز بین جدایی‌طلب‌ها و دولت اوکراین هرروز جان انسان‌های بی‌گناهی را می‌گیرد که قربانی اردوکشی اتحادیه اروپا و دیکتاتوری روسیه هستند. اتحادیه اروپا با سرکردگی آنگلا مرکل، خواهان پیوند اوکراین به اتحادیه اروپا و پس‌ازآن پیوستن این کشور به جمع کشورهای عضو ناتو هست. از سوی دیگر روسیه به خاطر منافع خویش تحت هیچ شرایطی حاضر به پذیرش چنین اتفاقی نیست. در این میان، مردم بی‌گناه به هلاکت می‌رسند و هر دو طرف درگیر برای آنان اشک تمساح می‌ریزند که دروغی بیش نیست. دیدار سران کشورهای اتحادیه اروپا با آمریکایی‌ها و روس‌ها و پشتیبانی مالی و نظامی آمریکا از دولت اوکراین، گره کلاف سردرگم جنگ در شرق اوکراین را بیشتر از هر زمان دیگری کور کرده است. مرکل پس از دیدار با پوتین، راهی آمریکا شد و با اوباما نیز رایزنی کرد. اینان چنین می‌نمایند که خواهان راه‌حل دیپلماتیک هستند و دخالت نظامی را مگر در صورت نیاز، نمی‌پذیرند، اما شکاف نظری بین رهبران آمریکا و اروپا برای اجرای عملیات نظامی هم‌چنان باقی است. در کنفرانس خبری مرکل و اوباما، پس از دیدارشان در آمریکا، هر دو نفر به راه‌حل گفتگو و پایان دیپلماتیک اشاره کردند، اما سیاست چماق و هویج را پیش بردند؛ یعنی تهدید به ارائه کمک نظامی و به‌ظاهر دفاعی برای اوکراین بسنده نشد. یک روز پس‌ازآن اوباما در گفتگوی تلفنی با پوتین، او را به خویشتن‌داری و پذیرش پیمان صلح دعوت می‌کند. در همین گفتگوی تلفنی، اوباما تهدید می‌کند که اگر پوتین تسلیم نشود، وی امکان ارسال سلاح‌های دفاعی مهلک برای تقویت ارتش اوکراین را بررسی می‌کند. پیش‌ازاین گفته شده بود که نمایندگان کنگره آمریکا؛ هم جمهوری‌خواهان و هم دموکرات‌ها اصرار دارند که اوباما کمک‌های نظامی سنگین برای اوکراین ارسال کند که با این تهدید، می‌‌شود گمانه‌زنی کرد که اوباما به چنین فشاری تن داده باشد.

پیش‌ازاین گفتم که شکاف نظری بین رهبران اروپایی و آمریکا گره کور نبرد در شرق اوکراین را پیچیده‌تر کرده است. اما باید پرسید که علت این شکاف چیست و استراتژی آنان کدام است؟ علاقه‌مندی‌های این دو طرف چیست که موجب ukrainشکاف نظری بین آنان شده است؟

یافتن پاسخی واحد برای این پرسش‌ها کاری ساده نیست که خود کشورهای اتحادیه اروپا هم در مورد این موضوع موضعی یک‌سان ندارند. به‌عنوان نمونه؛ برخی از اعضای اتحادیه اروپا و ناتو به آشکارا مخالف هر نوع کمک نظامی یا دخالت نظامی در اوکراین هستند. اختلاف بین اروپایی‌ها و آمریکا را راحت‌تر می‌شود گمانه‌زنی کرد؛ نزدیکی جغرافیایی و فرهنگی این کشورها با اوکراین که میدان نبرد است، یکی از دلیل‌های شکاف نظری بین طرف‌های اروپایی و آمریکایی است. در این معنا، دود آتش افزایش روند جنگ در اوکراین ، پیش از هر چیز به چشم اروپایی‌ها خواهد رفت و خطر بیخ گوش آنان است. چنانچه می‌توان سایه ترس را در چشمان رهبران اروپایی شاهد بود. ترس از سیل پناه‌جویانی که به ‌احتمال راهی کشورهای اروپایی خواهند شد. هم‌اکنون حدود یک‌میلیون نفر مجبور به ترک خانه و کاشانه خویش و آواره شده‌اند. اگر آتش جنگ چنان شود که دخالت نظامی آمریکا و اروپا هم ناگزیر شود، دیوارهای آهنین اتحادیه اروپا باید باز شود تا سیل پناه‌جویان را پذیرا باشد. چیزی که اروپا خواهان آن نیست. فرض کنیم که جنگ درگیر شود و روسیه هم برای دفاع از منافع خود، اوکراین را اشغال کند. میلیون‌ها نفری که خواهان پیوستن اوکراین به اتحادیه اروپا هستند، کجا پناه می‌برند؟ کشورهای اروپایی چگونه از آنان پذیرایی می‌کند؛ با آغوشی باز یا با تحقیر و نگهداشتن‌شان پشت دیوارهای آهنینی که برپا ساخته است؟ به دلیل نزدیکی میدان جنگ با اروپا هست که بین سران کشورهای اروپایی هم نظری یک‌دست وجود ندارد.

نکته دیگری که این شکاف نظری را ژرفا می‌بخشد، وابستگی قابل‌توجه کشورهای اروپایی است به گاز و به‌ویژه گاز طبیعی روسیه. این وابستگی که طی سال‌های اخیر بیشتر از پیش شده، چنان است که نمی‌شود برای از سرگیری مناسبات دوران جنگ سرد، نظری واحد بین کشورهای اروپایی یافت. موضوع گفتمان اجلاسی که همین روزها در شهر ریگا برپا شده و اتحادیه اروپا هم بانی آن است، امنیت انرژی و سوخت‌رسانی به‌موقع به اروپا می‌باشد.

از سوی دیگر شاهد آن هستیم که رسانه‌های غربی برآمد اجرای قطع‌نامه‌های علیه روسیه را موجب کاهش قیمت نفت می‌دانند که بیش و پیش از هر چیز، اقتصاد روسیه را رو به رکود کشانده و دولت پوتین را هم در بحران شدید فروبرده‌ است. حقیقتی که قابل انکار نیست و گریزی هم از آن نیست. اما از سوی دیگر، مناسبات بازرگانی را باید ملاحظه کرد که تا چه مدت اروپایی‌ها می‌توانند بدون روابط بازرگانی با روسیه که بازار بزرگی برای کالاهای آن‌ها است، دوام بیاورند؟

کاهش قیمت نفت، حقیقتی است انکارناپذیر که اقتصاد روسیه را بحران‌زده کرده است؛ اما چشم‌پوشی از بازار روسیه که اکنون سومین طرف بزرگ بازرگانی اروپا است، ساده نیست. ارزش مبادلات بازرگانی بین روسیه و اتحادیه اروپا بیش از ۳۳۰ میلیارد یورو است که به‌سادگی نمی‌شود از آن چشم پوشید و بالندگی اقتصاد در کشورهای اروپایی را هم مانند یکی دو سال اخیر شاهد بود. اگر خانم مرکل که خود نیز آتش‌بیار معرکه‌ی پیوستن اوکراین به اتحادیه اروپا و لاجرم ناتو بوده، اکنون به دنبال راه‌حل دیپلماتیک برای پایان این ماجراجویی است، به دلیل حجم تجارت سالانه این کشور با روسیه است که بالغ بر ۸۰ میلیارد یورو می‌شود. بنابراین با توجه به نکات ذکر شده، اروپایی‌ها بیش از آن‌که خواهان جنگ‌افروزی در اوکراین باشند که روسیه را به میدان نبرد فرامی‌خواند، منافعی دارند که بازسازی و عادی‌سازی رابطه با روسیه را می‌طلبند تا جنگ را.

ماجرای جنگ اوکراین بین دولت این کشور و جدایی‌طلب‌ها قصه‌ای است که سر دراز دارد و محدود به این چند نکته نمی‌شود. بنابراین بگذارید با هم نگاهی به مناسبات آمریکا داشته باشیم و ببینیم که سود جنگ در اوکراین چه نفعی برای ukrine-2آن‌ها دارد.

در دیدار هفته پیش جان کری، وزیرخارجه‌ی آمریکا با رئیس‌جمهور اوکراین، او به‌ صراحت گفت که آمریکا خواهان جنگ با روسیه، آن‌هم به نمایندگی از اوکراین نیست. این گفتار در حالی است که نمایندگان آمریکا در سنا و کنگره، خواهان کمک‌های نظامی به اوکراین هستند و باور دارند که کلید حل این مشکل، دادن سلاح‌های پیشرفته و مرگ‌زا به اوکراین است تا بتواند از خود دفاع کند.

اکنون باید از خود پرسید که این گفتمان چه معنایی دارد؟ سر که در گریبان می‌بری و فکر می‌کنی به این پرسش، به‌احتمال به این نتیجه می‌رسی که مگر من فال‌بین هستم که بخواهم پیش‌بینی کنم برآمد این گفتمان چه خواهد بود؟

آن‌چه روشن است؛ در بین مردم آمریکا هم از اندیشه جنگ با روسیه به نمایندگی از مردم اوکراین، خبری نیست. مردم عادی چنین اقدامی را دیوانگی می‌خوانند، اما زبان سیاست و زبان دیپلماسی چنان واقعیت‌ها را پس پشت زیبایی گفتار پنهان می‌کند که به‌راحتی مردم عادی فریب شیرین‌زبانی جنگ‌طلب‌ها می‌شوند. اگر به گفتمان بخشی از نمایندگان آمریکا دقت کنیم که خواهان رساندن سلاح مرگ‌زا به اوکراین هستند تا از خود دفاع کند، وجه پنهان واژه‌ی زیبای دفاع مردم اوکراین از خویش، همان جنگ نیابتی نهفته است که مردم آن را دیوانگی می‌خوانند. این نمایندگان در بحث‌های خود گفته و می‌گویند که فشار روزافزون بر روسیه در شرق اوکراین، پوتین را وامی‌دارد تا از مواضع خود عقب‌نشینی کند و به میز مذاکره بازگردد. این همان سیاستی است که اوباما به هنگام دریافت جایزه صلح نوبل در سخنرانی خود به آن اشاره کرد: “جنگ عادلانه برای صلح”. جنگ با روسیه برای صلح در شرق اوکراین و دست کشیدن روسیه از موضع تهاجمی خویش. این فرضیه بر این گمان است که با شکست روسیه، پوتین نیز به گناه خویش اقرار خواهد کرد و دست از جنگ‌افروزی بر خواهد داشت.

آیا چنین خواهد شد؟ به گمان من، پوتین اکنون نشان داده است که تن به سازش و آنچه آمریکایی‌ها در گمانه‌زنی و فرضیه خود اقرار می‌نامند، نخواهد زد. او نشان داده است که افشای اسرار نهان، آن‌هم تحت فشار امکان ندارد. وزیر دفاع آلمان در کنفرانسی که در مونیخ در حال برگزاری است، گفت: “به باور من، هر نوع کمک نظامی به طرفین دعوا در اوکراین، وضعیت امروز را دشوارتر می‌کند و شرایط جنگی بزرگ را آماده می‌کند.” این باور که فکر می‌کنم، نظر کلی دولت آلمان هم باشد، به‌درستی آینده‌ی نه‌چندان روشن نبرد در شرق اوکراین را روشن می‌کند. تجهیز اوکراین به نام دفاع از خویش، افزایش شرایط وارد شدن به جنگ تمام‌عیار است. شرایطی که به‌شدت برای اوکراین خطرناک است و بی‌ثمر. چراکه تاکنون شاهد بوده‌ایم که دخالت دیگران، موقعیت این کشور را به زوال کشانده و هر کس برای منافع خود وارد این چانه‌زنی می‌شود و نه برای دفاع از حقوق مردم اوکراین.

بدیهی است که آنچه می‌گوییم مبتنی است بر آن چیزهایی که قابل مشاهده، دریافت و بررسی است. چه‌بسا، نکته‌های پنهانی وجود دارد که می‌تواند وضعیت آینده را بدتر از اکنون کند؛ نکته‌هایی که از پیش قابل پیش‌بینی نیستند و ناگهان نمایان می‌شوند.

از منظر دیگری هم می‌شود به نبردهای اوکراین و گفتمان پیرامون آن نگریست: ناتو، یکی از طرف‌های درگیر بحران اوکراین است. در این سازمان هم نظر واحدی برای چگونگی اقدام برای حل بحران اوکراین وجود ندارد. اختلاف نظر بین کشورهای اروپایی و آمریکا برای تعیین استراتژی ناتو، بر هیچ‌کس پنهان نیست. هفته پیش که اجلاس وزیران دفاع کشورهای عضو ناتو برگزار شد، دبیرکل ناتو پس از پایان اجلاس اعلام کرد که میزان قدرت دفاعی ناتو به دو برابر افزایش خواهد یافت تا بتواند در برابر تهاجم احتمالی روسیه به اوکراین و چالش‌هایی که اسلام‌گرایان تندرو دامن می‌زند، آمادگی داشته باشد. این بیانیه، خود نیز این پرسش را در ذهن می‌نشاند که آیا ناتو در اندیشه‌ی رویارویی با روسیه است؟

با نگاهی به رویدادهای پیرامون اوکراین از بهار سال پیش تاکنون به این می‌رسیم که برخورد ناتو با بحران اوکراین خیلی عجیب و شگفت‌انگیز بوده است. یعنی، ناتو رفتاری دوپهلو با جریان داشته و کشورهای غربی هم به تبعیت از این استراتژی با ابهام‌گویی خود پیچیدگی این بحران را بدتر کرده‌اند. برخورد ناتو دوگانه و شگفت‌انگیز است: از یک سو، سیاستی را اعلام می‌کند که معقول است؛ یعنی قصد دفاع از کشورهای عضو ناتو دارد، اما از سوی دیگر وارد سیاستی می‌شود که شناخته شده نیست؛ دفاع از اوکراین می‌کند که عضو پیمان آتلانتیک شمالی «ناتو» نیست. گفتمان ناتو چنین است که انگار اوکراین یکی از اعضای این سازمان می‌باشد. باید برای این دشواری راه‌حلی یافت که اوکراین نه‌تنها عضو این سازمان نیست که حتا از اعضای دوفاکتوی ناتو هم نیست. این گفته به این معنا نیست که این کشور حق ندارد عضو شود یا نشود. این بدان معنا نیست که حاکمیت اوکراین به‌حساب نمی‌آید، اما بدیهی است که کنش ناتو موجب شده تا تفاوت‌هایی برملا شود. اگر تفاوتی نیست، چرا ما حضور ناتو را در بحران اوکراین شاهد هستیم؟ بنابراین رفتار ناتو می‌شود موجب گمانه‌زنی‌هایی شود که بیشتر بدبینانه است تا همراهی با سیاست‌های ناتو. البته اگر خیلی خوش‌بین باشید، می‌توانید این حرکت ناتو را معقولانه بپندارید که آنان قصد دفاع بیشتر از کشورهای عضو خود دارند که همسایه روسیه و اوکراین هستند. اگر چنین است، باید صراحت در گفتار چنان باشد که ضمن ایجاد حس هم‌جواری مسالمت‌آمیز با روسیه، هرگونه ابهامی را از بین ببرد، اما تاکنون چنین نبوده و غرب به طور کلی، شمشیر را از رو بسته و در گام اول برای به‌زانو در آوردن روسیه، به نام دفاع از مردم اوکراین، اقتصاد روسیه را نشانه رفته است تا در گام بعدی، با حمله احتمالی کار را یک‌سره کند. برخورد ناتو چنان است که شاید بین کشورهای عضو که در همسایگی اوکراین و روسیه هستند، اعتماد و اطمینان بیشتری برانگیزاند. کشورهای منطقه بالتیک و لهستان نمونه این کشورها هستند که منطقی به‌نظر می‌رسد که برای دفاع از خویش باید تقویت شوند.

اما، طرف اصلی این بحران اوکراین است که باید راه‌حل رهایی از جنگ هم در آن‌جا جستجو کرد.

این که اوکراین چگونه می‌تواند از دام جنگی فراگیر رها شود، راه‌های بی‌شماری وجود دارد. درواقع، بهترین گزینه پیش از هر چیز، جلوگیری از افزایش خشونتی است که اکنون جاری و ساری است. مهم‌ترین کاری که غرب می‌تواند بکند و به باورم تاکنون به‌اندازه کافی انجام نداده است، فشار بر دولت اوکراین است.

اوکراین ازیک‌طرف به پشتیبانی غرب نیاز دارد که به‌طور منطقی تاکنون بیش ‌از حد دریافت داشته است. از سوی دیگر و در کنار کمک‌هایی که غرب به اوکراین می‌کند، باید این کشور را به چارچوب‌های خردورزانه رهنمون شود تا رهبران آن دست از غرور و جاه‌طلبی بردارند و حتا اگر لازم باشد راضی شوند به چیزی کمتر از حد کمال. اگر چنین شود، شاید دولت اوکراین به این نتیجه برسد که به مردم مراجعه کند و به‌صراحت به آنان بگوید: ما هر چه می‌توانستیم کردیم تا از سرزمین خویش دفاع کنیم؛ سخت‌ترین راه‌ها را هم پشت سر گذاشتیم. اما غربی‌ها در ادامه‌ی راه پشتیبانی‌مان نمی‌کنند؛ ما امیدی به پشتیبانی نظامی غرب نداریم. البته غربی‌ها کمک‌های دیگر را از ما دریغ نکرده و نخواهند کرد. اگر چنین شود که به باورم، کنشی است درست، شاید فتیله آتش‌ فروزان در اوکراین، فرو بنشیند و جهان از جنگی مهیب رها شود. با این گفتار که ما حمایت نظامی غرب را دریافت نکردیم، راه‌حل‌های دیگر پیش رو قرار می‌گیرند که چشم‌انداز جنگ را دور می‌کند. این راه‌حل مذاکره است با جدایی‌طلب‌های شرق اوکراین که درواقع چنان‌که رسانه‌های غربی به نادرستی می‌نویسند، تنها روس‌ها نیستند بل‌که مردم ناراضی شرق اوکراین ‌اند. البته که طرف دیگر این مذاکره روسیه است که از جدایی‌طلب‌ها حمایت می‌کند. این وظیفه‌ای است که غرب بر عهده دارد و نه فراهم کردن ابزار جنگ برای شکست پوتین در قالب روسیه.

اگر چنین شود، شاید نیاز باشد که خطوط مرزی جدیدی تعیین شود تا نیروهای درگیر دو طرف سلاح سنگین خود را دست‌کم به پشت این خط تعیین شده، برانند تا فضا برای گفتگو باز شود. چنین تصمیم‌های استراتژیک جغرافیایی می‌بایست پیش از قرارداد آتش‌بس مینسک برقرار می‌شد که در سپتامبر ۲۰۱۳ امضا شد و متأسفانه به شکست انجامید. شاید برای اجرای پیمان آتش‌بس، نیاز به حضور نیروهای حافظ صلح سازمان ملل متحد باشد. با گسیل نیروهای حافظ صلح، سازمان ملل هم می‌تواند نقش تاریخی خود را در پایان جنگ بازی کند.

همین‌جا بگویم که اگر چنین شود، عفو عمومی از مقوله‌هایی است که باید برای همه‌ی کسانی که در این جنگ شرکت داشته‌اند، داده شود. می‌گویم عفو عمومی، چون اگر اوکراین، پافشاری کند که نیروهای جدایی‌طلب را تروریست بنامد و خواهان مجازات آن‌ها در دادگاه‌های داخلی یا بین‌المللی باشد، آیا تمایل و رغبتی از سوی جدایی‌طلب‌ها برای آشتی و مذاکره می‌ماند؟ به نیکی می‌دانم که چنین تصمیمی خیلی دشوار است و بی‌تردید از عدالت دور. اما گاه برای حفظ آنچه داریم و جلوگیری از فروپاشی بیشتر، باید از خود گذشتگی داشت. عفو به‌جای انتقام؛ ماندلا پس از سی سال در زندان، نخست‌وزیر سفیدپوست را وزیر خود کرد تا از قهر و کین بکاهد. عرفات دستان اسحاق رابین را فشرد تا از خون‌ریزی جلوگیری کند. آنگ سان سوچی، پس از سال‌ها بی‌حقوقی و زندان، در کنار زندان‌بان‌های خود به گفتگو نشست تا صلح و عدالت را پاسداری کند. در اوکراین هم به چنین سیاستی نیاز است؛ سیاست عفو عمومی به‌ جای انتقام.

پسامد:

با گردهم‌آیی سران کشورهای فرانسه، روسیه، اوکراین و آلمان، توافقی برای آتش‌بس نوشته شد که دو روز بعد درگیری از سر گرفته شد و نیروهای اوکراین مجبور به ترک مواضع خود شدند.

این درگیری‌ها هنوز هم ادامه دارد و طرفین یکدیگر را محکوم می‌کنند به شکستن آتش‌بس. اما آنچه اهمیت دارد، رفتار غیرانسانی نیروهای نظامی و شبه‌نظامی است با مردم غیرمسلح.

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.

Abbasshokri @gmail.com