استراتژی «از این ستون به آن ستون فرج است»
آیا جنگ خواهد شد؟ این پرسشی است که این روزها بسیاری از ایرانیان و دیگرانی را که به «مشکل ایران» توجه دارند، بخود مشغول کرده است. پاسخ آیتالله علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی، به این پرسش یک «نه» محتاطانه است.
وی از یک سو به فرماندهان نظامی خود دستور داده است تا خود را در حالت «شبِ پیش از جنگ» قرار دهند، یعنی مقررات آمادهباش کامل را به اجرا درآورند. اما از سوی دیگر در یک سخنرانی برای مقامات سیاسی و نظامی، لحن و واژگانی جهت آرام سازی و کاهش از تنش را انتخاب کرد.
با اینحال، بخش دیگر جمهوری اسلامی، یعنی ریاست جمهوری، وزارت خارجه و گروههای فشار در غرب میکوشند تا با کوبیدن بر طبل جنگ، افکار عمومی را در داخل و خارج علیه سیاست کنونی ایالات متحده در قبال ایران بسیج کنند. یکی از کلیشههای عرضه شده در این زمینه، جمله «ما عراق دیگری نمیخواهیم» است که وزیر خارجه، محمد جواد ظریف، تکرار میکند.
بسیار خوب، کدامیک از آن دونظریه به واقعیت نزدیکتر است؟ آیا تحلیل آقای خامنهای را بپذیریم یا ارزیابی آقای ظریف را؟
نخستین مشکلی که با تحلیل آقای خامنهای داریم این است که ایشان تصوری سنتی و سطحی از جنگ دارند. رهبر جمهوری اسلامی ایران تصور میکنند که جنگ تنها در تیراندازی به سوی یکدیگر خلاصه میشود. اما واقعیت این است که تیراندازی، یا در ادوار گذشته شمشیربازی و گرز کوبی، تنها جزئی از جنگ را تشکیل میدهند. جنگ مجموعه پیچیدهتری است با بخشهای گوناگون: سیاسی، اقتصادی، دیپلماتیک، روانی، تبلیغاتی، بازرگانی و آنچه اکنون «فشار از نزدیک» خوانده میشود. گاه، این مجموعه باز هم پیچیدهتر میشود تا جنگ نامتقارن، جنگ نیابتی و عملیات تروریستی را نیز دربرگیرد. در بسیاری جنگها شاهد حضور جنبههای دینی، مذهبی، مسلکی و مرامی نیز هستیم. در جنگهای ۳۰ ساله اروپا، رویارویی میدانی، یعنی زد و خورد سنتی، بخش کوچکی از مجموعهای پیچیده را تشکیل میداد. درجنگ هشت ساله ایران و عراق نیز، بخش نبرد میدانی در ۱۷ برخورد بزرگ خلاصه میشد، اما دو همسایه در زمینههای بسیار دیگر در حال جنگ بودند.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی از روز آغاز تأسیس خود در حال جنگ بوده است. جنبش خمینیستی که بر ایران مسلط شد، مانند دیگر بخشهای انقلابی با این چالش روبرو بود که یا باید منطقه و محیط زیست خود را با خود همسان سازد یا خود همسان آن منطقه و محیط زیست گردد. انقلاب روسیه ۱۹۱۷ تجربهای مشابه داشت. بههمین سبب اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در تمام هشت دهه زندگی خود در حال جنگ بود: جنگ داخلی، جنگ جهانی دوم و سپس چهار دهه «جنگ سرد» پس از فرود آمدن دیوار آهنین.
آقای خامنهای با نادیده گرفتن این واقعیت که ایران سالهاست که در حال جنگ قرار دارد، زمینه را برای یک اشتباه دیگر و بزرگتر فراهم میسازد. فقدان یک استراتژی مشخص برای پیروزی در این جنگ یا، اگر پیروزی محال بهنظر میرسد، کاستن از زیانهای شکست اجتناب ناپذیر است.
چگونه این جنگ را ببریم؟ چگونه این جنگ را به پایان برسانیم؟ با کدام معیارها میتوانیم بگوییم پیروز شدهایم یا شکست خوردهایم؟
آقای خامنهای پرسشها را مطرح نمیکند و در نتیجه پاسخی هم ندارد. استراتژی آقای ظریف، یعنی کوشش برای بسیج شخصیتها، رسانهها و گروههای سیاسی ضد آمریکایی، ضد جنگ یا دستکم ضد ترامپ نیز چیزی جز کوشش برای گریز از مسئولیت نیست. فرض کنیم جمهوری اسلامی، با کمک همه عناصری که گفتیم موفق شود که بخش «گرم»، یعنی درگیری نظامی این جنگ را به تأخیر اندازد یا حتی ناممکن سازد. باز هم این واقعیت میماند که جمهوری اسلامی با جنگی نابرابر روبرو است. آنهم با حریفی که تواناییهای به مراتب بیشتری برای تحمل رنج و زیان ناشی از این چالش را دارد.
هم تحلیل آقای خامنهای و هم تحلیل آقای ظریف به بنبست منجر میشوند. هیچ یک از آن دو درک درستی از خطراتی که متوجه ایران است ندارند و براساس «از این ستون به آن ستون فرج است» از اندیشیدن به یک استراتژی جدی برای پایان دادن به این جنگ ۴۰ ساله خودداری میکنند.
مشکل جمهوری اسلامی در درجه اول با خودش است: رژیمی که میکوشد یک «ملت-کشور» را بصورت محملی برای یک ایدئولوژی خام در آورد. جمهوری اسلامی درپی این رویاست که نخست خاورمیانه و سپس تمامی جهان را شبیه خود سازد. طبیعی است که دیگر کشورهای خاورمیانه و البته جامعه جهانی این جاهطلبی جمهوری اسلامی را تهدیدی برای خود میبیند.
با ترامپ یا بی ترامپ، تا این جاهطلبی باقی است، جمهوری اسلامی در حال جنگ نه تنها با آمریکا، بلکه با تمامی جهان معاصر، حتی رژیمهای بهظاهر دوست خواهد بود.
آقایان خامنهای و ظریف نیازمند بازاندیشی تحلیلهای ناپخته خویشاند.