دهه ی نود میلادی بود، دوستان کُرد به من خبر دادند که در بروکسل بلژیک کنفرانسی با حضور بیش از ۲۰۰تن از نویسندگان و متفکران و برخی کوشش گران سیاسی کُرد و یا دوستداران کُردها برگزار می شود از کانادا هم مرا دعوت کرده اند.
بی گمان از شرکت در کنفرانسی به این بزرگی شادمان شدم. شادمانی ام هنگامی بیشتر شد که دانستم در کنفرانس، دو تن از نویسندگان محبوب من و یک روزنامه نگار که مورد علاقه و احترامم بود، حضور خواهند داشت.
قرار بود یاشار کمال*، شیرکو بیکس که یاد هر دو گرامی باد و یاشار کایا** بنیان گذار روزنامه ی پر خواننده و پر تیراژ اوزگور گوندم هم در کنفرانس باشند. دیگر از شادی سر از پا نمی شناختم. متاسفانه به دلایل ویزا و مشکلات دیگر یاشار کمال و شیرکو بیکس به کنفرانس نیامدند، اما یاشار کایا آمد و ده ها نویسنده و پژوهش گر و سیاستمدار دیگر هم از سراسر جهان آمدند. شوربختانه همین یک باری هم که بخت دیدن آن دو بزرگوار در آستانه ی فراهم شدن بود از بد
روزگار پیش نیامد و من یاشار کمال را ندیدم.
و حالا که خبر درگذشتش را می شنوم آه از نهادم برمی خیزد و به افسوسی صدباره دچار می شوم که او مرد و من ندیدمش. و این حسرتی بر دیگر حسرت هایم در زندگی اضافه می کند.
یاشار کمال از منظری همسال استانبول و جمهوریت ترکیه بود و نام و آوازه اش از این دو در جهان هم کم از آنان نبود.
برای ایرانیان و شاید بشود گفت جهانیان یاشار کمال نویسنده ی ” اینجه ممد” یا ممد ترکه ای است، که به زاپاتای ترکیه شهرت یافته است. خود او درباره ی دلبستگی اش به سنت و شیوه ی نوشتاری که در دوران حیات او دچار دگرگونی های فراوان شد، اما در آثارش کمتر بخت دیده شدن پیدا کرد، در کمال صداقتی که از او انتظار می رفت گفته بود:
“من نویسندهای سنتی هستم. درست همانطور که گوشت بدن محکم و استوار به استخوان چسبیده، من هم نمیخواهم هنرم از مردم جدا باشد.”
یاشار کمال به هنر متعهد معتقد بود و باور داشت ادبیات نسبت به انسان مسئولیت دارد در همین ارتباط گفته بود:
“ادبیات هرگز فقط امری زینتی نبوده است. همیشه به عنوان اسلحهای سیاسی نیز به کار رفته تا هدفهایی را پیش ببرد و هنرمندان اغلب میدانستند که باید کدام طرف بایستند.”
به ناظم حکمت شاعر نامدار ترکیه و استاندال ارادت ویژه داشت و خود را در امر ادبیات مدیون آثار انسانی و ادبی مهم آنها می دانست و می گفت:
“از دید من ادبیات معاصر ما در ترکیه با ناظم حکمت آغاز میشود. برای من این شاعر پدر ادبیات ترکی است. او زیبایی زبان ما را کشف کرد. در بیستسالگی بود که برای نخستین بار آثاری از استاندال خواندم و از همان زمان به من نزدیک بود و با آثار او انس داشتم. قبل از این که رمانی بنویسم، «صومعه پارم» یا «سرخ و سیاه» را خواندم. علاوه بر این، آثار ناظم حکمت را هم میخواندم. در کار هر دوی آنها دنبال الهامگیری ادبی بودم.”
او خلاف باور برخی طرفدارانش برای طبقه و یا گروه و مخاطب خاصی نمی نوشت، خود در این باره به روشنی گفته بود:
“من برای مخاطب خاصی نمی نویسم، برای خودم هم نمی نویسم، تنها برای نوشتن می نویسم!”
او که گمان می کرد نخستین نویسنده ی ترک خواهد بود که به نوبل ادبیات دست خواهد یافت، هرگز از این آرزو دل نبرید و می گفت”گویی با این همه نوشتن انگار که هیچ ننوشته باشی، شاید سرنوشت این است که باید دوباره از اول بنویسم.”
این را در گله از گمان بدی که برای دست یابی به نوبل در او پیدا شده بود می گفت، از ندیده شدن کارهایش، به گمان خویش، گله می کرد و می گفت:
«چند سالی است که از خود میپرسم برای چه بنویسم؟ سالهای سال تلاش کردم تا بنویسم اما انگار که از عهدهاش برنیامدم. اما باز مینویسم. من نخستین نامزد دریافت نوبل ادبیات از ترکیه هستم. از سال ۱۹۷۳ نامزدم و تا آخر عمر نیز
نامزد خواهم ماند.»
او با آن که داستان پرداز قهاری بود، اما شوربختانه پا به پای مدرنیسمی که دو همزاد دیگرش استانبول و جمهوریت ترکیه تجربه می کردند، نتوانست گام بزند و از منظر زبان و فرم و فضای کاری در همان حیطه ی پیشامدرن ماند و برای نسلی که از او و دنیایش جدا شده بودند، دیگر آن جذابیتی را نداشت که برای نسل خویش. داستانگویی افسانه وار او، هم در شکل و هم روایت و زبان، روستایی و پیشامدرن ماند.
خلاف نظر کسانی که گمان داشتند او نویسندگی و هنر را با هم آمیخته و به این آمیزش باور دارد گفته بود: “سیاست هنر را به خطر می اندازد.”
یاشار کمال در تفاوت خود با دیگران در نوشتن خویش و نانوشتن دیگران می گفت: “هنگام که بشر از نقطه ی تاریکی به نقطه ی تاریک دیگر می رود برای خود افسانه می سازد، تفاوت من با باقی مردم این است که من افسانه هایم را یادداشت می کنم.”
کمال که در میان دست زدن های ممتد و خستگی ناپذیر مردمش به خاک سپرده شد، شاید از منظر نگاه به رمان نو و در قیاس با نویسندگانی مانند اورهان پاموک، نویسنده ای از نسلی رو به فراموشی باشد، اما در حافظه ی ادبی و تاریخی ترکیه نام و یاد او جاودان خواهد ماند.
یاشار کمال یا (کمال صادق گوکچلی) که پدر ادبیات ترکیه لقب گرفته بود و به دلیل از دست دادن یکی از چشمانش در جوانی، پرنده ی یک چشم آزادی ترکیه هم نامیده می شد، بیش از هر نویسنده ترک دیگری فراز و فرودهای اجتماعی – سیاسی و فرهنگی ترکیه، و پیامدهای جنگ ها و خشونت ها بر این کشور از یک سو و کوشش های مصطفی پاشا (آتا تورک) برای مدرنیته را از سوی دیگر دیده بود، شاید همین ها و یا بیعدالتی و نبود حقوق بشر و فقدان آزادی در سرزمینش بود که توانست نویسنده اش کند.
او با این که مانند داستان پردازان و راویان افسانه های کوه و کمرهای روستاهای کرد و ترک ترکیه مانند جوانی خویش قصه پرداز شفاهی دیگر نبود که در قید شوق و شیفتگی شنوندگان خویش باشد، اما باور داشت که به این سنت کودکی خویش و سرزمینش وفادار مانده و در همین پیوند می گفت: «من اهل هنر، شعر و روایت به سبک “عاشیق” هستم… قبل از اینکه نوشتن را شروع کنم، نقال و عاشیق و گردآورندهی فرهنگ عامیانه بودم. در ۱۷ یا ۱۸ سالگی خواندن و گردآوری داستانهای حماسی را شروع کردم… زمانی که به عنوان یک “عاشیق” هر روز برای مردم قصه میخواندم، بیشتر به اثر جادویی کلمات پی بردم. هر جا در برابرم شنوندگانی باذوق و پرشور بودند، کلمات من اوج میگرفت. در این حالت شیدایی، با شوق بیشتری به قصهگویی ادامه میدادم. اما در آبادیهایی که شنوندگان شوق و همدردی از خود نشان نمیدادند، زبان آوری من هم در قصهگویی رنگ میباخت.»
او که همیشه به دلیل رفتار آزادیخواهانه و عدالت محورانه اش مورد بی مهری حکومت بود، هنگام که به خاطر دفاع هم زمان از حقوق کُردها و محکوم کردن قتل عام ارمنی ها در گفت وگویی با اشپیگل خشم حکومت و میهن پرستان افراطی را با هم علیه خویش برانگیخت و در دادگاهی محکوم شد، درباره ی محکومیت تعلیقی خویش گفت:
«هر مجازاتی میخواهید نقداً بکنید، زیرا حکم تعلیقی، حکم خودسانسوری را برای من دارد و من نمیخواهم خود را دچار خودسانسوری بکنم. هنوز کارهای انجام ندادهی بسیاری دارم و باید آنها را هرچه زودتر تمام کرده و به چاپ برسانم، اما زندگی در ترکیه، آن هم با این حکم تعلیقی، این امکان را از من سلب میکند. بعد از انجام کارهایم به وطنم ترکیه برمیگردم، دیگر آن وقت هرچه میخواهند با من بکنند.»
یادهای او از کودکی و ماجرای تولدش که برای همیشه گویا تاریخ درست آن در هاله ای از ابهام و شکاکیت برطرف نشدنی سیر می کند و پدری که حاضر به تصاحب خانه ی بزرگ ارمنی که از خانه و کاشانه اش رانده شده نیست، همه حکایت از ریشه هایی دارندکه یاشار کمال از آنها تغذیه کرده و به آنها وفادار مانده است، خود در همین ارتباط در گفت وگویی با آلن بوسکه گفته است: “گمان می کنم متولد ۱۹۲۳ باشم ، و از آنجا که کوچ در نزدیکی های ماه اکتبر انجام می شود، احتمالن در همین ماه آن سال به دنیا آمده ام هرچند این خود هم حدس وگمانی بیش نیست. پدرم در کمیته ی اسکان نامه ی خورشید بیگ را به مقام مهم کمیته نشان داد، او پس از مطالعه ی نامه به پدرم گفت، پسر کرد به تو زیباترین خانه و حاصلخیزترین زمین را خواهم داد این را به دلیل احترامی که برای خورشید بیگ قائل هستم انجام می دهم. حال تو صاحب املاک سماوی ها که خانواده متمول ارمنی ها بودند می شوی. پدر اما امتناع کرد و گفت، من به یک سر پناه احتیاج دارم و بس، و گرنه به قول مادرم از لانه پرنده ای که از خانه ش رانده شده به کس دیگری خیر نخواهد رسید.”
*از ویکی پدیا شرح مختصر زندگی یاشار کمال را با هم می خوانیم:
وی زادهٔ ۱۹۲۳ در روستایی کردنشین همیته (“گوکچه دام” فعلی)، استان عثمانیه در جنوب ترکیه است. پدرش ملاک کرد از اهالی وان بوده که در زمان جنگ جهانی اول به چوکوروا فرار کرده است. وی کودکی بسیار سختی را پشت سر گذاشت و در تصادفی چشم راستش را از دست داد و در پنج سالگی شاهد قتل پدر به دست فرزندخوانده او در مسجد در عید قربان بود. یاشار کمال در سال ۱۹۹۵ به اتهام «تبلیغات تجزیه طلبی» در مقابل دادگاه امنیتی دولت ترکیه قرار و پس از محاکمه حکم برائت گرفت، اما با انتقاد مجدد وی از عملکرد دولت، به اتهام «تحریک مردم»، به ۵ سال زندان تعلیقی محکوم شد.
یاشار کمال که از سال ۱۹۵۰ به کرات به خاطر دفاع از آزادی بیان و تساوی حقوق مردم دستگیر و زندانی شده است، بار آخر به خاطر نوشته خود درباره مسئله کردها به نام «ابری سیاه بر آسمان ترکیه» محکوم به یک سال و هشت ماه زندان گردیده بود. اوج خشم یاشار کمال در سال ۱۹۹۷ بود که در اعتراض به زندانی کردن «اشبر یاغمور دره لی» نویسنده نابینای ترکیه گفته بود: «تا آخر عمرم دولت ترکیه را نخواهم بخشید!»
آثار یاشار کمال اگر چه از متن سرزمین و جغرافیایی محدود و مشخصی بر آمدهاند، اما ساختار و محتوایی جهانی دارند. رمان «اینجه ممد» او تا کنون به بیش از ۲۰ زبان منتشر شده و بارها به فیلم در آمده است.
از او به فارسی آثار بسیاری ترجمه شده است که از آن میان به این چند اثر می توان اشاره کرد:
اینجه ممد ، اگر ما را بکشند، تنهایی، آنسوی کوهستان، قهر دریا، داستان جزیره، درخت انار روی تپه، پرندگان هم رفتند، پیت حلبی و زمین آهن است، آسمان مس، علف همیشه جوان، یاغی و ستون خیمه ، پرند هیک بال، و سربازان خدا، اما همچنان در میان فارسی زبانان انجه ممد او با ترجمه خوب ثمین باغچه بان است که در یادها مانده و همچنان خوانده می شود.
یاشار کمال در سپتامبر سال ۲۰۱۳ آخرین کتاب خود را منتشر کرد که عنوانش «پرندهای با یک بال» بود. او این کتاب را چهل سال پیش نوشته و در کشوی میز خود نگه داشته بود.
یاشار کمال، پدر ادبیات ترکیه، روز شنبه ۲۸ فوریه ۲۰۱۵، در ۹۱ سالگی در بیمارستانی در استانبول درگذشت.
**یاشار کایای ۷۲ ساله، دانش آموخته ی رشته ی اقتصاد، از دوران نوجوانی وارد فعالیت های سیاسی شد و چند دهه از عمر خود را در ترکیه در دوران تبعید، حبس، فرار و فعالیت های سیاسی سپری کرد. او از موسسان انستیتوی کُرد در استانبول بود و مدت ها در اروپا مدیریت چندین نهاد سیاسی و رسانه ای نزدیک به پ.ک.ک همچون مجلس کردستان خارج از کشور و مدیریت روزنامه ی اوزگور گوندم را بر عهده داشت. طی چند سال اخیر بین او و سران پ.ک.ک اختلافاتی روی داده و به همین خاطر یاشار کایا از این جریان فاصله گرفته است.