به ققنوس های دیار ما
نازنینم سلام ، روز زن است، همان روزی که همیشه خدا منتظرش هستم. در این روز به جای دستان مهربانت، شاخه گل نرگسم را آراسته خیال پریشان تر از گیسوانت می نمایم. دو سال است که دستانم نه رنگ بنفشه به خود دیده است و نه عطر گل یاس. دو سال است چشمانم بی قرار چند قطره اشک از سر ذوق و خوشحالی است تو بهتر می دانی که همه روزهای سال برای رسیدن به این روز لحظه شماری می کنم اما امروز مانده ام برای این روز چه هدیه ای مناسب توست آواز “مرا ببوس” یا آواز “باغچه پاشا”۱ یا شمعی که روشنی بخش خاطراتمان باشد. اما نازنینم نه صدای آوازم را می شنوی و نه می توانم شمعی برایت روشن نمایم، اینجا ارباب “دیوارها” شمع ها را نیز به زنجیر می کشد. شاعر هم نیستم تا به مانند آن “پیر عاشق به کالبد باد، روح عشق بدمم تا نوازشگر جامه ی تنت باشد. “۲ یا غزلی برایت بسرایم که وزن آن آلام هزاران ساله ات باشد و قافیه اش معصومیت نگاهت، تازه تو به زبان مادریمان هم نمی توانی بخوانی، وگرنه چون “ناله هیمن”۳ هر شب مهمان مهتابت می کردم. به ناچار به زبان “فروغ ” برایت می نویسم تا نگویی که “کسی به فکر گلها نیست” یا “دلم گرفته است ” می نویسم تا من هم ایمان آورده باشم به آغاز “فصل پنجم”.
اما راز بی قراری من و روز تو: گلکم من در سرزمینی به دنیا آمده ام که زنانش بسان همه زنان دنیا نه نیمی از همه، که “نیمی از آسمان اند” اولین گریه زندگی ام را در این سرزمین و همصدا با فریاد صدای زنانی سر دادم که همراه با رقص شعله ها درس اعتراض و تسلیم نشدن را به آتش می آموختند.
غنچه اولین خنده کودکانه به هنگامی بر لبانم شکفته شد که درختان کهن سال بلوط به راز ماندگاری و صلابت زنان سرزمینم غبطه می خوردند و اولین قدم های زندگی ام را در همان مسیری گذاشتم که پیشتر آلاله ها گام های استوار زنانش را در سخت ترین و سرکش ترین قله های زندگی و تاریخ با شبنم صبحگاهی جلا بخشیده بود.
زنانی که امروز هم سرود عشق و ایستادگی را در گوش دیوارها نجوا می کنند، لای لای کودکان سرزمین من همان سرودی است که انسان ها در برابر” آفرودیت ها “و ” ایشتارها ” نخستین معبودهای بشریت زمزمه می کردند.
پس چگونه ممکن است روز تو “قربان”م و “نوروز”م نباشد. بسیاری چون تو سالها در کنار پنجره چشم به راه عزیزانشان اند تا بازگردند. فرقی نمی کند کی … همراه با اولین برف زمستان که گنجشک ها را با مشتی گندم میهمان تنهایشان می کنند، یا هنگامی که برای بازگشت پرستوها خانه را آب و جارو می نمایند یا نه، زمانی که خدا را مهمان سفره افطارشان می نماید … تو نیز برای چنین روزی با تن پوشی به رنگ آسمان و لطافت “سیاچمانه عثمان “۴ و “شاخه برزرن”۵ و گردنبندی از میخک منتظرم باش چون میخک برای من یادآور بوی زن، بوی سرزمینم، بوی جاودانگی و در یک کلام بوی توست تا آن زمان به خالق شبنم و باران می سپارمت.
* عنوان نامه که خطاب به یک معشوقه ی خیالی است، اشاره به آمار بالای خودسوزی در میان زنان شهر من دارد که دردی است جانکاه که از کودکی ذهنم را می آزارد.
۱- باغچه پاشا شاهکاری از گورا شاعر کرد که عمردزهعی با صدای مخملی آن را جاودانه کرده است. داستان دختری است که از گل زرد و سرخ می خواهد، عاشق برای پیدا کردن گل مجبور می شود وارد باغ گل پادشاه شود، گل سرخ را می آورد ولی سرخی گل از رنگ خون جوان است که تیر خورده.
۲- اشاره به استاد قباد جلی زاده شاعر نازک خیال سلیمانیه و یکی از شعرهای زیبایش
۳ـ ناله جدایی
۴- سیا چمانه : نوعی آواز بسیار زیبای کردی است که در وصف طبیعت و معشوق گفته می شود. عثمان هورامی، استاد مسلم و جاودانه این نوع آواز است.
۵- برزرن: گلی بسیار خوش بو و کم یاب در ارتفاعات کوه شاهو
* فرزاد کمانگر، روزنامه نگار، فعال حقوق بشر و معلم بچه های محروم کامیاران، به اتهام همکاری با پژاک در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ به همراه پنج تن دیگر اعدام شد؛ اتهامی که هرگز ثابت نشد.