گفت وگو با اولیویا چاو، اولین زن آسیایی تبار شورای شهر تورنتو و همسر رهبر اپوزیسیون رسمی دولت کانادا
نوشته: Christopher Guly
توضیح: جک لیتون(۲۰۱۱ـ ۱۹۵۰) از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۱۱ رهبر حزب نیو دموکرات بود. او در هودسن کبک بزرگ شد و نماینده ناحیه دنفورت تورنتو در پارلمان بود. تحت رهبری او حزب نیودموکرات در انتخابات رشد زیادی کرد خصوصا در انتخابات سال ۲۰۰۴. او ۲۳ سال با همسرش اولیویا چاو(Olivia chow) زندگی کرد. پس از مرگ او توماس مولکر رهبر حزب نیودموکرات (NDP) شد. این مصاحبه چند ماه پس از مرگ جک لیتون با همسر او اولیویا چاو صورت گرفته است.
* * *
ماه هاست که از مرگ همسرش می گذرد، اما اولیویا چاو هنوز هم هر وقت درباره جک لیتون صحبت می کند از نظر گرامری از زمان حال استفاده می کند. در دستور زبان چین زمان گذشته وجود ندارد، فقط حال است و آینده، این را اولیویا می گوید که متولد ۱۹۵۷ در هنگ کنگ و زبان مادریش کانتونیز است.
مرگ جک لیتون (Jack Layton) به دلیل بیماری سرطان در ۲۲ آگوست ۲۰۱۱ در سن ۶۱ سالگی موجی از تأسف و غم همگانی را به همراه داشت. در مورد تأثیرات لیتون بر سیاست کانادا زیاد گفته شده بخصوص پیام تأثیرگذارش در آخرین نامه خطاب به کانادائی ها :” عشق بهتر از خشم است. امید برتر از ترس است. خوش بینی بهتر از ناامیدی است.” حزب او نیودموکرات (NDP) برای اولین بار در تاریخ توانست حمایت بی سابقه ای را در کبک به دست آورد و برای اولین بار به اپوزیسیون رسمی تبدیل شود. صحبت درباره جک لیتون غالباً با تصویری از اولیویا چاو همراه است، بیوه ی متین و موقری که در کنار تابوتی ایستاده است که با پرچم پوشانده شده. سوگواری صبورانه و خویشتندارانه او مردم را حیرت زده کرد و این واقعیت را نمایان ساخت که جک لیتون یک تیم دو نفره بود.
بیش از ۲۵ سال چاو و لیتون پا به پای هم کار کردند. چاو می گوید جک سرشار از انرژی بود و با تمام وجود می خواست تغییری در جهان ایجاد کند.
آنها در سال ۱۹۸۵ همدیگر را ملاقات کردند؛ همان سالی که جک در شورای شهر تورنتو انتخاب شد و اولیویا عضو هیئت امنای آموزش و پرورش شد. آنها سه سال بعد با هم ازدواج کردند. چاو اولین زن آسیائی بود که عضو دولتی شورای شهرداری شد. در سال ۲۰۰۶ بعد از یک مبارزه ی سخت با کاندیدای حزب لیبرال که در مجلس کرسی داشت، به عنوان نماینده ناحیه اسپاداینا به همسرش در مجلس پیوست. او سه بار دیگر نیز در انتخابات مجلس پیروز شد.
چاو یک سیاستمدار پیگیر و قوی است که برای به ثمر رساندن ایده های مترقی، سرسختانه مبارزه می کند. او برای حقوق بی خانمانها، مهد کودک های دولتی و سیستم حمل و نقل عمومی قابل دسترس و ارزان تلاش کرد. او از تجربه های شخصی اش به عنوان مهاجری که در نوجوانی به کانادا مهاجرت کرده، استفاده کرد. در بیست سالگی به مهاجران، انگلیسی تدریس می کرد. او با اعتقاد راسخ به اینکه مهاجران موجب نوآوری در جامعه می شوند، دو قانون جدید را ارائه داد: ـ متمردین جنگ عراق اجازه اقامت در کانادا را داشته باشند. ـ اخراج کارگرانی که زمان طولانی بدون مدارک قانونی در کانادا هستند متوقف شود و زوج هایی که اسپانسر خانواده شان شده اند در کنار آنها زندگی کنند.
ازدواج چاو و لیتون تنها بر اساس دیدگاه سیاسی شان نبود، بلکه آنها در زمینه های دیگر نیز علائق مشترک داشتند. چاو یک نقاش علاقمند به آبرنگ، در رشته هنر از دانشگاه گوئلف فارغ التحصیل شد. او بیش از دو سال به عنوان مجسمه ساز کار کرد. لیتون هم نقاشی کردن را دوست داشت. عکاس هم بود. گیتار هم می نواخت. هر دو به فیلم های فانتزی علاقه داشتند. چاو و لیتون دو متحد سیاسی و بهترین دوست، زندگی مشترک عاشقانه ای داشتند و حالا چاو به تنهایی این ماموریت را ادامه می دهد:”کاملاً واضح است که جک و من چه کاری را می خواهیم انجام دهیم و انجام این کار همه اشتغال ذهنی ماست.”
چه وقت همدیگر را ملاقات کردید؟
چاو ـ در سال ۱۹۸۵. زمانی که هر دو برای بیمارستان منطقه خودمان (mount Sinai) کمک مالی جمع می کردیم. جک حراج را به زبان انگلیسی اعلان می کرد و من آن را به چینی ترجمه می کردم.
آیا عشق در یک نگاه بود؟ همانطور که یک بار جک در این باره گفته بود؟
ـ همینطوره.
برای شما هم همینطور بود؟
ـ در اولین قرار ملاقات ما به یک رستوران رفتیم و ناهار خوردیم که ساعتها طول کشید. بعد از شام هم ساعت ها با هم حرف زدیم.
آیا جذب یکدیگر شدید؟
ـ خوب معلومه. هردوی ما می دانستیم که از زندگی چه می خواهیم در نتیجه همه چیز آسان پیش رفت.
چه چیزهایی باعث شد که رابطه شما خوب پیش برود؟
ـ ما از خیلی جنبه ها و ارزش ها و آنچه را که می خواستیم در زندگی انجام دهیم، شبیه یکدیگر بودیم. ما هر دو در کار سیاست بودیم. هر دو دوچرخه سواری را دوست داشتیم. هر دو آدم های پر انرژیی بودیم. او از من شناگر بهتری بود. شباهت های زیادی داشتیم و همه اینها یک موهبت است.
این همه ابراز علاقه به او بعد از مرگش شما را تعجب زده نکرد؟
ـ نه، چون اگر شما این انتظار را از مردم داری که خوب باشند، فقط خوبیها را در آنها می بینید و خوبی هایشان را تائید می کنید و مردم هم به شما با مهربانی پاسخ می دهند.
فکر می کنی این غیر منصفانه است که جک بزرگترین پیروزی سیاسی اش را برای مدت کوتاهی تجربه کرد و مرگ مانع از پیشرفت بیشتر او در موفقیتش شد؟
ـ شما نمی توانید با مرگ و زندگی چانه بزنید و بعد بگویید که این عادلانه است یا غیرعادلانه. چرا این طور فکر می کنید؟ نه جک و نه من هرگز این دیدگاه را نداشتیم که چیز غیرمنصفانه برای ما اتفاق افتاده. این فکر کمکی نمی کند. چرا پرسش هایی که از کنترل انسان خارج است، مطرح شود؟ یک انسان برای همیشه زندگی نمی کند. این بخشی از جهان هستی است.
آخرین نامه او به کانادایی ها بسیار قدرتمند و تأثیرگذار بود!
ـ مدتی طول کشید تا آن را بنویسد. نوشتن آن را در روز شنبه در آی پدش تمام کرد و صبح دوشنبه درگذشت.
او چه چیزی را می خواست از خودش باقی بگذارد؟
ـ او می خواست که مردم به بهترین شکل زندگی کنند و در مورد سیاست بدبین نباشند و امیدوارانه جامعه و کشور و جهان را تغییر دهند.
چه چیزی جک را ناراحت کرد؟
ـ به خاطرم می آید که بحث در مورد افغانستان را در سال ۲۰۰۶ با اختلاف چهار رأی باختیم. گروهی از لیبرال ها به همراه محافظه کاران خواستار اعزام بیشتر نیرو به افغانستان بودند و جک از این بابت ناراحت بود. این عصبانیت برخورد شخصی با نمایندگان نبود، از این عصبانی بود که با اختلاف رأی اندک سربازان در وضعیت مخاطره آمیزی قرار می گیرند.
به نظر می رسید که او رابطه دوستانه ای با نخست وزیر استفان هارپر داشت علیرغم اینکه از دو حزب مختلف بودند؟
ـ او واقعا رابطه خوبی با همه داشت. نمایندگان مجلس از احزاب مختلف برای من تعداد زیادی کتاب در مورد سوگواری آوردند. به اضافه ده ها هزار ایمیل که حزب (NDP) دریافت کرده. اخیراً برای ناهار در یک کافه تریا نشسته بودم که یک نفر قاب عکسی را به همراه نامه ای به من داد. عکس لیتون و یک دختر جوان بود. او دختر یکی از محافظان مجلس بود. جک یک بار با آن دختر سلام و احوالپرسی کرده و از او درباره رشته تحصیلی اش پرسیده بود. طی سالها هر وقت جک آن محافظ را می دید از او درباره دخترش و وضعیت او می پرسید. اینکه او یک نخست وزیر باشد یا یک محافظ برای جک فرقی نمی کرد. او واقعاً به مردم اهمیت می داد.
بیشترین چیزی که جک در کار سیاسی اش به آن افتخار می کرد چه بود؟
ـ انتخاب شدن ۱۰۳ عضو پارلمان. او هم چنین لایحه ای در مورد تغییرات آب و هوا در سالهای۲۰۰۶ و ۲۰۰۸ به مجلس ارائه داد که به تصویب رسید و هرچند در مجلس غیر انتخاباتی سنا تصویب نشد. این لایحه روی این مسئله که کانادا چگونه به موضوع افزایش دمای زمین بپردازد، واقعاً کمک کرد.
چه چیز باعث شد که به مسائل سیاسی بپردازی؟
ـ زمانی که دانشجو بودم در بیمارستان عمومی شرق تورنتو (Toronto East General Hospital) در مورد افرادی که دچار بحران می شدند کار می کردم. افرادی که دست به خودکشی می زدند به بخش فوریت های پزشکی می آمدند و بیمارستان نیاز به کسی داشت که آنها را ارزیابی کند که آیا دوباره دست به خودکشی می زنند یا نه. من افرادی را ملاقات کردم که نیاز زیادی به کمک داشتند و پس از آن شروع کردم به فکر کردن در مورد مشکلات زیربنایی و واقعی. تلاش کردم در مسائل اجتماعی شرکت کنم و این منجر شد به اینکه در سال ۱۹۸۱ دستیار انتخاباتی یک عضو نیو دموکرا ت (Don Heap) شوم. کارهای زیادی بود که باید انجام می شد و بعد از چند سال به این نتیجه رسیدم که می توانم در پیشرفت این کارها کمک کنم. در سال ۱۹۸۵ عضو هیأت مدیره مدارس شدم.
بعد از آن تصمیم گرفتی عضو حزب نیو دموکرات(NDP) شوی؟
ـ من اوائل ۱۹۸۰ به حزب ( NDP) پیوستم.کاملاً واضح بود که آن تنها حزبی است که می تواند به کسانی که مظلوم هستند کمک کند. این حزب با ارزشها، عدالت، برابری و بلند نظری همخوانی دارد.
در رابطه با امور کاری چه چیزی وجود دارد که می توانی به آن افتخار کنی؟
ـ برنامه ای که جک و من در سال ۸۶-۱۹۸۵ رویش کار کردیم. ما برنامه ای را شروع کردیم که به بچه های دانش آموز در صبحانه غذای گرم و میان وعده مغذی داده شود. کمک به اینکه کودکان غذای سالم بخورند به این معناست که آنها در یادگیری تمرکز خواهند داشت.
بزرگترین چالشی که در کارت با آن روبرو شدی چه بود؟
ـ زمانی که در دهه هشتاد در مدرسه کار می کردم، کاندوم را به دبیرستانها بردم. این حرکت من به عنوان تشویق بچه ها به داشتن سکس تعبیر شد، اما از نظر من این حرکت یعنی حفظ زندگی آنان، زیرا بیماری ایدز مشکل بزرگی بود. در همان زمان من یک کمپین علیه همجنسگرا هراسی به راه انداختم. بچه هایی بودند که همجنسگرا (گی) بودند و بعضی هم گی نبودند و مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند زیرا چنین استنباط می شد که آنها گی هستند. من می خواستم مطمئن شوم که این نوع از نفرت و حمله به گی ها در مدارس تحمل نشود.
هنوز کارهای زیادی است که باید انجام دهی، آیا تاکنون ناامید و خسته شده ای؟
ـ نه، چرا مأیوس؟ کارهایی که باید انجام بشه، باید انجام داد و کارها پیش میره. جک می گفت نگذار که به تو گفته بشه کارها انجام نمی شه. این به این معنی است که به خودت هم نگو که کارها انجام نمیشه.
در هفته ی پس از مرگ جک، در مرکز توجه عموم مردم قرار داشتی، آیا اوقاتی بود که بخواهی تنها باشی؟
ـ من اوقات خودم را داشتم. به انجام کارهایم ادامه دادم، ورزشم، شنا و خواندن کتاب. ما مراسم تدفین خصوصی داشتیم و پس از آن حدود ۵۰-۶۰ نفر از فامیل به منزل ما آمدند و دور هم بودیم.
با این مسئله چگونه کنار آمدی؟
ـ فقط باید با آن زندگی کرد. گاهی حس می کنی خیلی سخته و زمانی دیگه این حس را نداری. زمانی غمگینی، زمانی شاد و بقیه اوقات نرمال، این حس ها میاد و میره. اما زمان هایی هم هست که واقعاً طبیعی نیست، زیرا آن فرد دیگر حضور ندارد و این مثل موجی است که من نمی خواهم به شدتش فکر کنم.
در کمپین انتخاباتی آخر به جک فشار آمد؟
ـ فکر نکنم سخت تر از انتخابات قبل.
آیا آن موقع او اطلاع داشت که بیماری اش رو به وخامت است؟
ـ او بهتر شده بود. در روز ۴۵ دقیقه ورزش می کرد. همه چیز ناگهان اتفاق افتاد.
آیا او افراد خیلی نزدیک و صمیمی داشت که در دوران بیماری با آنها در تماس باشد؟
ـ مسئول ستادشAnne McGrath. او به بچه هایش هم خیلی نزدیک بود و هر روز به مادرش تلفن می کرد.
بچه ها هم راه او را انتخاب کردند؟
ـ او هیچوقت سیاست را به زور به آنها تحمیل نکرد. آنها خودشان به مسائل سیاسی رو آوردند. سارا برای مؤسسه Stephen Lewisکار می کند و مایک هم عضو شورای شهر تورنتو است .
همسر اولش ـ سالی ـ نیز حضور داشت؟
ـ ما همگی، کریسمس و هالووین و روز مادر و بقیه روزهای شبیه اینها را با یکدیگر سپری می کردیم. سالی در جشن ازدواج ما حضور داشت و ما هم در ازدواج او. یک خانواده بزرگ که بچه ها در آن احساس امنیت می کردند. در واقع والدین آنها چهار نفر بودند.
چطور توانستی این قدرت را پیدا کنی که اثر مرگ جک را بر خودت در انظار عمومی کنترل کنی؟
ـ آرایش کردن کمک بزرگی است.
درباره آخرین روز زندگی جک و مرگ او بگو؟
ـ چند روز قبل از مرگش او گفت که ترسی ندارد. چون در ادامه راهش در دستان من خواهد بود. این قسمتی از چیزهایی بود که او در آی پد برای من نوشت. در آخرین روز مادرش، مادر من، برادرش و بچه ها حضور داشتند. او مقداری شیرینی پای که از بیرون خریده بودیم خورد. مادرش پای لیمو درست کرد و سارا هم چند ترانه خواند. لحظات خوبی بود. جک حالش خوب بود، اما آن شب ناگهان و خیلی سریع حالش بد شد.
من شنیدم که جک فیلم بازگشت جِدای(Return of the Jedi ) را تماشا کرده؟
ـ بله، درسته. غروب روز پیش از مرگش، سالی آنجا بود. او این فیلم را ندیده بود و ما فکر کردیم که بهتره او هم این فیلم را ببیند. جک فیلم جنگ ستارگان (Star Wars) را خیلی دوست داشت و ما بارها آن را دیدیم.
آیا کار بخصوصی در این دوره انجام می دهی؟
ـ گاهی مدیتیشن می کنم. شنا هم می کنم. شنا خیلی دوست دارم، داخل آب، کاملاً آرام و متفکر، بخصوص تابیدن نور خورشید به داخل آب.
Joan Didion نویسنده آمریکایی، کتابی نوشته با عنوان The Year of Magical Thinking درباره کنار آمدن با مرگ همسرش و بیماری بسیار جدی دخترش. در این کتاب او به این نکته اشاره می کند که غم و اندوه همگانی است، اما شخصی هم هست. در مورد چگونگی کنار آمدن با غم خودت بگو؟
ـ من لحظات شخصی و غیر علنی خودم را دارم.
آیا توصیه ای داری برای کسانی که عزیزترین نزدیکانشان را از دست داده اند و اینکه چگونه با این اندوه کنار بیایند؟
ـ در لحظه زندگی کنید و کارهایی را انجام دهید که برای آن شخص با ارزش بود به این وسیله ارزش های آن فرد زنده خواهد ماند، اما این در حقیقت کنار آمدن با غم و اندوه نیست. مرگ یک پایان است، اما یک آغاز هم هست. تجربیات مثبت هم هست. در نتیجه این تفکر که فقط با اندوه باید کنار آمد درست نیست.
حالا شروع تازه برایت چیست؟
ـ فقط شنا. البته لزوماً بهترین چیز نیست، اما یک مثال است که بتوانم از پس چیزهایی برآیم که احتمالاً در گذشته مرا نگران می کرد.
سه چیز را درباره جک بگو که اگر کانادایی ها بشنوند تعجب می کنند؟
ـ او سازدهنی می زد. کتاب های جنایی دوست داشت و سری کتاب های Stieg Larsson هم مورد علاقه اش بود که با کتابی شروع می شد به اسم The Girl with the Dragon Tattoo .
چه چیزهای کوچکی در مورد جک است که دلت برای آنها تنگ شده؟
ـ او خروپف نمی کرد، بنابر این من دلم برای شنیدنش تنگ نشده (خنده). او سوت می زد و این قبلاً بچه ها را ناراحت می کرد. البته اشکالی نداره. او سوت زن خوبی است.
در بزرگداشت جک، سارا گفت سلیقه ای که جک قبلن ها در مد داشت او را ناراحت می کرد؟
ـ فکر می کنم که سلیقه ی جک در مد خوب است، بخصوص وقتی من و سارا برایش کراوات ها را می خریم. سلیقه او در این زمینه خیلی پیشرفت کرده.