“حلقه گمشده، سیروس نهاوندی”عنوان کتابی است که اخیراً از شما در آلمان انتشار یافته است. چرا به سراغ نهاوندی رفتید
ـ من در اوایل سال ۱۹۶۹ برای تحصیل به آلمان آمدم. حزب توده ایران را کم و بیش از ایران میشناختم. در سال ۱۳۴۲ از دبیرستان منصور در تبریز دیپلم گرفتم. آن زمان این دبیرستان جو سیاسی بسیار خوبی داشت. من با کرامت دانشیان، یوسف آلیاری، محمد زندوانی و بهرام مهین همکلاس و رفیق بودم. بسیاری از دانشآموزان این دبیرستان فعال سیاسی آن دوره بودند. دانشیان توسط رژیم شاه و آلیاری توسط جمهوری اسلامی به جوخه اعدام سپرده شدند.
با چنین پیشزمینهای بود که برای ادامه تحصیل از کشور خارج شدم. خوشبختیام بود که در شهر کلن ساکن شدم. جمعهشبهای هر هفته جلسات جنبش دانشجوئی در “آستا”ی دانشگاه کلن برگزار میشد که من نیز در آنها شرکت میکردم. جو سیاسی بسیار خوبی بر این جلسات حاکم بود. در نخستین جلسات اسامی سازمانهای مارکسیستی ـ لنینیستی توفان و سازمان انقلابی حزب توده ایران، نظرم را به خودشان جلب کردند. جزوه “پیش بسوی وحدت اصولی مارکسیست ـ لنینیستها” از سازمان انقلابی را خواندم. از آن خوشم آمد، آدرس پستی این سازمان را یادداشت کردم و نامهای برایشان نوشتم و داوطلب همکاری شده، تقاضای عضویت نمودم. من برخلاف رسم و رسوم آن روزگار عمل کرده بودم و این کار در آن سالها بیشتر به کاری پلیسی با هدف رخنه در سازمانهای سیاسی، شباهت داشت. بعداً فهمیدم که آنها ۶ ماه دربارهام تحقیق کرده و بعد به سراغم آمدند.
چند سالی بعد ماجرای سیروس نهاوندی و فرارش از زندان و انتشار جزوه “تجاربی چند از مبارزه در اسارت” پیش آمد. سالها میگذشت، عدهای با شک و تردید و برخی نیز با تعریف و تمجید به فرار نهاوندی می نگریستند. بالاخره سال ۵۴ معلوم شد که سیروس نهاوندی را ساواک با طرح و نقشه از زندان فرار داده تا “سازمان رهائی بخش خلقهای ایران” را تحت نام “سازمان آزادیبخش خلقهای ایران” بازسازی کند.
پس از انقلاب، در پی سرکوب نیروهای دگراندیش در ایران، من نیز به خارج از کشور گریختم. از فعالیتهای سازمانی کناره گرفتم، ولی گذشته رهایم نمی کرد. در چند دهه اخیر، کوشیدم از هرجا که میشد، اسناد و مدارکی را در رابطه با سیروس نهاوندی بیابم. خوشبختانه آنقدر اسناد یافتم که میشد با آن کار را شروع کرد.
در واقع میخواستی در مقابل سالها تهمت، ناسزا، و توهینی که شنیده بودی، به ریشهیابی علتها برسی و سرانجام موضوع خیانت این شخص را به سازمانی که در آن فعالیت داشتی و همچنین ضربهای که از سوی او به جنبش چپ وارد شده بود، از سایه خارج کرده، نوری بر آن بتابانی.
ـ البته نهاوندی به ما تهمت نمیزد، بلکه میخواست ما را به طور کامل نابود کند، امری که تا حدودی در این کار موفق هم شد. در این راه اسنادی که به مرور جمعآوری کرده بودم، به ویژه نامههای سیروس نهاوندی، مرا در انجام کارم مُصرتر کرد. به فکرم رسید تا با کسانی که با سیروس نهاوندی رفیق سازمانی بودند و زمانی فعالیتی مشترک داشتند، درباره او و کارهایی که میکردند، به گفتوگو بنشینم. همزمان با آن، در این راستا هر کتابی را که فکر میکردم به شکلی میتواند با فعالیتهای سیروس نهاوندی در ارتباط باشد، مطالعه کردم. سرانجام فکر کردم زمان لازم برای نوشتن رسیده است، پس دست به کار شدم. فکر میکنم اطلاعاتم تا آنجا که امکانپذیر بود، کامل شده. شاید کسانی یافت بشوند که اطلاعات بیشتری در این مورد داشته باشند. نوشته من به حتم باعث خواهد شد تا آنان نیز دانستههای خویش را مکتوب گردانند. هدف کشف گوشهای از حلقهی گمشدهای به نام سیروس نهاوندی است.
یعنی کوشیدهای بیطرفانه، با توجه به اسناد و مدارک موضوع را پیگیری کنی؟
ـ هدف برای من همانا تاباندن نوری بر این تاریکی است، گشودن “حلقه ی گمشده”. و اینکه چشم تاریخ اندکی بازتر شود و آیندگان از گذشته بیاموزند و تجربه آنان را تکرار نکنند و مبارزان راه آزادی به دامهایی مشابه گرفتار نگردند. گذشته از همهی اینها من خودم را نسبت به دوستان، رفقای اسبق و تاریخ مسئول میدانم. بسیاری از رفقایم که میتوانستند انسانهایی بزرگ برای جامعه ایران باشند، به دست سیروس نهاوندی به قتلگاه کشیده شده و کشته شدند. من یاد این رفقا را هیچگاه نمیتوانم از ذهن خود پاک کنم. چرا باید تاریخ نام آنان را از یاد ببرد. آنان مبارزان راه آزادی و عدالت بودند. آنان زندگی شخصی را واگذاشتند و جان به راه آزادی نهادند. از آن گذشته خود نهاوندی نیز قربانی همین نظام شاهنشاهی بود. او انسانی بود که با آرزوهایی والا قدم به راه مبارزه نهاد ولی در شکنجهگاههای آریامهری آنچنان درهم شکست که به آرمانهای خویش پشت کرد و دهها نفر، از جمله دوستان همفکر خویش را به کشتن داد. او از شخصیت انسانی خویش تهی شد و به موجودی وحشی بدل شد، موجودی که چون ضحاک با نابودی جان دیگران می توانست به زندگی خویش ادامه دهد. من در برابر تمام آن کشتهشدگان سر تعظیم فرود میآورم و دینی برای خود دارم و میخواهم با این کتاب دین خویش را ادا کنم.
در واقع کوشیدهای محور پژوهش خودت را از سازمانی که نهاوندی به آن تعلق داشت، فراتر بکشانی. و در این راه خودت را محدود به یک سازمانی که به آن تعلق داشتی، نکردهای. کوشیدهای ابعاد فاجعهای را بازنمایی. آیا چنین است؟
ـ ابعاد سازمانی یعنی چه؟ جنایتهای نهاوندی به یک سازمان محدود نبود و نماند. من از نهاوندی به عنوان پدیده نام میبرم و این پدیده هنوز هم وجود دارد، اگرچه نه به نام نهاوندی. مگر “توابسازی” در جمهوری اسلامی چیزی جز این است؟ این پدیده در هر رژیم مستبد و توتالیتری دیده میشود. در زمان استالین هم در شوروی شاهدش بودیم، آن را در فاشیسم هیتلری هم دیدیم، در انقلاب فرهنگی چین به شکل گستردهای رواج داشت، در کشور خودمان هم آن را در دو رژیم شاه و خمینی دیده و میبینیم. شاید در آینده نیز در حکومتی مشابه سر برآورد. درست است که جنبش ما تجارب بسیار زیادی دارد ولی هنوز هم که به اینجا رسیدهایم دشمنان آزادی تجارب آدمکشیشان از ما بیشتر است. بنابراین در این مورد بخصوص هر چه بگوئیم و هر چه بنویسیم کم است. من با توجه به این پدیده به گذشته برمیگردم، به دهه چهل در خارج از کشور.
می دانیم که سیروس نهاوندی به عنوان یکی از بنیانگذاران و کادرهای سازمان انقلابی حزب توده به ایران رفت؛ کی و چرا؟
ـ او در سال ۱۳۴۵ به ایران رفت. البته پیش از آن سازمان انقلابی اطلاع یافته بود که عدهای از اعضای حزب توده و جبهه ملی به اندیشههای مائو تسه دون گرایش پیدا کردهاند. سیروس نهاوندی به ایران رفت تا با این افراد هم تماس برقرار کند. پس از او عده دیگری از جمله کورش یکتایی، اکبر ایزدپناه و محمود جلایر که در هامبورگ عضو سازمان انقلابی بودند نیز به ایران میروند. سیروس همه این افراد و همچنین ایوز محمدی، مسعود مولازاده و رحیم بنانی از اعضای سازمان جوانان جبهه ملی و تنی چند از خانوادهاش را دور خود جمع میکند و به این شکل در ایران سازماندهی جدیدی تحت نام سازمان رهائیبخش خلقهای ایران شکل میگیرد. رهبران این سازمان عبارت بودند از: سیروس نهاوندی، اکبر ایزدپناه، محمود جلایر، رحیم بنانی، نعمت ایوز محمدی، منوچهر (هوشمند) نهاوندی و سیمین نهاوندی.
در تابستان ۱۳۴۶ کنفرانس کادرهای سازمان انقلابی برگزار میشود. در این کنفرانس تصمیم گرفته میشود که لاشایی برای فعالیت به کردستان برود و مجید زربخش برای توجیه خط مشی جدید سازمان برای دوستان داخل، به ایران سفر کند. میدانیم که سیروس نهاوندی با تز مبارزه مسلحانه و تشکیل سازمانهای پراکنده به ایران رفته بود. گروه نیکخواه نیز با همین تز به ایران رفت. قرار بود که دوستان در داخل کشور در گروههایی مستقل فعالیت آغاز کنند و سپس از طریق تشکیلات خارج به هم وصل گردند تا حزب کمونیست را به وجود آورند.
به شخص سیروس نهاوندی برگردیم. او اصلاً کی بود؟
ـ با توجه به آنچه خوانده و یا شنیدهام، و همچنین مجموعهی مصاحبههایی که در این رابطه با افراد مختلف کردهام، میتوانم بگویم؛ سیروس نهاوندی از خانوادهای مرفه بود. پدرش، ابوالحسن نهاوندی یکی از روشنفکران آن دوره بود و در خیابان شاه داروخانهای داشت با نام سیمین. که البته سیمین اسم دخترش، یعنی خواهر سیروس هم بود. سیروس نهاوندی در سازمان جوانان حزب توده فعالیت داشت. بسیار درسخوان، اهل مطالعه و علاقمند به مسائل سیاسی بود. طبق نوشته خودش در دبیرستان شرف در تهران درس میخواند. میگوید که آن زمان علیه رژیم شاه در تظاهرات دانشآموزی حزب توده شرکت میکرد. آنطور که شنیدهام احساس کمک به دیگران به ویژه قشر فقیر جامعه در او قوی بود. در خارج از کشور بسیار گوشهگیر بود و علاقه بسیار به کتاب و مطالعه داشت. طبق شنیدههای من باید سال ۱۳۳۸ به خارج از کشور آمده باشد.
در آلمان خیلی زود جذب کنفدراسیون میشود و فعالیت سیاسی را آغاز میکند. همانطور که گفتم، به اتفاق عدهای از حزب توده انشعاب میکند، در کنفرانس تیرانا پایتخت آلبانی شرکت میکند (۱۳۴۳)، برای آموزش سیاسی- نظامی به چین میرود (۱۳۴۴) و در تأسیس سازمانی جدید نقشی فعال برعهده میگیرد. میبینیم که در شمار نخستین کسانی است که برای ایجاد گروههای پراکنده، به ایران میرود. در آنجا گروه خویش را با نام “سازمان رهاییبخش خلقهای ایران” تشکیل میدهد و با اینکه با رفقای سازمان انقلابی تماس دارد ولی خط آنان را پس از کنفرانس کادرها برنمیتابد. پس از آن جلسه مجید زربخش در دیماه ۱۳۴۶به طور مخفیانه به ایران میرود و به مدت چهار ماه با آنها مذاکره میکند. به دنبال ماهها بحث و تبادل نظر، سیروس نهاوندی و گروه او خط جدید سازمان را نمیپذیرند. میگویند مبارزه مسلحانه و گروههای پراکنده را قبول دارند و تأکید میکند که؛ در این رابطه سازمانی بنیان گذاشتهاند که در حال فعالیت است و حاضر نیستند این سازمان را در اختیار سازمان انقلابی بگذارند ولی قبول میکنند که در ارتباط با هم فعالیت را پیش برده و روی وحدت و در تشکیل حزب کمونیست ایران همکاری کنند.
پس از اینکه مجید زربخش در اردیبهشت ۱۳۴۶ از ایران باز میگردد، اکبر ایزد پناه از طرف گروه خودشان به خارج از کشور میآید و با سیاوش پارسانژاد که در بلژیک زندگی مخفی داشت مذاکره میکند ولی باز به نتیجهای نمیرسند.
“سازمان رهاییبخش خلقهای ایران” در نخستین اقدام مسلحانه خویش، سرقت از بانک ایران و انگلیس را با موفقیت سازمان میدهد (تیرماه ۱۳۴۸) و مبلغی بالغ بر ۱۹۴۰۰۰ تومان به سرقت میبرند. در دومین اقدام میخواستند سفیر آمریکا در ایران، مک آرتور دوم را گروگان بگیرند تا از این طریق آزادی زندانیان سیاسی را طلب کنند که موفق نمیشوند (۹ آذرماه ۱۳۴۹). ولی رژیم نتوانست هیچ نشانی از آنان بیابد. پس از گذشت بیش از یک سال وقتی که به تصادف لو میروند، تازه آنگاه است که معلوم میشود، این عملیات از سوی آنان صورت گرفته است. گروه تصمیم داشت که پس از این عملیات اعلام موجودیت کند ولی عدم موفقیت در آن باعث شد تا آن را به تعویق بیندازند.
گزارش مفصل این حوادث را از زبان خودشان در مصاحبهها در کتاب حلقهی گمشده میتوان دنبال کرد و بیش از این لازم نمیبینم به آن بپردازم.
تنها مسأله گرهی این جریان این است که گفته میشود سیروس نهاوندی قرار بود پس از ربودن سفیر به سوئیس برود و آنجا اعلام موجودیت کند. میگویند حتا به سوئیس هم رفته بود، ولی من تاکنون موفق نشدهام این موضوع را دقیقتر دریابم.
سال ۱۳۴۷ گروه بیژن قدیمی به ایران میروند. آنان نیز به شکل همان گروههای پراکنده به مطالعه و بررسی اوضاع ایران مشغول میشوند. این گروه پنج نفر بودند و البته پس از درگیریهای خارج از کشور، ناامید از فعالیتهای خارج به شکل مستقل به ایران میروند. از این عده فقط بیژن قدیمی تحصیل را به پایان رسانده و پزشک بود. بقیه تحصیل را ناتمام میگذارند و به ایران میروند. در میان این گروه شخصی با نام موسی رادمنش بود که از همان زمان فعالیت در سازمان جوانان حزب توده با ساواک در رابطه بود. این موضوع را نه اعضای گروه و نه سازمان انقلابی، میدانستند.
وقتی پارسانژاد در سال ۱۳۴۸ به ایران میرود، چون پارسانژاد با قدیمی از زمان دانشجوئی در مونیخ دوست بود، او را که در یکی از روستاهای گرگان به کار پزشکی اشتغال داشت، مییابد. بیژن قدیمی آمدن پارسانژاد، یکی از رهبران سازمان انقلابی، را در جلسه هفتگی خودشان به گروه اطلاع میدهد. از این طریق خبر به گوش رادمنش و به وسیله او نیز به گوش ساواک رسانده می شود. پارسانژاد خلاف نظر گروه که همه میخواستند با او گفتوگو کنند، میپذیرد که فقط با یک نفر از گروه تماس داشته باشد این گروه نیز عباس اردیبهشت را نماینده خود انتخاب میکند. قرار ملاقات در پارک شهر تهران تعیین میشود. آن دو میبینند که دور و بر آنها حرکتهایی مشکوک در جریان است، تصمیم میگیرند آنجا را ترک گویند. در این فاصله پارسانژاد با رحیم بنانی از اعضای گروه نهاوندی تماس میگیرد. نتیجه اینکه؛ پس از چند هفته از بازگشت پارسانژاد به ایران، نخست او و سپس رحیم بنانی نیز بازداشت میشوند. رحیم بنانی زرنگی میکند و به توصیه پارسانژاد بر سابقه دوستی با پارسانژاد در خارج از کشور اصرار میورزد. نتیجه آنکه رحیم بنانی را آزاد میکنند، بدون اینکه تعلق سازمانی او لو برود.
البته میدانیم که چند هفته پیش از دستگیری، پارسانژاد پرویز واعظزاده را میبیند. واعظزاده خود چند هفتهای بیش نبود که به ایران آمده بود او مسئول سازمان انقلابی در داخل کشور بود. واعظزاده هفته بعد، بدون اینکه پارسانژاد بداند، سیروس نهاوندی را نیز با خود به قرار ملاقات میبرد.
البته نهاوندی تا این مقطع هنوز همکار ساواک نشده بود.
ـ درست است. لازم به یادآوری است که نهاوندی تا این تاریخ به خدمت ساواک درنیامده بود. پارسانژاد در زندان تسلیم میشود و پس از مدتی آزاد میگردد ولی کسی را لو نمیدهد.
سال ۱۳۵۰ همانطور که میدانیم به تصادف گروه نهاوندی لو رفته و بازداشت میشوند. در زندان نهاوندی میشکند و قول همکاری با ساواک را میدهد. سناریوی فرار او از زندان به اجرا درمیآید و پس از آن میبینیم که گروه “سازمان آزادیبخش خلقهای ایران” را به کمک ساواک به وجود میآورد و در تور ساواک فعالیت سیاسی گستردهای را آغاز میکند.
سیروس نهاوندی پس از فرار از زندان، شرح فرار خویش را برای محسن رضوانی از کانال پرویز واعظزاده میفرستد. رضوانی آن را با دستکاری و بازنویسی با عنوان “تجاربی چند از مبارزه در اسارت” در خارج از کشور از سوی سازمان انقلابی حزب توده، در نشریه “توده” شماره ۲۳ منتشر میکند. و این آغاز فعالیت سیروس نهاوندی است در پناه سازمان انقلابی و تحت نظر ساواک.
نهاوندی با افراد مبارز تماس میگیرد، عدهای را دور خویش سازمان میدهد که البته در این تشکیلات افراد ساواکی نیز فعال هستند. او اندکی بعد به واعظزاده رجوع میکند و از او برای کلاسهای تئوریک خودشان کمک میطلبد و بدین وسیله هم سازمان انقلابی را با خود همراه میکند و هم از آن در تور ساواک، سوء استفاده میکند.
و در این میان واعظزاده هیچ شکی نمیکند؟
ـ تعجب اینجاست که تنی چند از افراد سازمان انقلابی به واعظزاده اعتراض میکنند، میگویند چرا نهاوندی همه ما را میشناسد ولی ما حتا نمیدانیم او کجا زندگی میکند. اگر راست میگوید پس چرا وحدت بین دو سازمان صورت نمیگیرد. متأسفانه واعظ زاده به موضوع مشکوک نیست و از نهاوندی با تمام نیروی سازمانی پشتیبانی میکند.
در همین موقع است که لاشایی نیز به ایران میرود. وقتی که نهاوندی از زندان فرار میکند، لاشایی تازه به ایران رفته بود. نهاوندی لاشایی را به اتفاق واعظزاده دیده بود. به روایتی دیگر ساواک از آمدن لاشایی اطلاع داشت. لاشایی حتا یک بار زخم نهاوندی را هم پانسمان میکند ولی با اینهمه به واعظزاده معترض است که چرا او را با خود بر سر قرار آورده است. میبینیم که لاشایی پس از این دیدار، چند هفته بعد بازداشت میشود. ساواک ولی ترجیح میدهد واعظزاده را هنوز بازداشت نکند. از این تاریخ تشکیلات سازمان انقلابی در تهران از طریق نهاوندی در تور ساواک بود و ساواک از فعالیتهای سازمان اطلاع داشت.
با این حساب ساواک دامنه فعالیتهای خود را از طریق نهاوندی گستردهتر میکند.
ـ ساواک با استفاده از نهاوندی سازمانی بنیان میگذارد که بر آن نام “سازمان آزادیبخش خلقهای ایران” می گذارد. برنامه ساواک ابتدا با نقشه فرار ساختگی او از زندان آغاز میشود تا بدینسان کسی در توطئه فرار شک نکند. آنگاه که این برنامه با موفقیت اجرا شد، تماس با سازمان انقلابی برقرار میشود. نخستین کسی که از این طریق به دام میافتد، کورش لاشایی است که هنوز چند ماهی از آمدن او به ایران نمیگذرد. واعظزاده در قراری که با لاشایی داشت، سیروس نهاوندی را نیز با خود برده بود.
کورش لاشایی مدتی پس از این دیدار بازداشت میشود و تنها با تقاضای عفو است که از زندان آزاد میشود. سیروس نهاوندی از این پس با همکاری ساواک عرصه گستردهای از فعالیت را در سراسر ایران آغاز میکند، کسان بسیاری را به مبارزه میکشاند و در تور ساواک مبارزه علیه شاه را سازمان میدهد. در این راه حتا سازمان انقلابی و مسئول آن محسن رضوانی را نیز میفریبد. هدف نهایی او این است که مرکزیت سازمان را نیز به داخل کشور و به این دام بکشاند. انتشار جزوه “تجاربی چند از مبارزه در اسارت” تنها گوشهای کوچک از این گونه فعالیتهاست که طی آن سیروس نهاوندی “یک انقلابی بزرگ” نامیده میشود.
ساواک از طریق “سازمان آزادیبخش” میکوشد تا در کنار و کمک “سازمان انقلابی” در ایران دامی بگستراند تا با شعار پیش به سوی “تشکیل حزب کمونیست” در ایران، دیگر سازمانهای چپ را شناسایی و نابود گرداند. سازمان انقلابی در این رابطه اعزام کادرهایش را به ایران آغاز کرد. خسرو صفایی و گرسیوز برومند در شمار نخستین کسانی بودند که راهی ایران شدند. در این راه عدهای از کادرهای برجسته سازمان گرفتار آمده به زندان میافتند. از آن جمله میتوان از افراد زیر نام برد؛ عباس صابری که در رادیو عراق کار میکرد، عباس تمبرچی که در سال ۱۳۴۵ به ایران گسیل شده بود و علی صادقی که در همین سال حین گذر غیرقانونی از مرز افغانستان به ایران بازداشت شد. با لو رفتن رابطهها سازمان اعزام نیرو به داخل کشور را به حال تعلیق در میآورد.
بازداشتها که گسترش مییابند، دو سازمان در سال ۱۳۵۴ برای نخستینبار جلسهای مشترک به منظور وحدت در تهران در منزل کنعانی برگزار میکنند. در این جلسه سه نفر از سازمان انقلابی و سه نفر از سازمان آزادیبخش شرکت داشتند و جالب اینکه پنج تن از این عده با چشم بسته در جلسه شرکت داشتند. کنعانی که جلسه در خانه او برگزار شد میگوید؛ سیروس نهاوندی تنها شخصی بود که با چشم باز جلسه را هدایت میکرد. هم او تنها عضوی از جلسه است که مسلح بود. کنعانی از آن جلسه حتا از میان سه نماینده سازمان انقلابی تنها خود و پرویز را میشناسد و نفر سوم برای او هنوز ناشناخته است.
شب یلدای ۱۳۵۵
و این جریان ادامه دارد تا درگیری مشهور سازمان آزادیبخش در تهران به تاریخ شب یلدای ۱۳۵۵و دستگیری وسیع اعضای آن.
ـ سازمان آزادیبخش بین سیصد تا چهارصد عضو در سراسر ایران به خود جذب کرده بود. از میان همین اعضاء کسانی یافت میشوند که به سیروس نهاوندی شک میکنند. میخواهند جلسهای تشکیل بدهند تا در این مورد بحث کنند. یکی از این افراد به نام جلال دهقان که از طرفداران سیروس نهاوندی بود، موضوع را با او در میان میگذارد. عکسالعمل نهاوندی این بوده که اسلحه کمری خویش را تقدیم او کرده، میگوید؛ اگر این حرف را باور میکنی، مرا بکش. نتیجه اینکه قرار میشود در آن جلسه نهاوندی نیز حضور یابد. این جلسه در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۵۵ در تهران در خیابان شهرآرا تشکیل میگردد.
در روز موعود یعنی ۳۰ آذر ۱۳۵۵ که ساواک نیز از ماجرا اطلاع داشت، جلسه برگزار میشود. در نشریات میخوانیم که ساواک به خانه تیمی خرابکاران یورش برده و طی یک درگیری ۸ نفر کشته شدند. اسامی کشتهشدگان نیز چنین اعلام می شود؛
پرویز واعظزاده، رحیم تشکری، ماهرخ فیال، مینا رشیدی، جلال دهقان، حسن زکیزاده، مسعود صارمی و محمد علی پاریا.»۱ همزمان با این یورش دستگیری افراد سازمان انقلابی نیز آغاز میشود. واقعیت اما چیز دیگری بود. شرکت کنندگان در آن جلسه مسلح نبودند و تیراندازی به آن صورت که روزنامهها نوشته بودند، صورت نگرفته بود.
فکر نمیکنید سازمان انقلابی خود نیز در این روند خطا کرده است؟
ـ با یورش ساواک و بازداشتها و کشتار عدهای، متأسفانه دامنه اطلاعات نیز محدود میماند و معلوم نیست چرا و در چه شرایطی سازمان انقلابی گام به گام از پرنسیپهای رایج جنبش مخفی و انقلابی فاصله میگیرد و در عمل به اراده سیروس نهاوندی گام به پیش میگذارد. سیروس نهاوندی حتا برای پیشگیری از فعالیتهای مستقل سازمان انقلابی در ایران، کارهای سازمانی خودش را بر عهده آنان میگذارد و از طریق آنان است که کلاسهای تئوریک برگزار می کند، چیزی که سازمان بدون کوچکترین شک به آن تن در میدهد. در این راستاست که معصومه طوافچیان و شکوه جاسمی مسئولیت تمامی جلسات تعلیماتی سازمان آزادیبخش را برعهده میگیرند. به قول عباس تمبرچی حتا کارهای تحقیقاتی سازمان آزادیبخش را، مثلاً در مورد جنبش دانشجویی، سازمان انقلابی به انجام میرساند.۲ در واقع همه نیرو و توان سازمان انقلابی در عمل به اختیار سازمان آزادیبخش و در واقعیت امر به خدمت ساواک درآمده بود.
مختصر اینکه؛ سیروس نهاوندی علاوه بر کنترل تشکیلاتی سازمان انقلابی، تلاش ویژهای هم به کار میگرفت تا همه توان این سازمان را به کارهایی پیش پا افتاده معطوف دارد تا بدینوسیله سازمان را از اهداف اصلی و کارهای پیشرو بازدارد و امر “وظایف سازمانی” را محدود و ناچیز و خنثا گرداند.
سیروس نهاوندی ناپدید میشود
سیروس نهاوندی چه شد؟
ـ به درستی معلوم نیست.
میرسیم به انقلاب که البته خبری از سیروس نهاوندی نیست. پس از آن نیز از نهاوندی هیچ نشانی نمیبینیم.
ـ پیش از انقلاب رد پای نهاوندی گُم میشود. پس از انقلاب هم خبری از او نیست. جمهوری اسلامی مسئولان ساواک را بازداشت میکند ولی نهاوندی بین آنان دیده نمیشود. سازمان اطلاعات جمهوری اسلامی بخشی از اسناد ساواک را انتشار میدهد و در مورد بعضی از نفرات کتابی مستقل انتشار میدهد، در هیچ مورد نه اسنادی از سیروس نهاوندی منتشر میشود و نه چیزی در مورد او گفته میشود. میتوان این پرسش را طرح کرد؛ چه نفعی برای جمهوری اسلامی در عدم انتشار این اسناد وجود دارد؟ نقطه کور این داستان همینجاست.
میدانیم که جمهوری اسلامی افرادی از بازماندگان ساواک را به کار گماشت. آیا سیروس نهاوندی نیز میتواند از جمله همین افراد باشد. میگویند در اسرائیل است و یا به آمریکای جنوبی رفته و با شناسنامهای جعلی زندگی میکند. کسانی دیگر میگویند در آمریکاست. آیا نمیتوان به این “میگویند” ها یک مورد را نیز اضافه کرد و گفت؛ او در ایران است و در پناه جمهوری اسلامی.
درسهای یک تجربهی خونبار
چرا با این همه شور و شوق و دانش و تجربه از گذشته و دوره در چین و کوبا، بالاخره ساواک توانست این فاجعه را به بار آورد؟
ـ شما چندین سئوال بسیار مهم را در یک سئوال گنجانیدید. اتفاقاً در طول تحقیق و بررسی ماجرای نهاوندی روزها و شبهای متعددی ذهنم را این موضوع کاملاً به خود مشغول کرده است که تراژدی نهاوندی را چرا ما نتوانستیم: اولاً جلویش را بگیریم و در ثانی این اتفاق را در سطح جنبش به بررسی عمومی بگذاریم. من بدون این که لحظهای در جسارت، فداکاری، آرمانخواهی و برابرطلبی عموم بنیانگذاران سازمان انقلابی تردید کنم، باید بگویم مسأله و مشکل از جای دیگر، نه در این آدمها نهفته است. شما ملاحظه کنید که ما در یک کشور توتالیتر و استبدادزدهای که تمام ماشین دولتی آن در خدمت خفه کردن هر صدای معترضی قرار دارد و امکان هر گونه نفس کشیدن را از مردم سلب کرده، تشکیل گروه کوچکی مخفی، بدون کوچکترین و یا کمترین رابطهای با توده مردم، درست آن نقطه ضعفِ ما بود. یک لحظه باید نیت و خوبی و صداقت انسانها را به کنار بگذاریم. یک نفر در این رهبری است و آن یک نفر حتا اگر هم میخواست ولی جو جامعه این اجازه را به او نمیداد که با توده مردم تبادل نظر کند. لذا بدون اینکه بداند در اطرافش چه میگذرد، به دامی پلید میافتد. روشن بگویم؛ وقتی نهاوندی به اصطلاح از زندان فرار میکند، در این شرایط چنانچه خودم قادر نیستم این موضوع را درک کنم و دریابم، اگر امکان تماس با دیگران موجود بود، حداقل از طریق آنها اطلاع کسب میکردم. در صورتی که در یک تشکیلات کوچک و کاملاً مخفی یک نفر در رأس سازمان انقلابی قرار میگیرد، همه اعضا دوستش دارند و از همه بیشتر تئوری میداند و… خوب حتا جانش را هم در این راه میگذارد. من فکر میکنم کم و بیش به همه گروهها و سازمانها و احزابی از این دست مربوط است که باید راه و شیوه دیگری بر میگزیدند. چرا وقتی نهاوندی از زندان فراری داده شد، واعظزاده کوچکترین شکی به این موضوع نکرد؟ حتا اگر فرار واقعی هم بود، عقل سلیم در شرایط استبدادی حکم میکرد که آدم حداقل کنجکاو باشد، ولی واعظزاده کنجکاو هم نشد. واعظزاده به خطا رفت، دیگران چِه؟ اگر سلسله مراتب تشکیلاتی گسترده بود و دیگران امکان مییافتند شک کرده، طرح مطلب کنند، فکر نمیکنم ماجرا چنین تراژیک پایان مییافت. حتا موقعی که نهاوندی فرار میکند عدهای به این موضوع در زندان مشکوک هستند و این درست موقعی است که گرسیوز برومند از زندان آزاد شده و میداند که دو نظر متفاوت در این زمینه موجود است و حتماً این مسأله را با واعظزاده در میان میگذارد. هنوز واعظزاده کوچکترین شکی به نهاوندی ندارد. کشته شدن گرسیوز برومند، خسرو صفائی و تقی سلیمانی نیز به علت آگاهی آنها از پلیس بودن نهاوندی بوده است.
سخن آخر این که این موضوعها نه مورد بررسی قرار گرفت و نه کلامی از آنها به میان آمد. نه از طرف سازمان انقلابی و نه از طرف گروههای دیگر. سازمان انقلابی زمانی به موضوع پی برد که دیر شده بود و مردم در ایران به خیابانها ریخته بودند تا نظام سلطنتی را بیاندازند و دیگر گروهها خوشحال بودند که حریفشان صدمه دیده و طعمه خوبی برای بازار تبلیغاتیشان به دهان گرفته بودند.
با توجه به اسناد موجود، سازمان مجاهدین، بخش مارکسیست- لنینیست، این موضوع را قبل از همه، در دیماه سال ۱۳۵۵ طی اعلامیهای بیان کرده بود.
ـ درست است آنها این موضوع را نوشتند، ولی مناسبات آنقدر برآشفته بود که هیچ اعتمادی بین این دو گروه نبود. سازمان انقلابی تنها سازمانی بود که طی اعلامیهای، جدایی آنسان و تصرف نام مجاهدین را محکوم کرده بود و حتا جریان صمدیه لباف را، لذا هیچگونه همزبانی فیمابین موجود نبود و تازه آنها هم هیچ وقت در این مورد تحلیلی ارایه ندادند. من منظورم موضعگیری نبود، گفتم هیچکس تحلیل نکرد. تا حالا هم کسی نه تنها به این موضوع بلکه مشابه اینها هم برخورد تحلیلی نکرده. نگاه کنید به ماجرای عباس شهریاری از حزب توده یا امیرحسین فطانت از فدائیها.
علاوه بر اینها حزب توده و سازمان انقلابی دو دشمن آشتیناپذیر هم بودند. حزب توده سازمان انقلابی را ساخته و پرداخته “سیا” میدانست، سازمان انقلابی نیز، حزب توده را “چوب دست مسکو”. سازمانهای دیگر نیز تحت تاثیر این حزب قرار داشتند. مطبوعات داخل از کیهان گرفته تا اطلاعات و غیره نیز چنین بودند. بنابراین می بینیم واعظزاده از یک سو در چنبره تشکیلات مخفی و کوچک خود و از سوی دیگر تحت فشار ساواک و گروههای بیرونی قرار داشت. و شاید در همین رابطهها بود که هرگونه حرف درست یا تهمت و ناروا را فقط از زاویه ناباوری مینگریست که این امر علیرغم هوش بینظیر، ذهن تیز و استعداد حیرت آورش و همچنین رزم خستگیناپذیرش، به نابودی سازمان و جانش تمام شد.
سخن آخر اینکه از تاریخ باید آموخت، اگر نیاموزیم، فاجعهها تکرار خواهند شد. همه حرفم در این کتاب نیز همین است. صحبت از حقانیت و یا اشتباه و یا حتا خیانت یک سازمان و یا شخص نیست، صحبت از آینده است، راهی که از گذشته، از لابهلای تاریخ به سوی آینده کشیده میشود. نمی خواهم در این راه شرایطی ایجاد شود تا دگربار سیروس نهاوندیها به شکلی دیگر در این روند دامگستران راه مبارزه برای رسیدن به آزادی و دمکراسی برای مبارزان باشند.
اسنادی برای تاریخ جنبش چپ ایران
آخرین پرسش اینکه؛ با این کتاب فکر میکنی توانستهای نوری بر این تاریکی در تاریخ معاصر ما که همانا پدیده سیروس نهاوندی باشد، بتابانی و گامی در روشنتر شدن موقعیتِ این “حلقهی گُمشده” برداری؟
ـ سئوال جالبی است. پاسخ آن اما تنها به من بر نمیگردد. بخشی از آن را باید خوانندگان کتاب پاسخ گویند ولی آنچه به من باز میگردد، اینکه؛ من به هدفی که برای خود تعیین کرده بودم، دست یافتهام. فکر نمی-کردم دامنه کار به این گستردگی باشد. به نوبه خویش کوشیدهام از هر روزنهای استفاده کنم. دنبال کوچکترین سند، در دستیابی به آن مدتها وقت صرف کردم و از افراد زیادی کمک خواستهام و این البته کار سادهای نبود. باید در نظر داشت که سیروس نهاوندی همیشه شخصیتی حقیقی و حقوقی نبود. او از آن سالی که برای مبارزه به داخل کشور بازگشت تا هماکنون مخفی زیسته است. در این سالها نه عکسی از او در دست است و نه نوشته و مدرکی.
سیروس نهاوندی تا آنجا که بر ما معلوم است، دو دوره فعالیت ششساله در داخل کشور در پرونده خویش دارد؛
دوره نخست (۱۳۵۱-۱۳۴۵) در جامهی یک انقلابی با کولهباری از دانش مبارزه، تحصیل را ترک میگوید و از آلمان به قصد مبارزه علیه دیکتاتوری شاه، به ایران باز میگردد. او در این سالها با نام مستعار فرهاد، از زندگیی شخصی خویش به نفع انقلاب و مبارزه و آزادی و آسایشِ مردم، میگذرد. سرانجام به زندان گرفتار میآید و در زندان، زیر شکنجه میشکند و تن به همکاری با رژیم میدهد.
دوره دوم (۱۳۵۷-۱۳۵۱) دوره خیانت و جنایت است. نهاوندی شخصیتیست که با همکاری ساواک، در لباس یک انقلابی با نام جعلی سعید افشار، برای انقلابیون دام میگستراند، آنان را در تشکیلاتی ساواکساخته متشکل میکند و در شکار و شناسایی مبارزین دیگر گروهها فعال است.
مشکل من در این رابطه این است که او در هر دو دوره فاقد شخصیتِ حقیقی و حقوقیست. در دور نخست، در قاموس یک انقلابی، به سان دیگر انقلابیون، مجبور است با نام و مشخصاتی غیرواقعی با رژیم شاه مبارزه کند. در این ایام چون او با سازمان انقلابی و شماری چند از مسئولان آن در رابطه بود، خوشبختانه اسناد و دستنوشتههایی در دست است. در دور دوم اما تمامی اسناد و گزارشات طبیعیست در اختیار ساواک بوده است. این اسناد هماکنون در اختیار جمهوری اسلامیست و آنها حاضر به نشر این اسناد نیستند. علت بر من معلوم نیست. آیا سیروس نهاوندی دور سومی از فعالیت، و اینبار با سازمان امنیت جمهوری اسلامی دارد؟ این را نمیدانم، ولی می دانم که در هر صورت، پس از انقلاب هم، او با نام حقیقی خویش زندگی نمیکند.
در چنین شرایطی من چه میتوانستم بکنم، جز اینکه با کسانی که با او، در هر دو دوره ششساله، در رابطه بودند، تماس بگیرم و بکوشم بر سیمای مخفی و در تاریکیمانده او اندکی نور بتابانم. فکر میکنم در این راه به موفقیتی نسبی دست یافتهام.
طبیعیست باید منتظر شنیدن پاسخ خواننده نیز بود. این پاسخ هدفی دیگر را نیز دنبال خواهد کرد و آن اینکه؛ شاید اسناد و مدارک دیگری یافت شوند و در آیندهای نه چندان دور محققی با توجه به اسناد نویافته، کتاب مرا کاملتر کند. اگر این کار صورت پذیرد، من به هدف نهایی خویش رسیدهام.
با انتشار این کتاب، خوشحال خواهم شد که اسناد موجود در آن به درد کار همهی آن کسانی خواهد خورد که در تاریخ معاصر ایران، به ویژه جنبش چپ، مشغول تحقیق و بررسی هستند.
پانویس ها:
۱- اطلاعات دوم دیماه ۲۵۳۵
۲- در همین راستاست تهیه جزوه “تحقیقی در باره ساختار جامعه ایران” منتشره در “توده شماره ۲۴″، و یا جزوه در رابطه با مرگ مائو و یا مقالاتی در باره “حزب رستاخیز”.
بله آقای رضوانی در مصاحبه با آقای حمید شوکت، با عجز و لایه و اینکه مریضم و دست از سرم بردارید از پاسخ دادن فرار می کرد، حالا هم بنده شنیده ام در کانادا بدون پذیرفتن هیچ مسولیتی دو باره به سخنرانی پرداخته و تنی چند از سیاسیون حرفه ای ورشکسته ی قدیمی برای او کف می زنند و هورا میکشند.
شور بختانه همین محسن رضوانی امروز یکی از رهبران “اتحاد چپ ایرانیان در خارج از کشور” فعال است و کلمهای از این ماجرا سخنی به میان نمیآورد .