آسیب شناسی روانی”وابسته ساختن” و” وابسته بودن”
“نه”، آدمی را از باغ عدن و بهشت برین که اختیار و اراده آدمی را به صلابه کشیده بود و آزادی و انتخاب را در مسلخ بندگی و بردگی در اسارت داشت، هویتی انسان وار بخشید، هویتی که ساختار آن را”عصیان” و “سرکشی” پی ریزی کرد و با” نه” گفتن در مقابل اقتدار مطلق هبوط را به تجربه نشست که “آدم” شدن را درک نماید، تا از هر آنچه که وابسته و دربندش کرده بود “رها” شود ـ چه راه استقلال و حریت با “نه”گفتن می آغازد و با دست یازیدن به میوه آگاهی، برای رها شدن از غل و زنجیری که به بندگی و اسارتش کشیده بود، و دلیلی متقن برای رشد و رهیدن از وابستگی که وی را با طبیعت یکسان ساخته و هیچ توفیری الا در شکل و شمایل با سایر حیوانات نداشت. “نه”مصدر و منشا هبوطی شد برای تجربه خودمختاری و استقلال و آزادگی، سرآغاز فرخنده ای بود برای”شدن”، “نه”نویدی بود برای”تولدی دگر باره”، “نه”عصیانی بود علیه وضعیت موجود و مجاهدت و کوششی بود برای “انسان گونه”زیستن و جهادی بود برای رهایی از قید و بند و اسارت و … .
و چنین بود که عظمت آدمی را با جایگاهی متعالی به خود بازگرداند، که حاکم خود و سرنوشت خود باشد و مسئول انتخابهایش که بی آن در برهوت نادانی و ناآگاهی و نیز در منجلاب بردگی غوطه ور بود. عصیان برآمده از درد و رنج، آگاهی و معرفتی است تا زنجیرهای اسارت را بگسلد و ناآگاهی را فرو ریزد، تا به اختیار و انتخاب گام در مسیری نهد که “خود”می خواهد، و خویشتن انتخابگرش بوده.
چنین است که تاریخ آدمی از جایی شروع میشود که “نه”گفت و “نافرمانی”کرد و مستمرا در راستای آدم شدن “نه” میگوید و “عصیان” می کند، که ارزش و منزلت آدمی به سرکشی علیه وضعیتی است که به حصارش می کشد و یوغ بندگی به گردن می آویزد، چه بی آن چونان “جنینی”وابسته در رحم مادری است و بی تولد دگر باره و بدون بریدن از ناف وابسته ساز، هیچ تکاملی شکل نمی گیرد و آزادی و استقلال مفهومی پیدا نمی کند.
آدمی می بایست از بهشت برین و جنین مادری رها بشود تا طعم آزادگی را چشیده و به خود اتکا کند، و “خودمختار” و”آزاد” مسیر اعتلای روحی و روانی را رقم زده تا “بودن” در ماوی و مامنی که شایسته مقامش باشد را میسر سازد. سر غاز چنین حرکتی با “شک” اساسی بر کهنه روشهایی که ما را به خود عادت داده و اسیرمان ساخته رخ می نمایاند. شک اولین قدمی است که ما را می آگاهاند به “داشته” هامان، آیا آنچه که “دارم” برازنده “من” است و یا به دور ریخت و جامعه نو کرد. و شک مقدمه یقین است که به “نه” وصل است.
تاریخ هماره زمان شاهد عصیان و نافرمانی هایی علیه زور و استبداد بوده که مسیر رشد و اعتلای جوامع را هموار ساخته است. حاکمیت دمکراسی در بعضی جوامع مولود چنین جنبشی بوده است، هر چند که اسارت و بردگی به شکلهای دیگری رخ نموده و آزادگی را به اسارت برده است. آهن، هالیوود، ماشین، ماهواره و روابط خشک و انعطاف ناپذیر، فرمانروایان نوینی هستند که اسارت را به ارمغان آورده اند و آدمی را به ماشین های پول سازی و مصرف کننده ای بدل کرده اند که چرخهای اقتصادی نظام سرمایه داری را بچرخانند، که تاوان آن، قلب و تحریف شدن اختیار و انتخاب، و نتیجه آن از خود بیگانگی و اضطراب بوده است. در چنین وضعی است که نای “نه”گفتن از آدمی سلب میشود و اسارت جایگزین آن می گردد، اسیر خویشتن کاذب و جامعه وابسته ساز است، نه توان “نه” گفتن به خود را دارد و نه توان پس زدن خواستهای دیگران.
به خوبی واقفیم که هر نوع عصیانی الزاما نمی تواند ارزشمند و سالم باشد و هر نوع وابستگی ضرورتاً مرضی نیست. رفتار ضد اجتماعی و عصیان علیه قوانین و ارزشهای پذیرفته شده آن، مسلم است رفتاری بیمارگونه و مرضی است و همچنین وابسته بودن به نظام ارزشی که فرد آگاهانه برگزیده و به زندگیش معنی و جهت و هدف می دهد، می تواند کاملا مبتنی بر بهداشت و سلامت روانی باشد.
آسیب شناسی روانی گریز از “نه” گفتن
آدمی از هر موجودی در دوران کودکی وابسته تر و نیازمندتر به محیط بوده و توانمندی لازم را در برآورده ساختن نیازهای جسمی و روانی خود را ندارد، در صورتی که این دوره در سایر حیوانات بسیار کوتاه بوده و در بعضی از آنها وابستگی به محیط و والدین وجود ندارد. وابستگی کامل از یک طرف، و طولانی بودن دوره رشد از طرف دیگر، امکان رشد و بارور شدن به منظور متعالی تر در ناموس و قاموس خلقت بنا نهاده شده است، با کیفیتی که انسان را از سایر حیوانات در ماهیت جدا می سازد.
اما در همین دوره طولانی و بس مفید رشد، اتفاقاتی می افتد که نه تنها زمینه را برای رشد مهیا نمی سازد، بلکه به عنوان مخرب فرایند رشد را مختل می کند. در پی این نوشته به مفهومی بس مهم اشاره خواهم کرد که در دوران کودکی شکل گرفته و بنا گذاشته می شود و آدمی را به یکی از دو قطب متضاد رهنمون می سازد. آزادی، اراده، اختیار و انتخاب در یک طرف و وابستگی، اسارت، دست و پا بسته جریانات اجتماعی بودن و دنباله روی در طرف دیگر. در این وضعیت مفهومی از بینابینی وجود ندارد. فرد یا مختار است یا مجبور و نیز یا آزادی در انتخاب دارد و یا ندارد.
کودک وابسته به محیط به شکل غریزی و طبیعی دائما درصدد گرفتن نیازهای روانی و جسمانی از محیط پیرامونی و به صورت انحصاری تر از والدین است. نظام ارزشی والدین، بکن و نکن هایشان، بایدها و نبایدهای والدین عوامل بنیادینی است که بچه یاد می گیرد که مطابق آن عمل نماید تا حمایت شود. بچه خیلی زود می فهمد که برای گرفتن ارزش مثبت و تاییدیه”باید”مطابق میل والدین عمل نماید و گرنه توبیخ و تنبیه می شود، در نتیجه تمامی سعی خود را می کند که آنگونه باشد که والدین می خواهند و دیگران انتظار دارند، رفتاری را انجام می دهد که مورد تایید و تصویب آنها باشد تا امنیت روانی و ارزشمند بودن را تجربه نماید، و والدین این روند را آگاهانه یا ناآگانه تحت لوای تربیت تقویت کرده و در بچه تثبیت می کنند.
سیستمی مرضی که شکل می گیرد، این است که کودک برای دریافت ارزش، تشویق و تایید از دیگران، سعی می کند حال، احساس، هیجان و خواسته های خود را نادیده گرفته و زیر پا له نماید تا به خواستهای محیط برای گرفتن تایید و تشویق جواب داده باشد، بنابراین کودک یاد می گیرد برای ارزشمند بودن باید مطابق میل محیط عمل نماید و گرنه ارزشمند نخواهد بود، این چنین روندی سیستمی اضطرابی را شکل می دهد که تمام جهت گیریهای فرد را تحت الشعاع قرار داده و سمت و سوی آن را مشخص می نماید.
در مراحل بعدی، فرد روش تثبیت شده ی فوق را به جامعه تعمیم می دهد. بدین معنی که برای خوب بودن دائما در تلاش است که بر وفق مراد دیگران عمل کرده وبا “نه” گفتن از رنجیدن آنان احتراز نماید، بی آنکه به خود و دنیای درونی خود وقعی نهاده باشد، با چنین روندی نیازها و خواستهای درونی تغذیه نشده و فرد را در اضطراب دائمی نگه می دارد و توان “نه” گفتن در موقعیتهای که ضرورت دارد از وی سلب می نماید، چرا که دائما در تشویش و نگرانی است که نکند با “نه” گفتن حمایتهای محیط و دیگران را از دست بدهد، و در نهایت آنی می شود که جامعه می خواهد. وابستگی جای استقلال و اسارت جای آزادی و نیز همسو و پیرو بودن جای خودمختاری را اشغال کرده و فرایند”شدن”را با مانع مواجه می سازد و “انسان وار” زیستن را مختل می کند.
علل و عوامل “نه” نگفتن
ترس از آزادی
“نه” گفتن و سرکشی در مقابل منابع قدرت اضطراب زا است، چرا که آدمی در بچگی یاد گرفته است که در مقابل پدر مقتدر “نه” نگوید تا تنبیه نشود هر چند به قیمت نبود آزادی اش باشد. این تجربه تلخ به جامعه و منابع اقتدار و سلطه تعمیم داده می شود. عصیان علیه وضعیت موجود که دلهره آفرین است با “نه”گفتن شروع می شود و “نه”گفتن مساوی است با ازدست دادن چیزی که برای فرد اضطراب زا است، بنابراین از آزادی به خاطر اضطراب زا بودنش صرف نظر می شود و درد کهنه ی(اطاعت) که ارگانیسم بر آن عادت دارد و تا حدودی برای فرد امنیت زا است، جای “نه” گفتن را می گیرد تا هستی فرد دچار تلاطم نگردد. از طرف دیگر، “نه” گفتن بر هر آنچه که مانع رشد و سلامت روانی است و تجربه “آزادی”جز لاینفک یکدیگر بوده و جدایی ناپذیرند.
“نه“ و احساس گناه روانی
در روابط بین فردی و اجتماعی که اساسش بر ارزشهای اجتماعی و تصویب دیگران گذاشته شده باشد، “نه” گفتن به “عناد” تعبیر شده و مغایر با معیارها و هنجارهای پذیرفته شده ای تحت لوای، مبادی آداب بودن، اجتماعی و با فرهنگ بودن و… تعریف می شود. حال اگر کسی در موقعیتی قرار گیرد که آسیب زا است و مطابق میل و خواستش نمی باشد، از “نه” گفتن و ساز ناهمگون زدن طفره می رود، چرا که ترس از برچسب غیر پذیرفته شده اجتماعی خوردن دردناکتر از توجه به “خود” و دنیای درونی خویشتن می باشد، چرا که به تجربه(مرضی) دریافته است که هر موقع “نه”گفته مورد ملامت قرار گرفته و در چنین شرایطی احساس گناه و اضطراب را تجربه کرده است، پس برای تعدیل اضطراب راهی جز همراه بودن با دیگران نیست و “نه”گفتن احساس ناخوشنود گناه روانی را دامن می زند.
“نه“ و نیاز به حمایت و تایید
میل به دریافت حمایت زمانی می تواند سالم ورشدزا باشد که همراه با امتیاز دادن و زیر پا گذاشتن خواسته های دنیای درونی نباشد. وقتی فرد با وجود دریافت محرکهای نامطلوب و آسیب زا از عالم خارج، به آنها تن داده و در معرض آنها قرار می گیرد بی آنکه موجودیت خود را با ابراز آنچه می اندیشد بر خود به اثبات رساند، مسلما ست که آسیب خواهد دید. بدین معنی، فرد ممکن است هستی خود را آگاهانه و یا ناخودآگاهانه در مقابل سمی ترین محرکها که همانا نادیده انگاشتن خویشتن است قرار دهد. آنچه که در این معامله شدیدا صدمه می خورد عزت نفس و اعتماد به نفس می باشد. میل به تایید گرفتن از دیگران به جای “خود” به مرور اضطراب را شکل داده و مانع از یک زندگی روبه شد می شود.
فضیلت اطاعت و زشتی“نه“ گفتن
هماره تاریخ، اقتدارگرایان اطاعت را یک فضیلت و ارزش و همچنین “نه” گفتن را “گناه” و زشت قلمداد کرده اند. پدر خانواده در مقابل رفتارهای عصیانگرایانه فرزند جوانش ـ که نشانی از استقلال طلبی و بریده شدن از منبع قدرت است ـ مقاومت کرده وآن را برخلاف ارزشهایی خانوادگی قلمداد می کند، مادر به بچه اش یاد می دهد که مودب باشد و وقتی اوضاع بر خلاف میلش نیست هیچ اعتراضی نکند و “نه” نگفته و یا “نه”ی غیرواقعی بگویید. چنین می شود که “نه”گفتن خارج از ارزشها و ادب و فضیلت می شود و در صورت عمل کردن بر خلاف آن احساس گناه و اضطراب ایجاد می شود. تمامی ابزار و امکانات اجتماعی دست در دست هم دارند که بگویند چه چیزی خوب و چه چیزی بد است و نیز چه رفتاری ارزشمند و یا ضد ارزش، فارغ از آن که فرد چه می خواهد و آیا با خواسته های او مطابقت دارد و یا نه. این روند، وابسته می سازد و کنترل می کند که کمتر “نه” بشنود و نیز در سطح روابط بین فردی نیز آنچنان عمل می کند که توان “نه” گفتن سلب شود، چرا که هماهنگی و اطاعت محض جز لاینفک همه نظامهایی است که هر کدام اهداف خاص خود را دارند. “نه” گفتن به تکنولوژی همان قدر سخت است که به همکار… در این بین آزادی درونی به یغما می رود و جای آن را وابستگی و اسارت می گیرد.
عدم توان شنیدن “نه“ از دیگران
وقتی “نه”شنیدن از دیگران تحقیر شدن تعریف می شود و زمانی که “نه” شنیدن به عدم پذیرش معنی می شود و آن هنگام که “نه” شنیدن، حمله به عزت نفس و تمامیت فرد تفسیر می شود، مسلما فرد توان خارج شدن از حالت دفاعی را نداشته تا سالمتر به روابط نگاه کند. چون فرد”نه” را برای خود تحقیر و حمله قلمداد می کند، آن را به روی دیگری فرافکنی می کند در واقع فرد احساس می کند با “نه” شنیدن از دیگران را تحقیر می شود و مورد حمله قرار می گیرد، بنابراین توان “نه” گفتن از وی سلب می شود.
چگونه میتوانیم نه بگوییم
تشخیص جواب بله یا نه
استفاده ازضمیر “من”
آزادی در بیان و عقیده
درخواست مستقیم و بی هیچ هراسی
درک و شناخت احساسات و نگرشها
مسئولیت رفتار خویشتن
درخواست توضیح بیشتر
درک ارزشهای دیگران و القای فهم آن، اما من طور دیگری هستم
قاطعیت در رای و نظر(سالم و منطقی)
استفاده مناسب از زبان بدنی
درک ضرورت تشریح علل مخالفت و یا غیر آن
رشد میزان بیشتر انتخاب ها
عدم احساس گناه از جواب رد دادن
*دکتر محمود صادقی روانشناس بالینی و بنیانگذار سازمان بهداشت روانی آتنا است.