علیرضا جهانگیری
به یاد استاد بزرگوارمان محمد بهمن بیگی
پیرمرد چشم ما بود. چشم از جهان ربود. مشعل در مبارزه با جهل و تاریکی، محمد خانمان، افتخار ایلمان چشم از جهان ربود.
پرچمدار مبارزه با جهل و نادانی، پیرمان، استادمان، بزرگ آموزگارمان با کوچ ابدی چشم از جهان ربود. او رفت و سرزمین فارس سرا پا در سوگ نشست و درختان دامنه رشته کوه زاگرس برگهای سیاه پوشیدند. موج موج قره قاج از سوگ سیاه پوشانند، بیشه دلگیر و گیاهان همه خموشند. کبکهای سینه سپید ممسنی و بیراحمد و کوشک ذره قشقایی دست از خرامیدن کشیده و سر بر گریبان گرفتهاند. قمریهای گرمسیری در سوگش به نوحه سرایی نشستهاند. سفید چادرهای عشایری بیدق سیاه برافراشتند و بر سوگ ابر مردی نشسته اند که بر کاخ نشینی و مقام و منزلت پشت پا زد و بر آسمان خراشهای شیکاگو و نیویورک تسلیم نشد و شتابان برای تعلیم فرزندان ایلش به وطن بازگشت. اخگری را جرقه زد و آتشی فروزان برافروخت که شعلهی فروزانش تا سالیان سال ادامه خواهد داشت.
باران اشک در چشمان یارانت، دوست دارانت و دانش آموزان و دانش آموختگانت چون سیل قره قاج روان گشت. به همان قره قاجت سوگند، به اجاقت سوگند، به صلابت کوه دماوند و دنایت سوگند که پیمان می بندیم راه عظیم و روحانیت را ادامه دهیم.
یادت زنده
راهت پاینده باد!
کانادا تورنتو، اردیبهشت ۱۳۸۹
* تیتر از جلال آل احمد در رثای نیما یوشیج