در نشست ۴۴ کشور عضو “فائو” که در ایتالیا برگزار شد، دولت این کشور از دادن یک پیتزای ناقابل به سران کشورهای ایران و زیمبابوه خودداری کرد و اسکاتلندی ها را که به خست معروفند، روسفید نمود.

سران کشورهای عضو سازمان خواروبار جهانی(فائو) به ایتالیا دعوت شده بودند که برای بحران خواروبار در جهان و در حقیقت برای مبارزه با گرسنگی انسانها فکری بکنند.

آنوقت در همین جلسه، دوتا از همین انسانها را به سر میز شام دعوت نکردند و آنها را تشنه و گرسنه به کشورشان بازگرداندند!

بدیهی است که قضیه به این سادگی نبوده و نیست وگرنه یک بشقاب اسپاگتی یا یک پیتزای ناقابل چه ارزشی داشت که دوتن از شخصیت های مشهور شرکت کننده در این نشست، یعنی آقایان احمدی نژاد و رابرت موگابه را برای شام دعوت نکنند؟

آیا این دو نفر گفته بودند پیتزا نمی خوریم یا اسپاگتی دوست نداریم؟

همه تدابیری که برای صرفه جوئی خواروبار در دنیا اندیشیده بودند همین بود؟

این دو نفر اینقدر آدمهای پرخوری بودند که با نیامدندشان بر سر میز شام، جهان ازگرسنگی نجات می یافت؟!

این راه مبارزه با گرسنگی است؟ سفره ای را پهن کنی، به همه بگوئی بفرمائید شام، اما به دو نفر از میهمانان بگوئید شماها بفرمائید منزلتان شام بخورید؟

فرض کنیم که ایتالیائی ها رابرت موگابه را به خاطرآنکه می گویند دیکتاتور است، دوست ندارند و به همین دلیل او را به میهمانی شام دعوت نکردند. آقای احمدی نژاد که عاشق دموکراسی است چرا باید به آتش رابرت موگابه بسوزد؟

رئیس جمهور ما را به ایتالیا دعوت کرده اند، بعد اجازه داده اند که علیه او تظاهرات برپا شود، وزیر دفاع کشورشان گفتار او را خلاف تاریخ و عقل سلیم خوانده است و رئیس مجلس آن کشور ملاقاتش را با سفیر ایران بهم زده است.

ایکاش این استقبال با شکوه به همین جا ختم شده بود. جناب پاپ که مثلا مرد خداست، حاضر به ملاقات با یک مرد خدای دیگر، یعنی آقای احمدی نژاد نشد. و شهردار رم برای اولین بار در تاریخ ایتالیا، به مناسبت سفر آقای احمدی نژاد دستور داد چراغهای تمام بناهای تاریخی ایتالیا را که هنگام شب جلوه خاصی به این بناها می بخشد، خاموش کنند.

خدا پدرش را بیامرزد که به مناسبت سفر رئیس جمهور ما سه روز عزای عمومی اعلام نکرد!

یکی نیست از آنها بپرسد مگر مجبور بودید ایشان را دعوت کنید؟ در حقیقت کاری کردند که آدم یاد آن جوک قدیمی می افتد:

می گویند شخصی رفت دکتر، سرش را گذاشت روی زمین، پاهایش را هوا کرد وگ فت آقای دکتر هروقت اینجوری می کنم سرم درد می گیرد.

دکتر نگاهی به او کرد وگفت. خب نکن!

خوشبختانه آقای احمدی نژاد، اصل قضیه را به سرعت درک کرد و متوجه شد که شام ندادن به ایشان و رابرت موگابه توطئه ابرقدرت هاست و حدس زد که اسپاگتی این میهمانی را از آمریکا آورده اند و پیتزای آن را از اسرائیل. به همین دلیل هم به جای حمله به ایتالیائی ها که او را به سر میز شام نخوانده اند، شدیداً به آمریکا و اسرائیل حمله کرد!


پروردگارا زنها را بی مو خلق کن!


حزب حاکم ترکیه، یعنی عدالت و توسعه، در یک نشست اضطراری، تصمیم دیوانعالی این کشور را نوعی کودتا خواند.

دیوانعالی ترکیه رای داده است که ورود دختران با حجاب به دانشگاه، مخالف سکولاریسم یعنی جدائی دین از سیاست است و باید از این کار جلوگیری شود.

آقای اردوغان نخست وزیر ترکیه برای رسیدگی به این مسئله، دستور برگزاری یک جلسه اضطراری را صادر کرد و برای شرکت در این نشست، دیدار خود از استانبول را رها کرد، برنامه سفر خود به سوئیس را کنسل کرد و در حالی که می زد توی سر خودش و می گفت بدبخت اولدیم، بدبخت اولدیم، خودش را به جلسه رساند.

در جلسه روشن شد که تمام این کلک ها زیر سر کارخانه های روسری بافی ترکیه است که برای فروش و کسب درآمد بیشتر ترتیبی داده اند که خانمها حداقل یک دانه روسری روی سرشان بیندازند.

مدیران این کارخانه ها در تلویزیون دیده اند که خانمهای ایرانی، دو تا روسری سر می کنند و یک چادر و از تصور ایجاد چنین بازاری درترکیه، توی دلشان قند آب شده بود.


(روسری زیربنائی، بسیارجدی و سفت بسته می شود به طوری که مو لای درزش نرود یعنی مو از لای درزش بیرون نیاید.

روسری دوم شوخی است، به عنوان دکور و به منظور زیبائی بسته می شود.

چادرسیاهی که روی این دوتا روسری سرمی کنند، به توصیه آقای “بنی سرد” اولین دانشمند چادرشناس مورد استفاده قرارگرفت.

ایشان معتقد بودند از موی زن اشعه ای ساطع می شود که بسیارخطرناک است.

تحقیقات ایشان در خارج از کشور نشان داده بود که این اشعه جیگر مرد را مورد حمله قرار می دهد و آن را کم کم مثل آبکش، سوراخ سوراخ می کند.

آقای بنی سرد، مردان اروپائی و آمریکائی را مثال زده بودند که چون مادرمرده ها از کودکی تحت تاثیر این اشعه خطرناک قرار می گیرند اکثراً جوانمرگ می شوند و بیش از۹۰ تا ۱۰۰ سال عمر نمی کنند!

او معتقد بود که لحاف کرسی از چادر سودمند تر است، اما بقیه مسئولان گفته بودند بابا یک چیزی بگیم که بگنجد!)

به این دلایل بود که کارخانه داران ترکیه مسئله حجاب را مطرح کردند و برای دست یافتن به چنین بازار سودبخشی به نخست وزیرشان گفتند:

د بی انصاف یک فکری هم به حال ما بکن!

نخست وزیر ترکیه پاسخ داده بود چون اینجا مثلا یک کشور دموکراسی است، اجازه بدهید نظر خود خانمها را هم بپرسیم و ببینیم اصولا دوست دارند با حجاب باشند؟

کارخانه داران استدلال کردند که آقاجان، ما در قرن بیست ویکم زندگی می کنیم نه در عصر حجر.

در چنین قرنی با این دانش و تکنیک پیشرفته و اینهمه صحبتی که راجع به آزادی و حقوق بشر می شود، ما نباید اینقدر آزادی داشته باشیم که به زنها بگوئیم یا روسری یا توسری؟!

نخست وزیر ترکیه که در مقابل این منطق محکم زبانش بند آمده بود، در درجه اول از همسر خودش تقاضا کرد که به زبان خوش یک روسری سرکند و بعد با عجله به طرف کاخ نخست وزیری حرکت کرد.

راننده آقای اردوغان که حرکات عصبی او را در آینه زیر نظر داشت، به خبرنگار ما گفت او توی ماشین بسیار پریشان بود و بلند بلند می گفت اینهمه گرفتاری به خاطر یک مشت مو؟

راننده اردوغان شنیده بود که او می گفت پروردگارا نمی شد زنان را طاس و بی مو خلق کنی و اینقدر مشکل برای ما خلق نکنی؟!


اتوموبیل ۵۰۰ میلیونی در تهران…


خبرگزاری فرانسه گزارشی از زندگی ثروتمندان تهرانی، اتوموبیل های گرانقیمت و زندگی لوکس آقازاده ها منتشرکرده و نوشته است شکاف بین طبقات مختلف مردم ایران روزبه روز بیشتر می شود.

در این رابطه، ایرانی هائی که به اروپا می آیند، حرفهائی می زنند که هم می شود باورکرد و هم می شود باورنکرد و بدیهی است که هم می شود به این حرفها خندید و هم می شود از شنیدنش گریه کرد. بستگی دارد به حوصله و علاقه شنونده و اینکه به اندازه کافی دستمال کاغذی برای پاک کردن اشکها همراه آدم باشد!

یکی از همین ایرانیان تعریف می کرد که یکی از ثروتمندان، برای آقا زاده اش یک اتوموبیل استثنائی خریده است به قیمت تقریبی پانصد میلیون تومان.

متعجب پرسیدم با ترافیک وحشتناک تهران، این آقازاده با چه جرأتی این اتوموبیل را به خیابان می آورد؟

لبخندی زد و گفت قربانت گردم، با چنین اتوموبیلی که کسی نمی رود میدان شوش سبزی پلو بخرد که… از این اتوموبیل در مواقع خاص و برای موارد بسیارحساس استفاده می شود.

گفتم مثلا؟ گفت مثلا موقعی که قرار و مداریک ازدواج موقت یکی دو ساعته گذاشته شده و امور مالی آن قبلا وسیله پیشکار آقازاده انجام گرفته و…

با خنده گفتم برای دختربازی چه اصطلاحات جالبی وضع شده! خب…

با خنده گفت خب دیگه …چنین اتوموبیلی را می خرند برای چنین امر خیری.

گفتم با وجود این…حرفم را قطع کرد و گفت من اتفاقاً و به دلائلی خاص، از بیمه این اتوموبیل مطلع شده ام. این اتوموبیل بیمه ای دارد که یقیناً ماشین پرزیدنت بوش ندارد:

نیم ساعت قبل از آنکه آقازاده این اتوموبیل را از پارکینگ مخصوصش بیرون بیاورد، دو اتوموبیل گردن کلفت که جلو و عقب آنها با لوله های آهنی سپربندی و محافظت شده، به محل می آیند و جلوی آن اتوموبیل نازنازی، سینه سپر می کنند. عین وقتی که قرار بود کالسکه ناصرالدین شاه به شاه عبدالعظیم برود.

شنیده یا خوانده اید؟

فراشان جلوجلو می دویدند، دور شو، کور شو، به خاک بیفت می گفتند و محل و منطقه و شهر را خلوت می کردند تا موکب ملوکانه عبورکند.


هنگام حرکت این آقازاده، یکی از این اتوموبیل های محافظ، سمت راست و دیگری سمت چپ آن اتوموبیل استثنائی حرکت می کند و اجازه نمی دهند هیچ تنابنده ای نگاه چپ به آن اتوموبیل، راننده و آن یکی سرنشین خوش برورویش بکند.

در بازگشت نیز همین گارد محافظ، آقازاده و اتوموبیلش را صحیح و سالم به کاخی که در آن زندگی می کند، برمی گردانند و می روند تا آقازاده دوباره احضارشان کند.

با خنده گفتم آمدیم و یک وانتی کله خراب و عقده ای از این سد امنیتی عبورکرد و با وانت درب و داغانش، چشم زخمی به اتوموبیل آقازاده وارد کرد؟

گفت محافظان اتوموبیل آقازاده هم چنان چشم زخمی به او وارد می کنند که دیگر هوس چنین غلط هائی به سرش نزند…گفتم ولی اتوموبیل ….خندید و گفت یکی دیگر سفارش می دهند. کمپانی سازنده که همین یک دانه ماشین را نساخته است!


یا ازدواج یا اخراج!


ما ایرانی ها زبان خوش حالی مان نمی شود. حتی ازدواجمان باید به زور پس گردنی و اردنگی باشد!

بچه پنج ساله خودتان را در نظر بگیرید. تا توی سرش نزنید، نه آشپزی می کند، نه ظرفها را می شوید نه لباسها را می شوید نه لباسهای شسته شده را اطو می کند نه…

هرکاری که به او بگوئید بهانه می آورد که من بچه ام. اما همین بچه ، چند دقیقه بعدش می رود از توی یخچال، بسته شکلات را برمی دارد و همه اش را می خورد بدون آنکه یک آخ بگوید!


کارکنان مجرد “سازمان منطقه ویژه اقتصادی انرژی پارس” هم عین یک بچه پنج ساله، برای فرار از ازدواج، هی عذر و بهانه می آورند که: با کدام خانه؟ با کدام امکانات؟ با کدام زندگی؟ بی توجه به اینکه اینها را طبق قانونی نانوشته، خدا بعد از ازدواج می رساند…

رئیس این سازمان که از دست کارمندانش واقعاً کلافه شده است، اخیراً طی یک اولتیماتوم، سه ماه به آنان مهلت داده است که یا ازدواج را انتخاب کنند یا اخراج را!

طفلک حق دارد. چند بار باید بهشان بگوید که به زبان خوش بروید ازدواج کنید؟ چقدر باید بهشان التماس کند که خانم جان، برو شوهرکن، بارک اله…یا چقدرخواهش کند که آقاپسر، برو زن بگیر، مرسی….؟ آخر زبان خوش هم حدی دارد.

بر اساس بخشنامه ای که اصل آن را اکثر سایتهای اینترنتی کلیشه کرده اند، رئیس این سازمان بالاخره جانش به لبش رسید و همانطورکه گفته شد به آنها یک اولتیماتوم سه ماهه داد.

من اگر رئیس این سازمان بودم، خیلی خشن تر از این عمل می کردم :

یک تفنگ دو لول می خریدم، یک لولش را می گرفتم طرف کارمند زن و یک لولش را طرف کارمند مرد. می گفتم تا سه می شمرم، حاضرید باهم ازدواج کنید… ؟

به خدا ده دقیقه بعد اگر یک کارمند مجرد برای نمونه یا به عنوان دوا می خواستی در تمام سازمان پیدا نمی شد!


ایمیل نویسنده:

mirzataghikhan@yahoo.ca