رییس جمهور نسبتاً جدیدمان آقای روحانی، مسائل را چقدر ساده حل می کنند. همچنانکه همه درهای بسته را با یک کلید پلاستیکی باز کردند، برای جلوگیری از تقلب در انتخابات هم یک راه حل ساده دیگر یافته اند. “صندوقِ اونورش پیدا”!
ایشان در رهنمود هایی که برای انتخابات می دادند گفتند صندوق شفاف بگذارید که مردم آراء خود را ببینند. یعنی اگر مردم ببینند که تعدادی کاغذ توی صندوق ریخته شده نه مقداری پاره آجر! خیالشان راحت می شود که تقلبی صورت نگرفته. ایشان یادشان رفته است که ما ملت ضرب المثل هایی داریم که می گوید “آش با جاش” و “شتر با بارش “…که یکی از موارد مصرف هر دوی این ضرب المثل ها، وقت انتخابات است.
یعنی می شود صندوقی را با همه آرایی که در آن است برداشت، و یک صندوق مشابه با آرایی صد درصد بهتر! آورد و گذاشت سر جایش. یاد آقای کروبی بخیرکه گفت ما یک چرتی زدیم و بیدار شدیم و دیدیم همه چیز تغییر کرده است.
یکی از معایب آقای روحانی این است که نوشته های مرا نمی خوانند! که البته اشتباه می کنند و خودشان ضرر می کنند. در واقع یک روزی پشیمان می شوند و افسوس می خورند که دیگر خیلی دیر شده باشد. منظورم وقتی است که از ریاست جمهوری کنار رفته باشند!
بنده در زمان پاک ترین دولت تاریخ! مطلبی نوشته بودم که اگر ایشان آن را خوانده بودند، به خودشان زحمت نمی دادند و چنین رهنمودهایی نمی کردند. چند سطری از آن نوشته را برای اطلاع ایشان و شما تکرار می کنم:
“مرتضی آقا تهرانی نماینده مجلس و عضو فراکسیون اصولگرایان درگفتگو با خبرنگار خانه ملت، در مورد تقلب احتمالی در انتخابات مجلس هشدار داده وگفته است مردم انتظار دارند همان رایی را که به صندوق انداخته اند از آن بیرون بیاید.
این جناب اصولگرا یقیناً خوب می داند که درکشورهای گرمسیری مثل ایران، رایی که به صندوق انداخته می شود تا وقتی که از صندوق بیرون بیاید، صد جور بلا به سرش می آید و به قول دانشمندان: دچار فعل و انفعالاتی می شود که طبیعی است وکاریش نمی شود کرد!
ساده ترین مثالی که می توانم برای ایشان بزنم ریختن انگور یا کشمش توی خمره است.
کشمش به آن شیرینی، و انگور به آن خوش طعمی را هم وقتی توی خمره می ریزند، هرگز به همان صورت از خمره بیرون نمی آید. یا سرکه می شود یا شراب. پس چگونه می توان انتظار داشت رایی را که مردم به صندوق می اندازند به همان صورت از صندوق بیرون بیاید؟ یعنی صندوق به اندازه خمره هم عرضه ندارد؟!
اصلا لطف صندوق رای به آن است که وقتی رای تو را بیرون آوردند نه کاغذی که روی آن رای ات را نوشته ای بشناسی، نه اسمی را که نوشته ای برایت آشنا باشد و نه بتوانی خط خودت را پیدا کنی و تشخیص بدهی.
آقای آقا تهرانی حتماً کارهای دیوید کاپرفیلد، شعبده باز مشهور جهان را دیده است. با قیافه و شکل ظاهری اش وارد یک صندوق می شود و به صورت یک دختر مکش مرگ مای سکسی از طرف دیگر بیرون می آید.
بدیهی است اگر به همان صورتی که وارد صندوق شده خارج شود، کسی برایش تره هم خرد نخواهد کرد چون آن کار را همه می توانند بکنند.
اگر در صندوق رای هم فعل و انفعالی صورت نگیرد، می شود صندوق مادربزرگ بنده که آت و آشغال های چهل سال قبلش هنوز به همان صورت در آن مانده است!”
تاریخ تکرار می شود…
مشهور است که تاریخ یک بار هم به صورت فکاهی تکرار می شود:
روزی که شکسپیر بالاخره داستان اتللو را تمام کرد، گیلاس شرابی برای خودش ریخت، نشست روی مبل، پای راستش را انداخت روی پای چپش، دستهایش را پشت سرش قلاب کرد، سرش را به عقب خم کرد، لحظاتی چشم هایش را بست وگفت آخی، بالاخره تمام شد، ولی داستانی نوشتم که جاودان بماند و هرگز فراموش نشود.
آقای احمدی نژاد هم روزی که دولت خود را پاک ترین دولت تاریخ نامید، یک چای قندپهلو برای خودش ریخت، نشست روی مبل، پای چپش را انداخت روی پای راستش بعد شروع کرد به خاراندن پشت سرش و نخودی خندیدن و گفت انصافن یه حرفی زدم که تا خدا خدایی می کنه مردم فراموش نکنند و بخندند!
چگونه کجایمان را ماساژ بدهیم
در دستورالعمل اینترنتی و تصویری که ملاحظه می فرمایید، نوشته اند که با ماساژ شماره ۲۵ ، درد جگر و کبد آرام می شود.
کاشکی مشخص می کردند وقتی آدم جیگرش آتیش می گیره که می بینه مملکتش را دارند اینجور غارت می کنند، شماره چندشو ماساژ بده که دلش خنک بشه و اعصابش آرام بگیره؟!
زگهواره تا گور…
دکتر علی محمدی مسئول برنامه سند الکل دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه گفته است معضل مصرف الکل به دبیرستان ها و مدارس هم کشیده شده است.
چقدر خوب ! تلاش از کودکی، همیشه باعث موفقیت در بزرگی شده است. هنرمندان بسیاری در جهان بوده اند و هستند که کارشان را ازکودکی شروع کرده اند. همین گراهام بل خودمان که تلفن را اختراع کرد، آنقدر زیر پنجره خانه شان وایساد و فریاد زد مامان، من تشنمه یک شیشه آب بنداز پایین، که بالاخره ناچار شد تلفن را اختراع کند و برای یک چیکه آب حنجره خودش را پاره نکند!
خود من یک خاتم کار شیرازی را می شناسم که وقتی بچه بوده باباش توی سرش می زده و می بردتش سرکار و الان یک مغازه دونبش داره به این بزرگی با کلی مشتری. بچه هایی هم که الان در دبستان و دبیرستان با مشروب آشنا می شوند هیچ بعید نیست مثل رازی دوباره الکل را کشف کنند و برای خودشان یک چیزی بشوند!
لبخند، رمز ماندگاری…
هیچ ملتی در دنیا، واسه پول هایی که ازش چاپیده اند اینهمه جوک نساخته و نخندیده. شاید رمز پایداری ما و هفت هزار سال تاریخ ماندگارمان نیز همین باشد؟!
با درود به روان سهراب سپهری :
ساخت آلمانم ، و شماره شده در شهر شما
روزگارم بد نیست،
مشتری های فراوان دارم
همگی میلیاردر، همگی ثروتمند
درب هایم مث دست های شما رو به خداست
و نگاه همه دخترها
به جوانی که مرا می راند …
صاحبم پول فراوان دارد،
بیشتر از قارون
نوجوانی است که ته ریش قشنگی دارد
و به شغل پدرش می نازد
حجرالاسود او یک بانک است، اسم بانک یادم نیست…!
او نمازش را وقتی می خواند
که براش صرف کند
گاه گاهی یک برج،
می فروشد به کسانی که هزاران میلیارد
پول دارند و نمی دانند با آن چه کنند.
برج ها را پدرش می سازد
پدرش عاشق مستضعف هاست!
***
پدرم می گوید:
جای مهری روی پیشانی خود تعبیه کن
تا موفق باشی
من از او می پرسم: شنیدم درد داره؟
پدرم خنده کنان می گوید
بابا دردش کجا بود؟
بگیراین مهر رو بذار روی اجاق داغ بشه
و بچسبون به سرت راحت شو…
ولی مهنوش میگه این کارو نکن، زشت میشی …!
آزیتام عین همین جمله روگفت
شهین هم حرف آزیتا را زد …
گیرکردم به خدا،
بین بابام و پولاش و همه دخترها…
رفته بودم با همین بنزه، یه چیزی بخرم
مرد بقال از من پرسید:
داداش این پیکانتو چند خریدی؟
من از او پرسیدم،
خربزه کیلویی چند مش موسا؟!
***
من جوانی دیدم، که به میلیارد می گفت یک تومنی…
دختری را دیدم
که توی یک شب ابری توی ماه،
دنبال شوهر ساده ولی خرپول می گشت
و کسی را دیدم،
آنچنان پولی و ماشینی داشت
که به من گفت لگن!
باورت میشه؟
توی کشور مستضعف ها
به یه ماشین دو میلیاردی بگویند لگن؟
ای خدا وای به من، وای به من
برمی گردم به همانجا که مرا ساخته اند
برمی گردم به وطن!
*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است.