دختر می خواست با کسی که دوستش می داشت ازدواج کند. دختر می خواست با کسی که دوست می داشتش زندگی کند.
یخ زده بودم. خاطرات به سرم هجوم می آوردند. خاطراتی گرانبها که نمی خواستم یک لحظه اش را حتا از یاد ببرم. و حالا این خاطرات به یک باره چه سیاه و تلخ می نمود.
روزی که کبرا فرار کرد، همه به او پشت کردند. قبیله نام او را از فهرست اسامی زندگانش خط زد.
برادران و خواهران کبرا نمی خواستند با کسی که دوست می داشت ازدواج کند. باید دل به کس دیگری می داد که آنها می خواستند.
پسر به خواستگاری آمد، پسری که کبرا می خواست. خانواده او را پس زدند. کبرا می بایست با کسی که آنها می خواستند، می رفت. پسر به بیرون پرتاب شد و دختر جوان سوخت.
بعد از فرار آنها دعواها شروع شد. رسم بود در قبیله ای که نام کبرا خط خورده بود، هم چون مردگانی که به گور سپرده بودند، خانواده پسر فراری به دختر گریزپای پولی بدهند.
سه میلیون تومان شد بهای کبرا.
سال ها بعد او را دیدم. دختر جوان شکسته بود و تکیده. سه بچه ثمره زندگی چند سال او بود در فراموشی. به من نگاه کرد.
دیگر هم و دوست نداریم. مادر شوهرم آزارم می دهد. می گوید اگر خوب بودی، فراموشت نمی کردند. کاش مرده بودم. با عشق آمدم و حالا این شد زندگی من!
راه برگشتی نبود. قبیله او را فراموش می کرد. فراموش شده بود.
کبرا اگر برداخاو! **
سوختم. سالها بی خبری و حالا از آن سوی دیوارهای این بند می شنوم که دختر سوخت. خاطرات بر سرم هجوم می آورند. به کودکی مان پرتاب می شوم. زمانی که بی آتش و در انتظار آتش زندگی می کردیم.
پسر ازدواج کرد، پیش از آنکه هفته سرآید.
عاشقی یعنی چه؟ گویی هیچ عشقی در میانه نبود و تنها آتش گواه زندگی سوخته. عشق یعنی چه؟
—–
* “که چاو جوان شوتی”در زبان کردی به معنی”دختر جوان سوخت.”
**”اگر برداخاو” به معنی “خودش را آتش زد”
این داستان واره که نخستین بار در سایت تغییر برای برابری منتشر شده بود، نوشته شیرین علم هوئی است که روز یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ در زندان اوین به دار آویخته شد.
توضیح شهروند: نام فامیل شیرین در خبرها و سایت های مختلف به دو شکل علم هولی و علم هوئی آمده است.