مطلب هفته پیش آقای رضا بنایی در مخالفت با نظرسنجی انجام شده از سوی هیئت مدیره کنگره ایرانیان کانادا نمونه برجستهای از تفکر واقعگریز حاکم بر اپوزیسیون سنتگرای ایرانی است.
این مقاله که با عنوان “نظرسنجی به شیوه جمهوری اسلامی، آری یا نه!” در شهروند منتشر شد بر این تاکید داشت که چون مردم درک درستی از مذاکرات هستهای بین جمهوری اسلامی و قدرتهای جهانی ندارند طرح پرسشهای نادرست از نوع آنچه در نظرسنجی مطرح شده بودند نهتنها کمکی به بالا بردن آگاهی اعضا نمیکند، بلکه ممکن است آنها را به بیراهه بکشاند. آقای بنایی برای اثبات این موضوع، نظرسنجی کنگره را با همهپرسی جمهوری اسلامی مقایسه کردند که در آن “… آیت اله خمینی با نیرنگ و فریبکاری و سوءاستفاده از جو موجود جامعه در آن روزها سیستم حکومتی را که هیچگونه شناختی از آن وجود نداشت و تعریفی از آن هم برای مردم نشده بود به همهپرسی گذارد و آن را علیرغم مخالفت کسانی که تا حدودی با نیات و روحیه و اهداف وی آشنایی داشتند به شکلی کاملا ناشناخته و قبل از تدوین قانون اساسی و در نبود مجلس موسسان به تصویب رسانید!”
ادعای آقای بنایی مبنی بر ناآگاهی مردم به همان اندازه دور از واقعیت است که مقایسه نظرسنجی کنگره با همهپرسی جمهوری اسلامی. در پانزده سالی که از شروع ماجراجویی هستهای جمهوری اسلامی میگذرد و در ده سالی که مذاکرات قدرتهای جهانی با ج.ا. شروع شده است و در دو سه سالی که حاکمین بر ایران پس نشستند و تن به مذاکره دادند هر روز صدها خبر و تحلیل در رسانههای ایرانی و غیر ایرانی منتشر شدهاند که از زاویههای گوناگون به این موضوع پرداختهاند. تحلیلی که آقای بنایی ارائه میدهند ـ که همان تحلیل غالب در بین اپوزیسیون سنتگرای ایرانی است ـ تنها یکی از چند ده تحلیل موجود در طیف سیاسی ایران است. تصور اینکه مردم ایران و جامعه ایرانی کانادا در تمام این سالها بیتوجه از کنار تمام این خبرها و تحلیلها گذشتهاند و از ماهیت مذاکرات کنونی و ریشههای سیاسی و اجتماعی آن بیخبرند بسیار دور از واقعیت است. من فکر میکنم آشنایی آقای بنایی با مختصات جامعه ایرانی بهمراتب کمتر از آشنایی جامعه ایرانی با ماهیت مذاکرات هستهای است.
از سوی دیگر، من هنوز نتوانستهام از منظور آقای بنایی در مقایسه همهپرسی ج.ا. با نظرسنجی کنگره سر در بیاورم. آیا منظور ایشان این است که ایرانیانی که ده پانزده سال است از نزدیک در جریان تحولات سیاسی ایران از جمله تحولات مذاکرات هستهای قرار دارند صلاحیت اظهار نظر در این زمینه را ندارند؟ یا منظورشان این است که شرایط امروز جهان، با امکانات بینهایتی که اینترنت برای انتقال بدون سانسور اطلاعات در اختیار جامعه میگذارد، همان است که مردم ایران سی و هفت سال پیش در آن بهسر میبردند؟ یا شاید باید بدبینانهتر به این موضوع نگاه کنم و تصور کنم ایشان از مقایسه این نظرسنجی ـ که هیئت مدیره کنگره آن را قدم بزرگی به سوی دموکراتیزه کردن این نهاد میداند ـ با همهپرسی ج.ا. ـ که خمینی از آن برای مشروعیت بخشیدن به دیکتاتوریاش استفاده کرد ـ میخواهند نتیجه بگیرند که این از جنس آن است؟ (آخر میلیونها همهپرسی و نظرسنجی با گزینه آری یا نه در این چند دهه در دنیا انجام شدهاند. چرا باید آقای بنایی از بین همه آنها همهپرسی خمینی را برای مقایسه برگزینند؟) و یا شاید باید باز هم بدبینانهتر نگاه کنم و فرض را بر این بگذارم که همه موارد بالا درست هستند؟ یعنی آقای بنایی خواستهاند هم جامعه ایرانی را تحقیر کنند و هم هیئت مدیره کنگره را از قماش جمهوری اسلامیچیان معرفی کنند.
آقای بنایی از این مقدمه و مقایسه نتیجه میگیرند که برای انعکاس صحیح افکار عمومی لازم است اول موضوع برای جامعه بهروشنی توضیح داده شود تا بتوان یک نظرسنجی اصولی و منطقی گردآوری کرد. این پیشنهاد آقای بنایی در تقابل با تمامی اصول نظرسنجی است. نظرسنجی علم پیچیدهای است که یکی از اولین آموزههایش این است که برای به دست آوردن نتیجه قابل اعتماد باید با دقت تمام فاکتورهایی که ممکن است از سوی نهاد نظرسنج بر تغییر نظر شخص مورد سنجش تاثیر بگذارند از میان برداشته شوند. بهعبارت سادهتر، باید به دنبال دادههایی باشیم که شخص مورد سنجش خود بهدست آورده نه چیزی که ما ـ خواسته یا ناخواسته ـ به او القا کردهایم. بهعبارت دیگر، در نظرسنجی جواب درست یا غلط وجود ندارد و لازم نیست نگران این باشیم که جامعه به نظرسنجی جواب غلط بدهد. این که بهگفته آقای بنایی پیش از نظرسنجی موضوع را برای جامعه روشن کنیم بسیار شبیه روشی است که خمینی در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ انجام داد یعنی از پیش به جامعه القا کرد که “جواب درست” به همهپرسی جمهوری اسلامی “آری” است.
بعد، آقای بنایی چون اعتمادی به یافتههای شخصی مردم در ده پانزده سال گذشته ندارند تحلیل غالب در بین اپوزیسیون سنتگرا را بهعنوان یک حقیقت خدشهناپذیر ارائه میدهند تا ما مردم بتوانیم با خواندن آن به نظرسنجی “جواب درست” بدهیم. اولین درسی که من در این زمینه یاد گرفتهام این است که تنها یک حقیقت خدشهناپذیر وجود دارد و آن این است که جز این، هیچ حقیقت خدشهناپذیر دیگری وجود ندارد. مبنای بحث آقای بنایی بهنظر میرسد بر این اشتباه گذاشته شده که ما مردم از متن این توافقنامه اطلاعی نداریم و در نتیجه نمیتوانیم درباره آن درست نظر بدهیم. اشتباه ایشان احتمالا در فهم تفاوت “a nuclear agreement” و “the nuclear agreement” است که در نظرسنجی چند بار تکرار شده است. در نظرسنجی پرسیده شده آیا با “a nuclear agreement” موافق هستید؟ یعنی اصولا با این موضوع که موافقتی در زمینه هستهای صورت پذیرد موافق هستید؟ در مقابل اگر از “the nuclear agreement” استفاده شده بود اشاره به قراردادی بود که تا همین یکی دو روز پیش حتا مذاکره کنندگان از متن آن بیخبر بودند. چنین اشتباهی پیش پا افتادهتر از آن است که از سوی هیئت مدیرهای با دانش بالا (که یکی از آنها تصادفا استاد زبانشناسی دانشگاه تورونتو است) مطرح شود.
افزون بر این، تحلیلی که آقای بنایی و اپوزیسیون سنتگرا ارائه میدهند هیچ بهتر از چند تحلیل مشابه دیگر نیست. و به دلیل اینکه واقعیتهای سیاسی بسیاری در آن منظور نشده از چندین تحلیل مطرح دیگر ضعیفتر و کماعتبارتر است. من تردید ندارم که جامعه ایرانی ـ چه در داخل و چه در خارج کشور ـ به عنوان یکی از سیاستگراترین جوامع تاریخ حاضر، با تحلیلهای مختلف موجود آشنا است و افراد این جامعه ـ حتا آنها که میگویند کاری با سیاست ندارند ـ هرکدام تحلیل مورد اعتقاد خودشان را در این زمینه دارند. و مهمتر از این، معتقدم بزرگترین مشکل نیروهای سیاسی سنتگرا انکار این گونهگونی فکری حاکم بر جامعه ایرانی است. اپوزیسیون سنتگرای ایران کور رنگ است و توانایی تشخیص رنگینکمان فکری حاکم بر جامعه ایرانی را ندارد. اینها از یک خاستگاه مانیشیستی (مانویگرا) جهان را به سیاه و سفید، خیر و شر، و اهورا و اهریمن تقسیم میکنند. و در این خاستگاه اعتقادشان بر این است که هر کس با ما نیست حتما با دشمن ماست. بهعبارت سادهتر، باور دارند که کسی که مثل آنها فکر نکند حتما مزدور جمهوری اسلامی است.
بهعقیده من، تا زمانی که نیروهای سیاسی سنتگرا تن به پذیرش این رنگارنگی سیاسی ندهند از سراشیب سقوطی که خودشان را به آن دچار کردهاند رهایی نخواهند یافت. این اشتباه حتا اگر در کوتاه مدت بتواند به اینان کمک کند در درازمدت برعلیهشان عمل خواهد کرد و تا زمانی که این تفکر را مورد نقد قرار ندادهاند باید انتظار شکستهایی بزرگتر از آنچه در انتخابات اخیر کنگره تحمل کردند را داشته باشند. جامعه ایرانی، چه در داخل و چه در خارج از کشور، به یک طیف فکری بسیار گسترده تعلق دارند. از اصلاحطلب گرفته تا پادشاهیخواه و جمهوریخواه و کمونیست و لیبرال و مجاهد و ملیگرا همه در این طیف حضور دارند. زیبایی این جامعه به همین رنگینکمانی است که از اینسو تا آنسوی آسمانش را پر کرده. نیروهای سیاسی سنتگرا باید یاد بگیرند که در کنار دیگران زندگی کنند و جا بر دیگران تنگ نکنند. اگر چنین کنند، دیگر به نظرسنجیهایی از این دست نهتنها پشت نمیکنند، بلکه استراتژی سیاسیشان را با توجه به نتایج به دست آمده تنظیم خواهند کرد تا موقعیت اجتماعی از دست رفتهشان را بار دیگر بهدست آورند و مردم را با خودشان و نظراتشان آشتی دهند.
برنامه هستهای و مذاکره با قدرتهای جهانی از دیدگاهی دیگر
در اینجا میخواهم تحلیلی سوای آنچه اپوزیسیون سنتگرا مطرح میکند را طرح کنم. با این قصد که نشان دهم از زوایای متفاوتی میتوان به برنامه هستهای ج.ا. و مذاکرات هستهای نگاه کرد. تحلیلهای گوناگون میتوانند ضعیف یا قوی و سطحی یا عمیق باشند، اما نمیتوان آنها را به درست و غلط تقسیم کرد. بههمین دلیل، برعکس آقای بنایی هیچ معتقد نیستم این تنها یا بهترین تحلیل است، و انتظار ندارم خواننده حتما آن را بپذیرد، و مهمتر اینکه کسانی که آن را نپذیرند را به مزدوری جمهوری اسلامی یا لابیگری برای آن رژیم متهم نمیکنم.
من تردیدی ندارم رژیم ج.ا. برنامه هستهایاش را با قصد دستیابی به بمب اتم آغاز کرد. این را بر اساس شواهد بسیاری میگویم که در این مختصر نمیگنجد. این برنامه، بلندپروازی ابلهانه دیگری بود از جنس اصرار بر ادامه جنگ با عراق که پس از به هدر دادن جان چند صد هزار ایرانی و عراقی و میلیاردها دلار سرمایه ملی دو کشور بی هیچ نتیجهای به سرکشیدن جام زهر معروف انجامید. همان سرنوشت دچار جانشین خمینی هم شد و بعد از به هدر دادن میلیاردهای دیگری ناچار به نشستن پای میز مذاکره گردید.
من با برنامه هستهای حتا در صلحآمیزترین شکل آن هم مخالفم. ایران با داشتن ذخایر بزرگ گاز طبیعی و دسترسی به منابع انرژی تجدیدپذیر نباید برنامه هستهای را در اولویت قرار دهد. از دید من مثل روز روشن است که سرمایهگذاری کلان در اولین قدم باید به صنایع گاز و صنایع پتروشیمی اختصاص یابد. گاز طبیعی بهجز متان، هیدروکربنهای سنگینتری دارد که به سادگی (سادهتر از متان) مایع میشوند و میتوان با کشتی انتقالشان داد (و در نتیجه صادرشان کرد). افزون بر این، این هیدروکربنها ماده اولیه برای ساخت هزاران فرآورده دیگر هستند که با سرمایهگذاری روی صنایع پتروشیمی و پلیمر میتوانند سودی بهمراتب بیشتر از صادرات نفت خام نصیب ایران کنند. از سوی دیگر، متان سالمترین سوخت فسیلی است. با تغییر سوخت صنایع از مازوت (یکی از آلودهگرترین سوختهای فسیلی) به متان نهتنها گازی که در حال حاضر به هدر میرود را به بهرهوری میرسانیم، بلکه از آلودگی کنونی هوا نیز به شدت میکاهیم. تغییر تدریجی سوخت خودروها از بنزین و گازوئیل به متان این بهرهوری را چندین برابر میکند. به این نکته مهم نیز باید دقت کرد که تولید گاز ما بسیار بیشتر از مصرفمان است. با سرمایهگذاری روی فنآوری مایع کردن متان (که تکنولوژی نسبتا پیچیدهای است) امکان صادرات این گاز از طریق کشتی هم فراهم خواهد شد.
آنچه در بالا گفتم اشاره بسیار کوچکی است به برتری سرمایهگذاری روی صنایع گاز و پتروشیمی بجای بههدر دادن همان سرمایه برای دستیابی به انرژی هستهای. امیدوارم بتوانم در فرصتی دیگر به تفصیل به این موضوع بپردازم، اما در اینجا به همین کوتاه بسنده میکنم و به پیامدهای تلاش ج.ا. برای دستیابی به بمب اتم میرسم.
بلندپروازی بدون وسیلهای که سردمداران ج.ا. به آن دچار شدند خیلی زود واکنش جهان غرب را بهدنبال آورد که بهشکل تحریمهای اقتصادی بروز پیدا کردند. این تحریمها بر سردمداران ج.ا. تاثیر دوگانهای گذاشت (که اپوزیسیون سنتگرا و آقای بنایی بر آن چشم میپوشند). در یک سو سپاه پاسداران و نهادهای امنیتی بودند که این تحریمها برایشان یک امداد غیبی بودند. سپاه با دست انداختن بر اقتصاد کشور بخش بزرگ صادرات و واردات را در دست گرفت. صادرات، از فروش غیرقانونی و زیر قیمتهای جهانی نفت را در بر میگرفت/میگیرد تا قاچاق مواد مخدر و زنان به خارج از کشور. واردات نیز از خرید ابزار پیشرفته تولید و حمل نفت از کانالهای پنهانی تا ملزومات روزمره زندگی مردم را شامل میشد/میشود. حاصل این تجارت پر سود، میلیاردها دلاری بود/هست که بهدلیل رد و بدل شدن از کانالهای تودرتو و پنهانی امکان نظارتی بر آنها نبوده و نیست. دزدیها و اختلاسهای نجومی که با شروع تحریمها یکی پس از دیگری آشکار شدند همه از پیامدهای این تجارت کثیف هستند. به همین دلیل سپاه پاسداران و نهادهای امنیتی و متحدینشان بهشدت با پایان گرفتن تحریمها مخالفند و این مخالفت را زیر پوشش اصولگرایی و مبارزه با آمریکا و اسرائیل پنهان میکنند.
از سوی دیگر، در ده سال گذشته، پاسداران و متحدان سیاسیشان (مثل احمدینژاد) چنان در این چپاول افراط کردند که دولت و بوروکراسی ایران را به فلج کامل کشاندند. به عبارت دیگر، پاسداران شروع به سوراخ کردن قایقی کردند که خود از سرنشینانش بودند. تضاد منافع بین پاسداران و دولت شکاف عمیقی در درون رژیم به وجود آورد و این دو جناح را رو در روی هم قرار داد. خامنهای تنها زمانی تن به پذیرش مذاکره داد که احتمال سقوط رژیم را واقعی دید.
در بین این دو جناح مردم ایستادهاند. تحریمها آسیبهای عظیم و غیر قابل انکاری بر مردم عادی داشتهاند. در مقابل، مردم با تکیه بر غریزه خود با جناحی از حکومت که طرفدار برداشته شدن تحریمهاست همراهی میکنند. بهعبارت دیگر، تحریمهای آمریکا ـ که مثل بمبارانهایش بیهدف است ـ باعث نزدیکی مردم به دولت ج.ا. بهمنظور مقابله با پاسداران و متحدینشان شد.
این واقعیتها را اپوزیسیون سنتگرای ایران به چند دلیل انکار میکند. مهمتر از همه این که اپوزیسیون سنتگرا هم مثل پاسداران و متحدینشان با برداشته شدن تحریمها مخالفند. تایید این شکاف، اپوزیسیون سنتگرا را در کنار پاسداران و نهادهای امنیتی مینشاند. دوم اینکه این اپوزیسیون از این در هراس است که برداشته شدن تحریمها آغاز نزدیکی ج.ا. با غرب باشد که پیامدش ـ از دید این اپوزیسیون ـ دوریگزینی غرب از این اپوزیسیون خواهد بود. به همین دلیل اپوزیسیون سنتگرا با تمام توان تلاش دارد وجود چنین شکافی در درون ج.ا. انکار کند و اصرار بورزد که سردمداران رژیم همه یکدست و یکپارچهاند.
از دید من، این شکاف واقعی است. یک اپوزیسیون واقعگرا بیآنکه یکی از این دو جناح را بر دیگری ترجیح دهد از شکاف بین آندو بهنفع مردم سود خواهد برد. آیا چنین اپوزیسیون واقعگرا و مقتدری وجود دارد؟ متاسفانه من چنین نمیبینم. در عوض، در دو دهه اخیر شاهد رشد نهادهای مدنی بودهایم که تا حد زیادی جای خالی یک اپوزیسیون واقعگرا را پر کردهاند. میگویم تا حد زیادی، به این دلیل که نهادهای مدنی نه وظیفه و نه توان رهبری مردم را دارند. بهنظر من یکی از دلایل اصلی به شکست کشیده شدن جنبش مردمی در سال ۸۸ نبود چنین اپوزیسیونی بود. نمونههای نهادهای مدنی را میتوان در انجمنهای مستقل دانشجویی، اتحادیههای مستقل کارگری و کارمندی، انجمنهای حمایت از حقوق زنان و کودکان، گروههای طرفدار حقوق بشر و حفظ محیط زیست، گروههای حمایت از حیوانات، و بسیاری نهادهای مشابه دیگر پیدا کرد. این نهادها در سالهای گذشته به پیروزیهای کوچک اما برگشتناپذیری دست یافتهاند که نمونههایش آنقدر زیادند که فکر نمیکنم احتیاج به بازگویی داشته باشند.
آیا موافقت هستهای به نفع مردم ایران تمام خواهد شد؟
موافقت هستهای بلاخره بهدست آمد. اما من فکر نمیکنم این موافقت بهخودی خود بهنفع مردم ایران باشد، اما جایگزین بهتری را هم برای آن نمیشناسم. به نظر من مردم از این توافق سودی نخواهند برد، اما اگر توافق بهدست نمیآمد آسیبهای بسیار بزرگتری میدیدند. بارزترین پیامد عدم موافقت دخالت نظامی غرب در ایران بود که چون بعد از تلاشهای دیپلماتیک صورت میگرفت از حمایت دولتهای بسیاری برخوردار میشد که دوستی روسیه با ایران نیز از توان آن نمیکاست.
از یک سو، یکی دو تجربه تاریخی نشان داده که هربار سردمداران ج.ا. مجبور به عقبنشینی در برابر فشار غرب شدهاند انتقامش را از مردم ایران گرفتهاند. اگرچه شرایط امروز ایران نسبت به دوران خمینی بسیار تفاوت کرده است و نه نیروهای سرکوب توان آن دوره را دارند و نه خامنهای توان خمینی را، من هنوز به گزینه توافق هستهای خوشبین نیستم. فشارهای بیش از حدی که بر نیروهای مدنی وارد میشود و دستگیریهای پی در پی فعالان اجتماعی و سیاسی در ایران نشاندهنده عزم ج.ا. بر سرکوب هر تلاشی که بخواهد از شرایط پساتوافق بهسود مردم استفاده کند دارد. کشورهای غربی هم چنان در شادی دستیابی به توافق بهسر میبرند که کوچکترین توجهی به چنین سرکوبهایی نخواهند کرد.
از سوی دیگر، اپوزیسیون سنتگرا و جنگطلب ایران هنوز تمام امیدش را به دخالت نظامی بسته است با این امید که چنین جنگی بهسرعت بهپایان خواهد رسید و این اپوزیسیون (که خود از اعضای متضادی تشکیل میشود) بهقدرت خواهد رسید، اما واقعیت جنگهای اخیر نشان میدهد که ایران سرنوشتی متفاوت با افغانستان و عراق و سوریه و لیبی و یمن نخواهد داشت. اپوزیسیون جنگطلب و سنتگرای ایران با نزدیکی و حمایت دولتها و نیروهای راست افراطی دارد تمام تلاشش را میکند تا چنین جنگی واقعیت پیدا کند. به همین دلیل است که با تمام توان سعی در نزدیک شدن به دولتهایی مثل بنیامین نتانیاهو در اسرائیل و استیون هارپر در کانادا و همچنین جناح تندروی حزب جمهوریخواه آمریکا (تی پارتی) دارد. این است که میبینیم تحلیلگران سیاسی راستگرای ایرانی تا چه حد از شکست اوباما و حزب دموکرات در انتخابات میاندورهای آمریکا ابراز شادی کردند و به پیشباز پیروزی جب بوش در انتخابات رئیس جمهوری ۲۰۱۶ میروند.
پس چه میتوان کرد؟
نیروی بزرگی که مردم ایران و جنبش مدنی در اختیار دارند و هم ج.ا. و هم اپوزیسیون سنتگرا از آن بیبهرهاند حمایت مردم و نهادهای مدنی کشورهای غربی است. در طی دو سه دهه اخیر کنشگران، هنرمندان، متفکران، و نهادهای مدنی ایرانی در داخل و خارج از کشور موفق شدند تصویر متفاوتی از ایران و جامعه ایرانی را در غرب جا بیندازند. بهدلیل این تلاشها عامه مردم غرب این را بهخوبی دریافتهاند که باید حساب مردم ایران را از حاکمان ج.ا. جدا کنند. میدانند که اکثریت قاطع و تردید ناپذیر ایرانیان با ج.ا. مخالفند. میدانند که اکثریت قاطع مردم ایران صلحدوست و طرفدار یک رابطه دوستانه و محترمانه با جهانیان هستند. و میدانند که مردم ایران اولین قربانیان تروریسم دولتی ج.ا. هستند. به همین دلیل در دو دهه گذشته شاهد حمایت بیدریغ مردم، نهادهای مدنی، و رسانههای غربی از مردم ایران بودهایم. من تردید ندارم که این رابطه دوستانه وقتی که وقتش باشد به همیاری ایرانیان خواهد آمد و مردم، نهادهای مدنی، و رسانههای غربی بر دولتهایشان فشار خواهند آورد تا در مقابل سرکوب نیروهای مدنی ایران موضع بگیرند. جوامع ایرانی به همان اندازه که با دخالت دولتهای خارجی در ایران مخالف هستند به همراهی و همدلی مردم کشورهای دیگر احتیاج دارند و آن را ارج میگذارند.
درک بالای جامعه ایرانی از شرایط دشواری که در آن بهسر میبریم را در نتایج نظرسنجی کنگره ایرانیان کانادا هم میتوان دید. از سویی تقریبا از هر پنج ایرانی شرکت کننده در آن نظرسنجی چهار نفر توافق هستهای را مثبت ارزیابی کردهاند، اما در جواب این پرسش که آیا چنین توافقی تاثیر مثبت بر شرایط حقوق بشر در ایران خواهد داشت بیش از نیمی از پاسخدهندگان جواب منفی دادهاند.
در پایان میخواهم نتیجه بگیرم که نظرسنجی در جامعهای که پیش از این برایش تنها در پشت درهای بسته تصمیم گرفته میشد بدعت پسندیدهای است که امیدوارم ادامه پیدا کند. این نظرسنجی اولین قدم در این راه بود و مسلما جا برای بهبود دارد اما نکته مهمی که نباید از نظر دور داشت شرکت تعداد زیادی از اعضای کنگره در آن بود که نشان از اعتمادی دارد که به آهستگی در جامعه ایرانی در حال شکلگیری است.
یک نکته مهم را نباید فراموش کرد و آن اینکه تا زمانی که کسی حرف نزند صدایش شنیده نخواهد شد.
*دکتر شهرام تابع محمدی، همکار شهروند، در زمینه های سینما، هنر، و سیاست می نویسد. او دارای فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی و استاد مهندسی شیمی در دانشگاه تورونتو و بنیانگذار جشنواره سینمای دیاسپورا در سال ۲۰۰۱ است.
Mr Tabeh mohamadi thinks he is an intellectual