آویزانی
بر شاخهی فریبی دلنشین
دلنشین!
یا…
تنآسائی، لختی، سنگینی
که هیچ تکانی را تاب نمیآورد
فریبی خودساخته، شکننده
دلهره از سقوطی
به ناچار
انفجاری و
برملائیی
تکه تکههای خیالت
در رقصی نافرجام
پنجرهای بسته
پردهای کشیده
که مبادا
کولیباد
ذرههای ذهنت را
بوزاند
در چهارراه
لرزشها
و دلهرههای
بیفرجام
****
باد که میآمد
کجا بودی تو؟
نگاهت،
چنبره زده
بر پنجره خیال
به چه میاندیشیدی؟
وقتی من
سلانه سلانه
نگاهت را
دزدیدم
وتو بینگاه ماندی
با پنجرهای بسته
درخود فرورفته
*****
سالی که گذشت
سال باران نبود
گل بوسهها را
چیده بودند
از باغچه
و باغچه
در تب بیآبی
میسوخت
سالی که گذشت
سوزشی داشت
بارانش
اسیدی
که زیبائی را
شسته بود
از چهرههای
خندان و شاد
سالی که گذشت
چهرهها
جذامی بودند
از نکبت
خشکسالی ذهن بروکسل ـ۱۶ ژوئن ۲۰۱۵