چهره زیبا در آینه محدب
فرهاد بابایی، متولد ۱۳۵۶ تهران است. گرافیک خوانده و از اواسط دهه ی هفتاد شروع به داستان نویسی کرده است. کارگاه ادبیات خلاقه “کارنامه” فرصتی بود تا پنج سال زیر نظر محمد محمدعلی به کار ادبیات خلاقه بپردازد.
مجموعه داستان “پدر عزراییل” او در سال ۱۳۸۴ چاپ شد. رمان “پارازیت” در ایران اجازه نشر نیافت و توسط “اچ اند اس مدیا” در لندن منتشر شد. پس از آن رمان های “برج” و “پدر پشه” را نیز در خارج کشور و توسط “اچ اند اس مدیا” منتشر کرد که از طریق سایت این انتشارات و همچنین آمازون قابل خرید است.
کتاب «جناب آقای شاهپور گرایلی همراه خانواده» دومین کتاب فرهاد بابایی است که در ایران توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
در این پیوند، محمود قلی پور گفت وگویی با او انجام داده که در روزنامه فرهیختگان ۲۳ تیرماه ۹۴ منتشر شده است.
از فرهاد بابایی چند داستان کوتاه پیش از این در شهروند منتشر شده است.
***
در رمان «جناب آقای شاهپور گرایلی همراه خانواده» جامعه را به صورت واقعیت بیرونی به متن کشیدی. خندیدن به این رویارویی پیش از آنکه برآمده از طنز ساختگی باشد، ناشی از وضعیت مضحک خود ماست. رمانت را اثری طنز میدانی یا مساله اساسی دیدن چهره یک انسان زیبا در آینه محدبی است که همهچیز را خندهدار جلوه میدهد؟
ـ با بخش زیادی از تصورات و برداشتت در مورد طنز یا شبهه طنز این رمان موافقم. در یکی از مصاحبهها چیزی گفتهام که اینجا هم تکرارش میکنم. از ابتدا قرار بود در طول نوشتنش گوشه چشمی هم به طنز داشته باشم اما با شروع کار، تقریبا فراموشش کردم. مسائلی در خط سیر داستان پیش آمد که برای خودم اصلا طنز نبود و چهبسا دردناک و غمگین بود. اما خب، ما مردمی هستیم که با غم بزرگ شدهایم. اگر طنزی هم رخ بدهد به جهت غم زیادمان است و شاید اصلا خودمان هم نفهمیم در چه شرایطی به سر میبریم. اگر دقت کنی میبینی این خانواده در هیچ کجا به خودشان و وضعیتشان نمیخندند. مورد شوخی و شادی برایشان وجود ندارد چون درون مشکلات زندگی و شب و روزشان به صورت اسفباری غرق شدهاند. اما از بیرون اینگونه نیست. دوستان و خوانندگانی بودهاند که به من گفتهاند حین خواندن این رمان خندهشان بند نمیآمده یا یک جاهایی را دو بار میخواندهاند یا برای فردی از افراد خانواده دوبارهخوانیاش میکردهاند که صرفا خنده را به اشتراک خانواده گذاشته باشند. چگونه میشود که اینچنین خواننده به درد و غم بخندد؟ به یک دلیل و آن هم این است که یک متن یا کلا یک مدیوم خلاقه (سینما و تئاتر و…) از فشار مصیبت و اندوه زیاد، کاملا اشباع شده، ناگهان روی برمیگرداند و منهدم میشود. جای پای مصیبت و غم و سوگواری چهره سوژه را دچار یک استحاله میکند. شکلش را بیهیچ قانون و منطقی تغییر میدهد یا به قول شما کاری میکند که نظارهگر تسلیم و بنده آن آینه محدب فرضی شود. رد پای وضعیت اندوهبار و مضحک و منطق شکلعوضکرده زندگی، محکم روی صورت زندگی معمولی خش میاندازد و بسیاری از سازوکارهای شخصیتها و رفتار و کردارهای یک ملت را عوض میکند. شاید ما فکر میکنیم داریم مثل بقیه مردم روی زمین زندگی میکنیم، اما از بیرون و از چشم نظارهگر بیرونی دل و رودهاش دارد از خنده بالا میآید. اگر طنزی در این رمان حس شود انگار میگوید هی تویی که فکر میکنی استاندارد و باکیفیت زندگی میکنی، مراقب باش.
در رمان «جناب آقای شاهپور گرایلی…» چند شخصیت وجود دارد که اگرچه به واقعگرایی کار کمک میکنند، اما حضور مفیدی در پیشبردن رمان ندارند. مثلا ندا و نادیا یا به قول فرزین، ندادیا، حبشه و نیز سارا، تاثیرشان بر خط اصلی روایت چیست؟ و اصلا سئوال اصلی همین است باورپذیری یا ضرورت دراماتیک؟
ـ قبول دارم. شخصیت سارا شاید برای این به وجود آمد که گوش سالم فرزین برای روایتهایش به صورت درونی از خانواده باشد. یعنی فرزین او را بهانه کند و به دلیل اینکه آن دختر چیزی گفته یا درخواستی داشته، این پسر آغاز به نقد و تحلیل خودش و خانواده کند. تا حد متوسطی این سازوکار پیش رفت و بقیهاش رها شد. شخصیت حبشه اما جرقههای گاه و بیگاه و خطرناک خانواده گرایلی است؛ عامل دلهره و یک نیمنگاه بیرونی به این خانواده. اما حالا نمیخواهم شخصیتها را توضیح بدهم یا تفسیرشان کنم چراکه خوانندگان حضور دارند و من دیگر وظیفهای ندارم. باورپذیری و ضرورتی که از آن صحبت کردی خیلی جالب است و صدالبته نیاز به واکاوی در هر متنی دارد. من تصور میکنم در نوسان است. گاه کفه یکی نسبت به دیگری سنگینی میکند و گاه هر دو در توازن و برابری هستند. من هر دو را در نظر میگیرم. مهم این است که درباره تکتک شخصیتها و روایتها و خردهروایتها شما بهعنوان نویسنده از طریق هوش و مهندسی ذهنیای که داری کدام را روی کدام کفه قرار دهی تا پاسخ مطلوب خود را دریافت کنی. آن پاسخ چیزی نیست جز اصرار شما بر باورپذیری در آن لحظه و برهه یا ضرورت دراماتیک آن لحظه در رمان.
به رمان «ابر آلودگی» کالوینو که نگاه میکنم میبینم مسائل شخصی و اجتماعی را به مساله محیطزیست که دغدغه جهانی شده، پیوند میزند. در آثار متاخر بسیاری از نویسندگان مطرح دنیا، همگی در خلال رفتارهای خرد شخصیتهای رمانشان، معضلات و مسائل بزرگتر را مطرح میکنند. در مسیر نوشتن، این نگاه برای من معیار شده است. دوست دارم بدانم معیار تو از نظر معنا و محتوای مناسب ادبیات چیست؟
ـ پرسش هوشمندانهای است. چقدر خوشحالم که برایت با اهمیت جلوه کرده است. پاسخ به آن هم متعاقبا سخت است. میتوانم بگویم همیشه محتوا و معنای قصههایم را بر مبنای فقر از همه نوع آن و سلطه و ظلم گذاشتهام. له شدن یک جمع یا زوم کردن روی یک شخص واحد که برآمده از همان جمع است و در ادامه تعقیب او برای احقاق کیفیت شخصیت و حق و حقوقش و تلاش برای آزادی فردی. اصلا هم مهم نیست اجازه انتشار پیدا کند یا نه. بیگفتوگو بدیهی است که اگر بشود من خوشحال میشوم؛ چراکه خوانندهای خواهم یافت که باعث میشود بهتر خودم و شخصیتم را مرور کنم و پی ببرم چه کسی هستم، در غیر این صورت دل میدهم به تماشای مواد مذاب آتشفشان درونیام که بیرون میریزم و صبر میکنم ببینم با سرد شدنش چه حجمی جلو رویم شکل میگیرد و این حجم در حالت مایعش در کجای ذهنم و درونم غوطهور است و حالا که سرد شده روی کاغذ برایش چه کاری از دستم برمیآید.
اگر اشتباه نکنم رمان «جناب آقای شاهپور گرایلی…» نخستین رمانت بود که در ایران چاپ کردی، چه چیز باعث شد به سمت ناشران داخلی بازگردی؟
ـ برای من مهم و خوشایند است که کتابهایم در همین جا اجازه چاپ داشته باشند. برای هر کتاب هم روال معمول را طی کردهام و ناشرم هر کاری لازم بوده است انجام داده، ولی متاسفانه نتوانسته مجوز بگیرد. همیشه کتابهای قبلترم مجوز نگرفتند یا آنقدر دچار حذفیات شدند که به خودم اجازه ندادم چاپشان کنم؛ چراکه چاپ کتاب به هر قیمتی برای من مضحک و ابلهانه است. اما در مورد بازگشتم به ناشر داخلی باید بگویم بازگشت نبوده، چون من نرفته بودم. این رمان اگر اینجا توی ایران چاپ شد به این خاطر بود که همچنان و باز هم همان رویه سابق را در پیش گرفتم و از اقبال خوبم این بار اجازه گرفت؛ هر چند در روز دوم نمایشگاه و از غرفه ناشرم در نمایشگاه کتاب را جمع کردند و گفتند اجازه فروش در نمایشگاه کتاب را ندارد. بازخورد کتابهایی که در خارج از ایران چاپ کردم مانند همین بازخوردهایی است که در ایران میبینم شاید کمتر و جسته و گریختهتر. متاسفانه شرایط خوانندگان کتابهای فارسی آنسوی مرز بد است و زیاد دنبال مطالعه و خرید کتاب فارسی نمیروند، اما در همین جا با اینکه این همه همزبان داری باز هم فروش کتابت قابل توجه نیست. این مساله مربوط به من و کتاب من نیست. کلی عرض میکنم. اما باز هم خوشحالم که رمانم در ایران چاپ شده است.
و سخن آخر؟
ـ من تنها امیدوارم همچنان. دیگر اینکه از ناشران میخواهم با نویسندگان درست و صحیح و شایسته رفتار کنند؛ هم با نویسنده و هم اثرش. برای خود و نشر خود و سرمایه خود احترام قائل شوند و هدفشان این نباشد که کسی را به زمین بکوبند و دیگری را پر پرواز دهند و به دروغ به آسمان بفرستند. خوانندگان از هر دوی اینان (نویسنده و ناشر) باهوشتر و باذکاوتتر هستند.