یک ماهی می شود که بخت به من روی کرده است. هرکجا که می روم قدر می بینم و بر صدر می نشینم و بی آنکه علتش را بدانم، عزیز شده ام. عزیز بی جهت.
دخترهای همسایه طبقه بالا که در برخورد های روزانه، صبح به خیر را هم نصفه و نیمه و زیردندانی می گفتند و حداکثر یک “مورگن” نثارم می کردند، اخیراً درست و حسابی چاق سلامتی می کنند و “گوتن مورگن” را کامل می گویند آنهم با عشوه.
گویا بالاخره دوزاری شان افتاده است که من مسلمانم و چهار تا زن را شیرین و یک ضرب می توانم بگیرم!
همسایه سریلانکایی مان که پا را از این هم فراترگذاشته است. همین یکشنبه داشت ماشین من را تمیز می کرد! با حیرت رفتم طرفش وگفتم ولی ماشین شما اون یکیه؟ خنده لوسی کرد و گفت آره میدونم، آمده بودم توی پارکینگ ماشین خودم را تمیز کنم، گفتم بگذار اتوموبیل شما را هم تمیز کنم. توی همسایگی جای دوری نمیره.
ماجرا را برای خانمم که شرح دادم حیرت زده گفت راست میگی ها، انگار همسایه ها باهامون مهربون شده اند؟ شاید یک اتفاقی افتاده؟ این خانم بالایی موبوره هست … بعد از چندین سال که زورش می آمد جواب سلام من را بدهد، امروز با مهربانی با من حرف زد وگفت می دانم که لباسشویی تان لباس ها را خوب خشک نمی کنه، شوهر من به این جور کارها وارده، می خواهین بگم یه نگاهی بهش بکنه…؟
ماجرای عزت و احترام ناگهانی و بی مورد به خانواده ما یک هفته ای ادامه داشت که یکی از همسایه های طبقه بالا معما را حل کرد.
ما در یک شهرک کوچک و در یک ساختمان سه طبقه که هر طبقه اش سه تا آپارتمان دارد زندگی می کنیم. شش سال است که ساکن اینجا هستیم، تقریباً همه را می شناسیم، اما به رسم اروپایی ها، نه کسی با ما کاری دارد و نه ما با کسی کاری داریم. روز بخیری به همدیگر می گوییم، حداکثر چندکلمه ای راجع به هوا که چقدر سرد شده یا چقدر گرم شده رد و بدل می کنیم و می رویم سراغ کار و زندگی مان.
یکی از همسایه طبقه بالا که یک آلمانی متکبر است و در این شش سال هرگز محل مان نگذاشته بود، دو روز پیش زنگ در خانه مان را زد، با لبخند روز بخیری گفت، تعدادی عکس از یک ویلای شیک و یک کاتالوگ را به دستم داد وگفت شاید ندانید که من در یک معاملات ملکی کار می کنم؟، این ویلا را گذاشته اند برای فروش، اوکازیون خوبیه، گفتم قبل از اینکه به دیگران بگویم، نشان شما بدهم. نوسازه، مبله شده است، بسیار لوکسه و قیمتش هم مناسبه… به نظر من از دستش ندین. این کاتالوگ و عکس ها خدمت تان باشه، در موردش فکر کنین، فردا که روز تعطیله میام باهم درباره آن صحبت کنیم و بدون اینکه منتظر پاسخی از طرف من باشد خداحافظی کرد و رفت!
من و زنم بیست و چهار ساعتی را در این فکر گذراندیم که خدایا چی شده که در بخت به روی ما باز شده؟ چرا اکثریت مردم با ما مهربان شده اند؟ چرا توی شهر هم کسانی که ما را می شناسند، به رویمان لبخند می زنند و حالمان را می پرسند؟ داستان این ویلا چیه؟ و فکر و فکر و فکر و تا بیست و چهار ساعت گذشت و جناب معاملات ملکی دوباره در خانه مان را زد و از قضیه رمزگشایی کرد.
آمد تو، چایی اش را که خورد و از عطر و طعم اش تعریف کرد، شروع کرد به مقدمه چینی و بالاخره فهمیدیم ایشان بر این تصوراند که بعد از امضای توافقنامه وین، و آزاد شدن صد و پنجاه میلیارد دلار پول های بلوکه شده ایران که اوباما گفته به زودی آزاد می کنند، همه ایرانی ها میلیونر می شوند و جناب معاملات ملکی هم خواسته است از این نمد، برای خودش کلاهی بدوزد!
عیب این آلمانی ها این است که فارسی بلد نیستند و خبر ندارند همین هفته گذشته ایرنا از قول ولی اله سیف رئیس کل بانک مرکزی ایران نوشته است که دارایی های ایران ۲۳ میلیارد دلار بیشتر نیست که از این مقدار فقط ۶ میلیارد آن به دولت می رسد.
یکی دیگر از عیب هایشان هم این است که از ماجرای شیر ناصرالدین شاه بی خبرند؛ ماجرایی که با کم شدن روز به روز دارایی های ایران در ذهن مردم ایران زنده تر می شود و رنگ می گیرد.
می گویند شاه برای شیر مورد علاقه اش بودجه ای تعیین کرده بود که با آن هر روز بره ای بخرند و گوشتش را به حیوان بدهند.
چند روزی از این کار نگذشته بود که خزانه دار دربار به شیربان دستور داد روزی یک ران از بره را به در خانه او بفرستد.
روزهای بعد معاون خزانه دار و همین طور رده های مختلف خزانه داری دستور های مشابهی به شیربان دادند که در نهایت چیزی جز کله و پاچه و سیراب و شیردان بره باقی نماند که آن هم از اول سهم شیربان و دوستانش در باغ وحش سلطنتی بود و اندکی نگذشته بود که شیر مادرمرده ازگرسنگی دارفانی را وداع گفت.
علاوه بر بی خبری از داستان شیر ناصرالدین شاه، آلمانی ها نه بشار اسد را می شناسند، نه ازکیسه ای که برای پول های ایران دوخته است خبر دارند، و نه شعری را که ایرج میرزا برای اسد گفته است خوانده اند.
ایرج میرزا هفتاد سال پیش شعری گفته که آدم احساس می کند برای بشار اسد سروده است:
داشت عباسقلی خان اسدی
اسد بی ادب و خیلی بدی
اسم او بود اسدآقا خان
خلق این دوره ز دستش به امان
هرچه می گفتن همه لج می کرد
دهنش را به همه کج می کرد
هرچه می دادند می گفت کم است
حاج آقا مات که این چه شکم است؟!
نان، مسکن ، منزلت
به گزارش دویچه وله، پس از گردهمایی معلمان در برابر مجلس در روز چهارشنبه که به دستگیری تعدادی از آنها و واکنشهای امنیتی انجامید، ۳۰ انجمن اسلامی دانشگاههای مختلف، در شرح مشکلات معلمان و دفاع از حقوق صنفی و معیشتی آنها بیانیه دادهاند.
ساده ترین شعاری که معلمان در این گردهمایی سکوت دست گرفته بودند عبارت بود از نان، مسکن ، منزلت.
ظاهرن پس از دستگیری معلمان به نماینده آنها گفته اند اخوی شماها سوراخ دعا را گم کرده اید و عوضی آمده اید جلوی مجلس. اگر نان می خواهید باید بروید نانوایی سنگکی توی همین خیابان بغلی، مسکن می خواهید باید بروید جلوی وزارت مسکن و منزلت هم اسمش روشه، باید در منزلت به دنبالش بگردی!
صیغه قبل از شروع ماساژ!
آن طورکه از این آگهی پیداست، در تهران مراکزی درست شده است که خانم ها آقایان را با توجه به رعایت همه نکات شرعی و قانونی، ماساژ می دهند.
و چه معجزه ای می کند آن چند جمله عربی:”انکحت و زوجتوفی المدت المعلوم و فی المبلغ المعلوم” …لامصب مثل آبی است که روی آتش بریزی. ظرف چند ثانیه تمام مشکلات را حل می کند.
بی خود نیست که می گویند زبان عربی یکی از کامل ترین زبان های دنیاست. همه چی توش هست، حتی مدت المعلوم و مبلغ المعلوم و (!Happy Ending)
*میرزا تقی خان، طنزپرداز و سریال نویس پیشکسوت، با سابقه ۵۰ سال طنزنویسی در توفیق، کشکیات، کاریکاتور، کیهان و تلویزیون از همکاران افتخاری شهروند است. از این نویسنده کتاب “آدم های زیادی” در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است.