من ۵۷ شکست خوردیم تا از آن درس بیاموزیم و دموکراسی و حقوق بشر را در رگ های ایران جاری کنیم. مگر پندارمان از آزادی و حقوق بشر در بهمن آن سال مانند درک امروزی مان از آنها است؟

  

نهال آزادی و استقلال ایران سالها است که در بوته ی آزمایش جان می گیرد. گویا بوته ی بزرگ آزادی ایران ارمغانی است که هنوز روی نمی نماید تا جان های دیگری سر بر آستان آن به خون کشیده شوند. بیش از یک قرن است که ملت ایران؛ زن و مرد، پیر و جوان، برای تماشا و در آغوش کشیدن آزادی در تلاش و پیکار هستند و هنوز نتوانسته اند با آن دیداری داشته باشند. گویا گوی عدالت هم بدون رونمایی آزادی به میدان نمی آید تا در نبود سه رکن اساسی؛ آزادی، عدالت و استقلال، مام وطن، ایران عزیز، جولانگاه کسانی شود که در خدمت رژیم های شاه و شیخ بوده و هستند. اینان ارکان اساسی نهال انسانیت را به سود قدرت فدا می کنند تا از ایران مغاکی بسازند که در آن مگر تاریکی و مرگ چیزی نماند.

دست شستن از جان تا رسیدن به آزادی و عدالت، کنشی است که از زمان مشروطیت تا کنون هرگز متوقف نشده است، اما ابر و مه ظلم چونان است که امکان رونمایی دموکراسی که شرکت مردم برای تعیین سرنوشت خویش است را ناممکن کرده. عقل سلیم هم برای در آغوش کشیدن آزادی، دموکراسی و استقلال مام وطن که سرانجام اش عدالت است، فرمان پیکار صادر می کند تا شاه و شیخ را شرمگین کند. شرمگین خون کسانی که مگر آزادی چیز دیگری برای خویش و وطن شان طلب نکرده بودند. ذره ای آزادی هم از مردم ایران دریغ شده است تا خاوران، گلستان شود. گلستانی که کوردلان دین، قدرت سروهای سر به فلک کشیده اش را نمی بینند یا اگر می بینند، وانمود می کنند که گلستان ویرانه ای بیش نیست تا پایه های قدرت لرزان شان را به خاشاک بر آب مانده پیوند زنند. غافل از این که آفتاب سرانجام می درخشد و برای همیشه زیر ابر نمی ماند. غافل از این که قافله جان های شیفته ای که سر بر نهال آزادی نهاده تا عدالت را بر جامعه حاکم کنند، پایانی ندارد و با هر قطره ی خون یکی شان، جان شیفته ی دیگری سر بر می آورد. عدالت و آزادی متاعی نیستند که برای همیشه دست نایافتنی باشند. تاریخ نشان داده که با تلاش و پیکار پیگیر، روح آزادی بر کالبد در بند استبداد تنیده می شود و عدالت نیز برقرار.khavaran-S

بنابراین، کشتار امکان درخشیدن آفتاب آزادی و عدالت را شتاب می دهد. این شتاب، در سنگلاخ و خارپشته های پیش رو آهسته می شود، اما از حرکت باز نمی ایستد. گوی برفی را می ماند که در سراشیبی است و بهمن سرانجام آن است. گیرم که در بهمن ۵۷، با وجود پیکار همه جانبه، به سبب نداشتن تجربه کافی، آرمان های انقلاب شکست خوردند و جور و ستم دینی بر جایگاه عدالت تکیه زد. گیرم که تا امروز ده ها هزار جوان ایرانی برای گریز از این ناگزیری جان باخته اند، گیرم که خاوران، گلستانی است که هنوز هم رژیم برای حفظ قدرت ناپایدارش از برگزاری یادمان درخت های سر برافراشته آن هراس دارد، گیرم که جام های زهر یکی پس از دیگری نوشیده شوند تا قدرت و تمامیت خواهی بر جای بماند، اما مگر می توان خورشید را برای همیشه پشت ابر نگه داشت؟ پس امیدوار باشیم که خاوران جولانگاه کسانی باشد که فردا، فردایی همراه با امید، فردایی روشن، فردایی در آغوش آزادی و استقلال، فردایی غرق نور و عدالت را برای مام وطن می سازند. بهمن ۵۷ شکست خوردیم تا از آن درس بیاموزیم و دموکراسی و حقوق بشر را در رگ های ایران جاری کنیم. مگر پندارمان از آزادی و حقوق بشر در بهمن آن سال مانند درک امروزی مان از آنها است؟ به ناگزیر ترک وطن کردیم، به ناگزیر پیگرد، دستگیری، زندان، داغ و درفش، فنا و مرگ را تحمل کردیم تا امروز با انبانی پُر به استقبال مبانی حقوق بشر برویم و مدارا را پرچم اصلی مبارزه کنیم. با مدارا و تحمل دیگران است که برابری انسان ها رقم می خورد. با مدارا هست که منش انسان را کنش انسانی او تعیین می کند، نه رنگ پوست، مقام اجتماعی، حرفه شخصی، کردار جنسی یا نوع جنسیت و باور او.

حالا بگذار باز هم از برگزاری یادمان جان باختگان سال ۶۷ جلوگیری کنند. کوردلان و تاریک اندیشان فراموش کرده اند که امروز دیگر نمی توانند چیزی را از دید جهان پنهان کنند. فراموش کرده اند که اگرچه قرارداد اتمی را با نمایندگان قدرت های سرمایه داری امضا کرده اند تا حقوق بشر در چارچوب مرزهای ایران به دست فراموشی سپرده شود، جهان اما با تلاش پیکارگران خستگی ناپذیر ایرانی از آنچه زیر پوست شب های آن مرز و بوم می گذرد، با خبر خواهد شد و خیر خواهان بین المللی در کنار مردم ایران امکان فرو رفتن لقمه ای با حلاوت را از آنها خواهد گرفت. فراموش کرده اند که خون عزیزانی که در خاوران های ایران، بی نام و نشان مانده اند، دستان عدالت را بر گردن مردم ایران می اندازد تا ظلم و جور و ستم به ناگزیر میدان را برای عدالت خواهان خالی کند. ساختار ستم، شکننده است و سرانجامی مگر فروپاشی ندارد. در پس فروپاشی ستم، باید امیدوار باشیم که مبتنی بر آموزه های سال های پیش، حضور هر چیز مگر عدالت و آزادی را ناممکن کنیم. کلید این کامیابی هم در «مدارا» نهفته شده که امیدوارم در توشه ی همه ما ایرانی ها پُر باشد از مدارا و شکیبایی. اگر تاب تحمل دیگری را نداشته باشیم، اگر چرخ چونان بچرخد که دیگر بار خودی و غیرخودی داشته باشیم، اگر شهری و روستایی داشته باشیم، اگر زن و مرد داشته باشیم، اگر با خدا و بی خدا داشته باشیم، اگر دین دار و بی دین داشته باشیم و اگر … یعنی مدارا را نیاموخته ایم، یعنی تحمل دیگری آنچنان که هست را نیاموخته ایم، یعنی «من» و «تو» از یک جنس نیستیم و عدالت برقرار نمی شود.

باشد که «مدارا» در انبان همه مان سنگینی کند و مگر عدالت خواهی که آزادی و استقلال را ممکن می سازد، گام در راهی دیگر نگذاریم. اگر چنین باشد، خاوران، گلستانی می شود که بر خاک افتادگانش، نماد آزادی خواهی می شوند و درهای آن به عنوان گلستان «مدارا» به روی جهانیان گشوده می شود. با این گشایش، تاریکی و تاریک اندیشی به ناگزیر میدان را ترک می کند تا اندیشه های انسانی و برابر طلبی سکان های مدیریت مام وطن را در اختیار بگیرند. اگر چنین شود، نه انتقام که دادرسی و عدالت طلبی، میزان امور در دادگاه های جانیانی که برای حفظ قدرت دستشان بوی خون گرفته است، جاری خواهد بود تا هر کس به سزای کاری که کرده کیفر ببیند. خواهان مرگ هیچ کس نخواهیم بود اگر به مبانی حقوق بشر پایبند باشیم که فکر می کنم از آموزه های پس از بهمن ۵۷ بخش بزرگی از مردم ایران است. گفتن نه به اعدام و مرگ، استثنا ندارد؛ زمان هم نمی شناسد. این اصل در هر کجا و هر زمانی برای همه ی مردم جهان نوشته شده است و باید به آن پایبند بود تا دور باطل مرگ و انتقام در نقطه ای متوقف شود.

 

* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.

Abbasshokri @gmail.com