زمین زیر گام های تو فرو می رود، از خجلت.

و انسانیت،

در برابر بوسه ی پر امید تو،

برای لحظه ای کوتاه بیدار می شود،

در میانه ی های و هوی ماشین و گفتگوهای پشت پرده .

 

باران رحمت نثار قدم هایت باد،

پدر.

 

تصویر مرد پناهنده سوری و دخترش زیر باران، در حال عبور از مرز ترکیه به سمت مقدونیه که در تاریخ دهم سپتامبر ۲۰۱۵ در مجله بیزینس اینسایدر به چاپ رسیده است.

تصویر مرد پناهنده سوری و دخترش زیر باران، در حال عبور از مرز ترکیه به سمت مقدونیه که در تاریخ دهم سپتامبر ۲۰۱۵ در مجله بیزینس اینسایدر به چاپ رسیده است.

پدر!

آغوشت را بگشا تا سر به روی شانه ات بگذارم.

 

پدرجان!

جهانم سرد است.

 

جهان سیاه است و

سپیدی را نمی یابم.

رنگها گم شده اند.

بازیچه هایم در اتاق خواب من و برادرم جا مانده اند

و من بهانه می گیرم.

بوی باروت و فریاد تانکها در خاطرم آزارم می دهد.

بوی خوش مادر را گم کرده ام.

 

پدر!

آغوشت را بگشا تا سر به روی شانه ات بگذارم.

و به خوابی گرم فرو روم.

خوابی که بوی باران و مادر را برای من به ارمغان آورد.

 

 

یازدهم سپتامبر ۲۰۱۵