آی قصه قصه قصه / نون و پنیر و پسته یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، یک ایران بود و یک فرانسه.
این دو تا کشور، سالها بود که باهم لج و لج بازی و رقابت داشتند. ایران می گفت من مهد آزادی در جهان هستم، فرانسه می گفت نه خیر، منم. هرچی هم قسم می خوردند و شاهد و مثال می آوردند، مردم حرف هیچکدومشون را آنطوری که باید و شاید، باور نمی کردند.
داستان ادامه داشت تا اینکه ایران، قوم یهود را آزاد کرد و عملا ادعایش را به اثبات رساند، فرانسه برای اینکه روی دست ایران بلند شود، قرن ها فکرکرد و فکرکرد بالاخره به عقلش رسید که بد نیست زندان باستیل را از بیخ و بن خراب کند و ایرانی ها را حیرت زده کند.
یک انقلاب کبیر راه انداخت، زندان باستیل را خراب و زندانی ها را آزاد کرد وگفت به این میگن آزادی، قوم یهود را که هر ننه قمری می تونست آزاد کنه…
رقابت ها ادامه داشت تا اینکه یک روز صبح زود، ایرانی هایی که نشسته بودند و نان و پنیر و چایی شیرین شان را می خوردند، خبردار شدند که فرانسه دوباره ادعا کرده که مهد آزادیست.
ایرانی های کنجکاو، شروع کردند به پرس وجو که جریان چیست، و فرانسه دوباره چه مدرکی رو کرده؟ معلوم شد بریژیت باردوی فرانسوی، در فیلمی به نام “و خدا زن را آفرید” لخت مادرزاد ظاهر شده تا آزادی واقعی را به دنیا نشان بدهد!
ایرانی های آن دور و زمان که یادشان رفته بود آزادی را با “ز” می نویسند یا با “ض” برای دیدن آزادی، پای برهنه به طرف سینماها دویدند و دیدند آنچه را که تا آن روز به چشم ندیده بودند.
آقا چشمتان روز بد! نبیند. یک دختر خوشگل مکش مرگ ما، با موهای بولوند و بلند، لخت و عور…حالا دیگه بقیه اش را نمی نویسم که آب از لک و لوچه تون راه بیفته…
از روز بعد، مردم صبح به صبح با چند تا ساندویچ و یک فلاسک چای می رفتند به تماشای “آزادی” و نصف شب به ضرب مشت و لگد صاحب سینما برمی گشتند منزل!
مقامات وقت ایران که از رو شدن این آس برنده گیج و ویج شده بودند گفتند اینجوری که نمیشه. ما که هفت هزار سال تاریخ و جغرافی داریم، از فرانسه نیم وجبی عقب بمانیم؟ عقل هایشان را گذاشتند روی هم و گفتند ما که بریژیت باردو نداریم که لختش کنیم. ولی یه دونه دکتر مصدق داریم که می تونیم زندانیش کنیم تا همانجا از غصه دق کند و به دنیا ثابت بشه آزادی آن است که تو بتوانی بهترین رجل سیاسی دوران را زندانی کنی، نه اینکه پروپاچه لختت را نشان دیگران بدهی!
جونم واسه تون بگه، فرانسه که در این رقابت ضربه سنگینی خورده بود، هی فکرکرد، هی فکرکرد بالاخره کاری کرد کارستان. به آیت اله خمینی اجازه داد به نوفل لوشاتو برود و انقلاب ایران را رهبری کند و پیغام فرستاد حالا نشونتون می دهیم آزادی یعنی چی!
ایران هم هی فکر کرد، هی فکر کرد که چه جوری فرانسه را سنگ روی یخ کند، آخرش به این نتیجه رسید که بهتر است حجاب را اجباری کند که هم روی بریژیت باردو کم شود، و هم فرانسوی ها معنی آزادی را بفهمند!
روزی که دکتر بختیار در فرانسه به قتل رسید، فرانسوی ها به غیرتشان برخورد و گفتند توی کشور ما و از این کارها؟ قاتل هایش را فوری دستگیر کردند و گفتند، درسته که اینجا کشور آزادیه، ولی دیگه قتل و غارت و اینجور چیزها را نداشتیم.
ایران هم خانم کلوتیلد ریس فرانسوی را دستگیر کرد و گفت چیزی که عوض داره، گله نداره. اینجا هم درسته که کشور آزادیه، اما جاسوس بازی ممنوعه.
رقابت همینطور ادامه داشت تا بالاخره مقامات دو تا کشور به خودشان گفتند بابا هر مسابقه ای یک روزی تموم میشه. بیائیم بنشینیم و یک جوری که نه سیخ بسوزد نه کباب، قبول کنیم که هر دو تا کشور مهد آزادی هستند و قال قضیه را بکنیم.
قرار و مدارش را گذاشتند و دور هم جمع شدند. ایران یک جورهائی دبه درآورد و گفت پس قبول فرمودید که اول ما مهد آزادی بوده ایم؟ دلیلش هم اینه که ما بودیم که قبل از همه خبر خراب شدن زندان باستیل را از رادیو شنیدیم!
فرانسه هم جواب داد مثل اینکه یادتون رفته چه کشوری به اولین رئیس جمهور فراری شما پناهندگی داد؟ و تاکید کرد که نه خیر، ما اول مهد آزادی بوده ایم.
بگومگو بالاگرفت. ایران یک چیزی گفت، فرانسه یک چیز دیگر. بالاخره حوصله وزیر دادگستری فرانسه سررفت وگفت من آخرش از دست شما ایرانی ها یرقان می گیرم. جهنم، همه این حرف ها به خاطر آزاد کردن وکیلی راده؟ باشه ما او را آزاد می کنیم، شما هم کلوتیلد ریس ما را آزاد کنید و قبول کنیم که هر دوتائی مون از روز اول تا حالا مهد آزادی بوده ایم!
ایرانی ها خندیدند و گفتند اشکالی نداره، ولی می دونین که مطابق قوانین ما، زن نصف قیمت حساب میشه! بنابراین شماها آقای کاکاوند را هم آزاد کنید که برای ما صرف بکنه.
فرانسوی ها که حوصله شان از چانه زدن سررفته بود، گفتند باشه، یک نون خورکمتر. کاکاوند هم مال شما!
ایرانی ها گفتند یک چیز دیگه….گرچه زن در قوانین ما نصف قیمت حساب میشه، ولی کرامت انسانیش حداقل سیصد میلیون تومن می ارزه! سیصد میلیون بدین و خانم ریس را تحویل بگیرید.
فرانسوی ها گفتند شماها که می گفتید این خانم جاسوسه و جاسوس اینجوریه و اونجوریه …؟
ایرانی ها خندیدند وگفتند توی دعوا که نقل و نبات خیر نمی کنند. حالا ما یک چیزی گفتیم، شماها چرا جدی گرفتید؟
فرانسوی ها ماشین حسابشان را درآوردند و یک کمی ضرب و تقسیم کردند و گفتند اشکالی نداره، خیال می کنیم قاتل دکتر بختیار را تا آخر عمر نگه داشته ایم و کلی خرجش کرده ایم، بلند شدند روی نمایندگان ایران را بوسیدند، خانم را با آقایان مبادله کردند وگفتند یادتون باشه هرکی پرسید می گیم به کی به کی قسم، این آزادی ها اتفاقی با هم همزمان شده و ربطی به هم نداره. ایرانی ها هم گفتند از جانب ما خیالتون راحت راحت باشه، ما دهنمان قرصه… مبادله به میمنت و مبارکی انجام شد و قضیه به خوبی و خوشی به پایان رسید.
قصه ما به سر رسید، جاسوسه به منزلش رسید!
مجلس، بهشت نمایندگان!
ایرنا، خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی گزارش کرد که طرح تحقیق و تفحص از وضعیت بازداشتگاه های کشور در مجلس شکست خورد.
به گزارش این خبرگزاری، از۲۰۱ نماینده حاضر در مجلس، ۶۳ نفرگفتند آری، ۹۰ نفرگفتند نه و۱۱ نفر هم گفتند ما عقلمان به این چیزها نمی رسد و رای ممتنع دادند.
خبرنگار ما که رفته بود سروگوشی آب بدهد و ببیند دنیا دست کیست، از آقای کواکبیان، نماینده اصلاح طلبی که این پیشنهاد را داده بود پرسید خب قربان ! نظر شما راجع به این رای گیری چیست؟
کواکبیان در حالی که عصبانی و چپ چپ خبرنگار ما را برانداز می کرد گفت اگر راست می گویی برو از آنهایی که رای منفی داده اند بپرس چرا دلشان نمی خواهد کسی در مورد زندانها تحقیق و تفحص کند.
خبرنگار ما برای اینکه آقای کواکبیان را از جوش وخروش بیندازد با خنده گفت قربانت گردم بنده خودم هم در زمان شاه نماینده مجلس بوده ام بنا بر این خلق و خوی یک نماینده را می دانم.
من شخصاً وقتی وارد مجلس شدم، احساس کردم وارد بهشت شده ام. در مقابل آنهمه پارتی بازی که کرده بودم، در برابر آنهمه زحمتی که کشیده بودم و پس از آنهمه خرجی که کرده بودم تا انتخاب شوم، به چهار سال استراحت نیاز داشتم. بنابر این حوصله این را نداشتم که هرروز به طرح های عجق وجق یک نماینده ناوارد رای مثبت بدهم و خودم را از نان خوردن بیندازم.
می رفتم مجلس، با دوستان خوش و بشی می کردیم، جوکی می گفتیم، خاطره ای تعریف می کردیم، قرار گردش و میهمانی گرم و نرمی را می گذاشتیم و اگر هم قرار بود رائی بدهیم، یواشکی از بغل دستی ام می پرسیدم: فلانی، رای دادن به این لایحه خطر جانی و مالی ندارد؟ اگر می گفت نه اعلیحضرت خودشان فرموده اند رای بدهید، مثل بچه آدم می رفتم رای می دادم و می آمدم و دوباره مشغول بگو و بخند می شدم، اگر هم غیر از این می گفت ضرب المثل یک نه بگو، نه ماه روی دل نکش را به خاطر می آوردم یا رای منفی می دادم یا ممتنع، و شب با وجدان و اعصاب راحت سرم را می گذاشتم روی بالش!
برای آقای کواکبیان مثالی زدم و گفتم مجلس حالت بهشتی را دارد که به یک مومن هدیه می شود. یک مرد مومن پس از شصت هفتاد سال نماز شب خواندن و روزه گرفتن و خمس ذکات دادن و گرد کارهای ناصواب نگشتن، به بهشت می رود که نفسی تازه کند و جان تازه ای بگیرد.
اگر برود آنجا و بخواهد چون و چرا کند که چرا این شیر و عسلی که در جویها روان است غلیظ است یا چرا حوریان همه دماغ هایشان را عمل کرده اند که او را با اردنگی از بهشت می اندازند بیرون!
بابا “چادرمشکی” داد…
مدیرکل دفتر امورکودکان و نوجوانان سازمان بهزیستی کشور درگفتگو با خبرنگار ایلنا، درباره آغاز طرح عفاف و حجاب در مهد کودک ها گفت ۸۰ درصد رشد مغز و۷۰ درصد شخصیت انسان در دوران خردسالی شکل می گیرد و به این دلیل هرچقدر بتوانیم آموزه های دینی را از کودکی به کودکانمان یاد بدهیم، اثرات یادگیری آن در بلند مدت بیشتر است، اما اینکار باید به صورت بازی و شعرهای کودکانه باشد.
نظر صحیح و علمی ایشان را بسیاری از دانشمندان هم تائید می کنند و می گویند اگر پدر و مادر هنگامی که نوزادشان می خواهد زبان بازکند، به او یاد بدهند که به جای مامان بگوید چادر مشکی، این بچه هنگامی که در سه سالگی به مهد کودک رفت و آماده فراگیری شد، یک چیزهایی سرش می شود و اگر با خشونت و اردنگی به او گفتند توله سگ روسری ات را بکش بالا، جواب نمی دهد خانم اجازه، روسری یعنی چی؟
یکی از فلاسفه یونان قدیم گفته است اگر به کودک به جای”بابا آب داد” و “بابا نان داد” آموزش بدهیم که بابا روسری داد و بابا چادر مشکی داد، کودک از همان روز اول می فهمد که کجا به دنیا آمده، و بر اساس ضرب المثل هرچه از دوست می رسد نیکوست، می فهمد که روسری و چادر چیز خوبی است و دیگر به هیچ قیمتی حاضر نمی شود که روسری و چادر را از سرش بردارد حتی در حمام و زیر دوش!
مادران درسرزمین عجایب
merciiiiii azizam, mesle hamisheh jalebo khandani bood. ba omid be salamati va movafaghiate rooz afzoone shoma.
ghorbanat, Fati